یادداشت وایولت

وایولت

وایولت

7 روز پیش

        بسم الله الرحمن الرحیم 

"لاشه لطیف"، "گوشت لطیف است" یا "مناقصه‌ی گوشت" با اسم انگلیسی"tender is the flesh" رمانی در ژانر آخرالزمانی و پادآرمان‌شهریه که در طی یک تناقض شایان تفکر اثری همزمان عمیق و پوچه!

اولین چیزی که می‌خوام بگم اینه که هرچند الان یجورایی یه حس بغض دارم حین تایپ این متن، ولی باید اعتراف کنم اصلا قدری که انتظار داشتم(با توجه به باقی یادداشت‌ها) کتاب منو اذیت نکرد. در حقیقت فکر می‌کردم قراره خیلی بیشتر از "آدم‌خواران" منو اذیت کنه، ولی برعکس شد. بنظرم به اندازه آدم‌خواران آزار دهنده نبود.

قبل از اونکه درباره محتوای کتاب حرف بزنم، باید بگم که شدیدا به نشر چشمه بخاطر تغییر جلد این کتاب اعتراض دارم! جلد فعلی رو که خودتون دارید می‌بینید: یک مجسمه نصفه از انسانی در پایین و در بالا، تصویری از چند قطعه لاشه  ترکیب شده باهم. درحالی که جلد اصلی این کتاب سر انسانی رو نشون میده که بخش بینی،دهان و گوش‌هاش عین آدمه، اما از اون بالاتر یعنی چشم‌ها و مغزش، سر یک حیوانه.
این موضوع خودش یکی از نمادین ترین و مهمترین موارد درباره محتوای اصلی کتابه. محتوای حقیقی کتاب از نظر من اصلا آدم‌خواری یا حتی حدی که انسان می‌تونه خشن باشه نبود، بلکه انکار شعور انسان بود! انکار شعور و خوار کردن انسان در حد یک حیوان و کالا!

اجازه بدید با مدرک بهتون اثبات کنم.

توی این کتاب ما دو دسته آدم داریم دیگه: راس‌ها که به عنوان غذا پرورش داده می‌شن و دسته دیگه مثلا "انسان‌ها" که قراره اونا رو مصرف کنن. راس‌ها رو جوری پرورش میدن که سریعتر از افراد عادی(انسان‌ها از نظر قانون) رشد کنن، گرچه افراد بدون دستکاری ژنتیکی تحت عنوان نسل اول خالص هم وجود دارن. حالا یه نکته‌ای هست که بنظرم خیلی از خواننده‌ها بهش توجه نکردن ولی به شدت ذهن منو درگیر کرد. چرا این افراد برای رشد و بلوغ ژن راس‌ها رو دستکاری کردن، ولی برای کاهش ضریب هوشی اونها همچین کاری نکردن؟ شما اشاره‌ای مبنی بر انجام اینکار تو کتاب دیدید؟ منکه یادم نمیاد! نکته دیگه اینکه تارهای صوتی راس‌ها رو برمی‌دارن چون منطق‌شون اینه: گوشت که حرف نمی‌زنه!

دقت کنید! اونا هوش و شعور انسان رو ازش نگرفتن، چون نمی‌تونن! قدرت تفکر و تعقل رو که نمی‌تونن از مغز افراد خارج کنن، ولی وسیله ابرازش رو چرا! واسه همین راس‌ها صدا نداشتن. صدا نداشتن تا کسی حرفاشون رو نشنوه و اونا رو به عنوان انسان نبینه، چون از نظر جامعه اونا حق فکر کردن ندارن که بخوان حرف بزنن، اونا حیوان هستن.

