یادداشت وایولت
4 روز پیش

بسم الله الرحمن الرحیم به خودم قول داده بودم که حداقل یادداشت جلد هشتم میدگارد رو ویرایش کنم، چون یادداشتهای اولیه من راجب این مجموعه چندان دقیق و خوب نبود. اول از همه چیز بگم که بعد افت شدید جلد شیش و هفت، این جلد یه بازگشت پرقدرت بود. جلد هشتم در کنار جلد چهار و پنج برای من جز برترهای میدگارد قرار گرفت.(دقت کنید فقط به این سه مورد چهار ستاره دادم.) یه خلاصه کلی از روند این جلد: جلد هشتم میدگارد به دورهای میپردازه که آریا درون جزیره نیستیه، بنا به دلایلی آریا و صوفیا از هم جدا میشن و با برگشتن صوفیا به عالم پریان(و البته ثارها) اعمال انجام شده توسط خفقان رو طی این مدت نشون میده. تو یادداشت جلد هفتم گفتم که اون جلد اعمال انجمن پریزاد رو حین رفتن آریا به جزیره نیستی نشون میداد. در بخش فلشبک هم این جلد به بازه زمانی تولد سروش تا چند سال بعد و اتحاد پارسیس و دینارگل با شاه کاظم و نسیم میپردازه که بنظرم کاملا لازم بود، چون واقعا مشخص نبود چطور این زوج یهو تغییر جبهه دادن. این وسط مشخص شد ژولیت هم زندهست(البته احساس میکنم برای اکثرا خواننده ها بیاهمیت بوده پس لو دادنش اصلا مهم نیست!) و البته بالاخره آقای صالحی یه نقش درست درمون به کیارش داد و این آقا تونست به همراه گیملی بره یه ماجراجویی تازه، در این بین هم کیارش از یه سری توطئههای پنهان به شکل ناقص آگاه میشه. یکی از مهمترین اتفاقات مورد انتظارات این جلد برگشتن شخصیت سورنا بود که از جلد پنج همه منتظرشن. از طرفی هم آریا با ایزدی به اسم زفوروس درگیر میشه و به طور اتفاقی یکی از خواهران رنگین کمان رو اسیر میکنه و با زفوروس قرار میذارن که آريا هر هفت خواهر رو اسیر کنه، وگرنه آریا میمیره.(این بین صدتا اتفاق دیگههم افتاد دوستان) خب حالا بریم سراغ بررسی دقیقتر. در زمینه توصیفات و اکشن، بدون شک بخاطر افزایش تجربه نویسنده، شاهد پیشرفتهایی هستیم. ولی کتاب فاقد از غلطهای ویراستاری نیست و گاهی ناسازگاری و ناهنجاری هایی در متن به چشم میخورد. دیالوگهای این جلد کمتر بوی خامی میداد و بیشتر با فضای جدی و سیاسی و تا حدی هم حماسی حاکم بر اثر سازگاری داشت.(خلاف جلد نهم که بنظرم بازم افت داشتیم) شخصیت پردازی این جلد به نسبت باقی جلدها خیلی بهتر بود. از اعمال خفقان و کنار هم قرار گرفتن خودش و صوفیا حتی در اون حد کم تا حضور دوباره نسرم و مهتاب، ملاقات آریا با افدرا، برگشتن سورنا، اتحاد آرمنته و ایدوک(هرچند این یکی خیلی تو حاشیه بود)و بخشی که خودم خیلی دوسش داشتم، کنجکاوی های کیارش و کشف بزرگی که داشت. ولی بریم سراغ چندتا نکته... اهم! اولا من با اینکه نویسنده دنبال به جون هم انداختن شخصیتهاست مشکل دارم. کتاب جوریه که انگار کلا شخصیتها دارن بهم میپرن(حقیقت کتاب هم نصفش همینه، شما کمتر صحنهای رو میبینید که عین آدم حرف بزنن.) مثلا این ادبیاتی که مهتاب به اسم حساب بردن، با صوفیا داشت چی بود؟؟؟ اصلا به شخصیت مهتاب نمیومد، اونم مهتابی که حتی با کسایی قصد جونش رو میکردن هم مودب بود! کل کلهایی که صوفیا با سکویا داشت رو حالا باید با نسرم بکنه سر اینکه نسرم رقیب جدیدشه؟؟؟ تعجب میکنم که صوفیا برمیگرده میگه:من برای عشق و ازدواج حرمت قائلم، عین نسرم و سکویا با قدرت و سیاست قاتیش نمیکنم(حالا دقیقا نه همین جمله بندی، ولی مفهومی همین) بعد تو جلد شیش انقدر از اینکه عاشق آریاست احساس حقارت کرد که ترجیح داد خودکشی کنه... این بود حرمتی که برای عشق قائل بود؟؟؟ خسته نباشه! خوبه حداقل توی این جلد به مهتاب و نسرم اعتراف کرد که عاشق شده... شاید بخاطر همین باگهای رفتاری( یا شایدم پیچیدگیهای توجیه نشده) در صوفیاست که آقای صالحی بیشترین توصیفات درباره احساسات رو خرج همین شخصیت کرده. واقعا این میزان توصیفات رو برای آریا هم به کار نبرده بود! حالا جدا از اون خدایی در شان دوتا شاهزاده و وارث سلطنت و فرمانده و ژنرال ارتشه که با همچین ادبیاتی و سر همچین موضوعی بیوفتن به جون هم؟ اونم درست قبل از اینکه برن ماموریت؟ من به شخصه با اون بخشی که تو بیمارستان باهم حرف زدن نه تنها مشکلی نداشتم، بلکه خیلیم خوشم اومد! ولی آخه بحث و دعوا حین ماموریت؟ حالا که حرف از احساسات شد، بالاخره یکم تکلیف احساسات آریا توی این جلد داره معلوم میشه، هرچند هنوزم خیلی گنگه، اینجوری که انگار کتاب میخواد بگه:آریا تینا رو میخواد ولی تو برداشت کن که عاشق صوفیاست😐😐😐 مگه راوی اول شخص یا راوی غیرقابل اعتماده که قرار باشه ما جدا از حرف راوی برداشت تازه درباره احساسات نفش اصلی داشته باشیم؟ یا یچیز دیگه که یکی از کاربران کتابراه هم اشاره کرد درباره کاظمه، وقتی خفقان خواست نسرم و صوفیا رو بکشه کاظم نوبت نسرم وایساد مثل مجسمه نگاه کرد یهو تا صوفیا شد سپر بلا نسرم، کاظم یادش اومد باید بلند شه دختر و خواهرزاده خودش رو نجات بده؟😐😐 حالا اصلا گیریم کاظم قراره نقش منفی در بیاد، نباید جلوی بقیه یه حمایتی از دخترش بکنه؟ البته خب تهش به لطف توصیفات دقیق نویسنده اعمال هردوشون(خفقان و کاظم) توجیه شد. فالی داخل جلد هفتم دو درجه روحانی پیشرفت کرد و همراه کیارش صاحب یکی از سلاحهای آسمانی شدن. اما من یادم نمیاد در طول جلد هشت و نه استفادهای از این مورد شده باشه(آثار پراکندگی نگارش) البته گفتم که بالاخره داخل جلد هشتم انگار نویسنده یادش اومد کیارش نامی داریم و بالاخره از کیارش یه نقشآفرینی لایق شخصیتش دیدم. این جلد شخصیت پردازی فلشبکهاش هم بهتر بود و من هی نمیگفتم این صحنهها اضافیه... چه درباره جریان پارسیس و کراسوس و چه درباره بخش مربوط به گذشته خاندان زناهره و سرنوشت سورنا.... البته لازم به ذکره که گذشته خاندان زناهره اسم خفقان رو یکم پاک کرد چون تا جلدهای قبلی فکر میکردیم خفقان مسئول کشتار زناهرههاست ولی اینطور نبود... فکر کنم با توجه به حذف شدن والتر وین، از این به بعد سورنا شخصیت مهمی بشه.(برای فهمیدن علت دیگه باید به کتاب مراجعه کنید) فرقه پاییزی هم توی این جلد حضور داشتن و بخشی از ابهامات جلد هفتم از بین رفت. ولی در مورد خواهران رنگین کمان... متاسفانه سهتا از خواهرها عملا اسم بودن، درسته که پردازش هفتتا خواهر سخته و اصلا ضروری هم نیست، ولی دیگه نباید اینجوری باشه که سه تاشون اصلا دیالوگ نداشته باشن. خفقان که مثل چند جلد قبلی بهترین عملکرد رو بین شخصیتها داشت. شخصیتی که نشون داد بیش از هر چیز به مصلحت و صلاح مردمش اهمیت میده و اثبات کرد که میتونه پادشاه لایقی برای عالم پریان باشه، گرچه خفقان مثل کاظم نرمخو و صلح طلب نیست، ولی در عین حال هرگز بیگدار به آب نمیزنه و دشمنی بیموردی هم با کسی نداره. رفتارهاش کاملا بیانگر اینن که عقلش کاملا بر احساساتش غالبه، ولی اون فصلی که بالاخره خفقان از عشقش به دهشت حرف زد... واقعا بنظرم در خلاصه ترین حالت ممکن بیشترین مقدار رو بیان کرد. کاملا در حد و شان خفقان. خطاب به مهتاب: دختر خودت رو با خفقان مقایسه نکن! شان خفقان میاد پایین!🤣🤣🤣 افدرا هم که شدیدا کنجکاوم بیشتر بشناسمش... فکر نکنم تا حالا انقدر راجب هیچکدوم از الهه یا ایزدان میدگارد پیگیر بوده باشم. ولی یه سوالی که برام مطرحه اینه که چرا تو جلدهای اول بنظر میرسید پریان یکتاپرست هستن و الان یهو این همه الهه و ایزد پیدا شده؟! البته با توجه به رفتارهای افدرا، من بیشتر از باقی ایزدان اون رو نزدیک به چیزی مثل خدا در واقعیت دیدم. کلی الهه و ایزد و مکان ناشناس نامبرده تو مجموعه هست که هنوز استفاده نشدن. حالا بریم سراغ پیچشهای داستانی: گرچه از پراکندگی و تناقضات اثر شاکیم، ولی هرگز منکر حجم بالای خلاقیت آقای صالحی نیستم، همچنین مهارت ایشون در کنجکاو نگه داشتن خوانندهها. داخل این جلد به حدی اطلاعات تازه به مغزم منتقل شد که باید بشینم از اول یه دور میدگارد رو بخونم تا درست متوجه بشم. به علاوه این جلد خلاف جلد شش، هفت و نه، تمرکز خوبی روی نقش اصلی داشت و همینکه بخش زیادیش داستان خود آریا بود خودش موجب جذابیت بود. گرچه من خودم اصلا آریا جز شخصیتهای مورد علاقم در این مجموعه نیست. ولی بازم معتقدم تو جلدهای قبلی آریا بیش از حد توی حاشیه بود(خصوصا جلد هفت) علاوهبر اون بنظرم آریا شخصیتیه که همونطور که توی این جلد اتفاق افتاد، بیشتر مناسب اعمال انفرادیه تا ماموریتهای گروهی و یا رهبری کردن. همونطور که رهبری انجمن رو به سکویا سپرد. نبردهای آریا با خواهران رنگین کمان رو دوست داشتم ولی خب... از شخصیت آبگینه خوشم نمیاد... زرین بهتره😅 نمیدونم بقیه خوانندهها هم این حس رو گرفتن که زرین نسخه مونث خفقانه؟ البته واقعا هم کم شباهت نیستن، منتهی بنظرم باز خفقان سیاستمدار خیلی بهتریه. هیجان این جلد واقعا بالا بود و خلاف جلد شیش و هفت که من به شکل پراکنده و فصل فصل میخوندم، تونست کاری کنه که طی دو روز تمامش کنم(با نسخه انلاین که چشم آدم در میاد! البته خوانندههای میدگارد اکثرا چارهای جز همین کار ندارن.) به طور کلی بنظرم خلاف چشمه کوه مشرق(اولین بخش میدگارد که دو کتاب بود) رنگین کمان آفرینش جلد اولش از جلد دومش بهتر بود! هم ماجرای جدیتر و پیچیدهتری داشت، هم خلاقیت بیشتر، شخصیتهای پیچیدهتر و گستردهتر، هم خیلی مهیج تر بود. اگر از جلد شیش و هفت میدگارد ناامید شده بودید، بدونید که این دو جلد قراره شما رو دوباره با جهان پر از شگفتی میدگارد روبرو کنه، ولی اینبار با قدرت، هیجان و هنرمندی بیشتر!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.