حالا اجازه بدید یه خاطره براتون تعریف کنم که بعد خوندن این کتاب یادش افتادم.
بهار کلاس سومم(زمانی که در آستانه نه سالگی بودم یا بهتر بگم، هفت سال پیش) سه تا جوجه رنگی خریده بودم. اوایل خیلی ضعیف و رنجور بودن، واسه همین یه روز دیدم که مامانم جلوشون ماهی ریخت، بماند که چقدر خواهرم به مامانم گفت که:《چرا بهشون ماهی میدی؟ اینجوری زود رشد میکنن!》ولی من فقط به این فکر کردم که اون جوجه‌ها ماهی رو چطور با ولع خوردن. یه بار دیگه مامانم بهم مرغ ریش ریش شده داد که براشون ببرم، اولش تعجب کردم، با خودم گفتم یعنی ممکنه گوشت همنوع خودشون رو بخورن؟ و حدس بزنید چیشد؟ اون جوجه‌ها... مرغ رو وحشیانه‌تر از هر غذای دیگه‌ای می‌خوردن! بله! یه بار جلوشون برنج و قیمه ریختم و خواهرم بهم اشاره کرد:《نگاه کن، دارن اول گوشت‌ها رو جدا می‌کنن.》 هرکس میومد خونه‌مون تعجب می‌کرد:《پرنده‌هاتون گوشت مرغ می‌خورن؟ هم‌نوع خودشون رو؟》
من:《اونا همه چیز می‌خورن دیگه!》
و برداشت من تو بچگی این بود که خب اونا شعور و عقل کافی برای درک اینکه این گوشت تن هم‌نوع خودشونه رو ندارن.

حالا من یه سوال از شما دارم، مگر غیر اینه که انسان هم بجز عقل و شعوری که داره، بخشی از وجودش هم خوی حیوانی و به دور از تمدنه؟ این چیزیه که کتاب لاشه لطیف روش دست گذاشته. ما در لاشه لطیف انسانی رو داریم که فقط با غریزه زندگی می‌کنه. غریزه جنسی، غریزه بقا خود، غریزه بقای نسل... ولی شعور انسانی توی این دنیا به سخره  گرفته شده. چطوری؟ شعور راس‌ها انکار میشه و انسان‌های مصرف کننده هم به روی حقیقت چشم بستن یا به عبارتی دیگه، بهره‌ای از شعوری که دارن نمی‌برن. 
دقت کنید یجای کتاب نویسنده درباره یه راس میگه:"انگار واقعا می‌توانست فکر کند" و جایی دیگه درباره راس دیگه‌ای میگه"نقش خود را به عنوان یک حیوان خوب بلد بود" 
پس دیدید؟ محتوای اصلی کتاب اصلا آدم‌خواری نبود، خیلی فراتر از اون بود. واسه همینه که جهان لاشه‌‌ی لطیف خلاف داستان عمیقش شدیدا پوچه، مگه وقتی تفکر و شعوری نباشه ممکنه که پوچی به وجود نیاد؟

این کتاب داره نشون میده که اگر انسان با کلمات، قوانین و عرف‌های غلط جامعه، خودش رو توجیه کنه و با نادیده گرفتن حقیقت و بدون استفاده از قدرت تعقل و و تکلمش، فقط همرنگ جماعت بشه، چه فاجعه بشری ای به وجود میاد!

این از محتوای کتاب، از بررسی فرمی هم غافل نشیم.

روایت:
خلاف اینکه من از گزارش‌نویسی خوشم نمیاد، بنظرم انتخاب این لحن گزارش‌گونه و سرد بهترین انتخاب برای تعریف همچین داستانی بود. راوی این کتاب رو نمی‌شه دانای کل صدا زد، چون نه تحلیلی می‌کنه نه قضاوتی، فقط به روایت رخدادهای اطراف نقش اصلیش ادامه میده. توصیفات راوی به عمیقی ذهن آشفته کاراکتر و به پوچی جهان اطرافشه. شاید بتونم بگم، ممکنه بخاطر توصیفات عجیبی که داشت دوباره حاضر بشم بعضی از بخش‌های کتاب رو بخونم. استفاده از دیالوگ‌های پیوسته بدون بیان لحن و اشاره به حرکات و زبان بدن حین مکالمه ها، همه نشون دهنده ذهن خالی و گاها بلاتکلیف نقش اصلیه.

شخصیت پردازی:
 در یک اثر محتوا محور، معمولا شخصیت پردازی هر کاراکتر به محتوایی که قراره ارائه بده محدوده، خصوصا در همچین کتاب کوتاهی. لاشه‌ی لطیف هم همچین شخصیت پردازی‌ای داره. پس بنظرم فقط کسایی که خوندنش می‌تونن این رو بفهمن و چندان نمی‌تونم توضیح بدم.

ولی درباره آشغال‌خورها، کسایی که انسان‌ها بهشون می‌گفتن هیولا، صرفا چون از گوشت‌های قانونی استفاده نمی‌کردن، این موضوع منو یاد این انداخت که یبار یه مستند از قحطی بزرگ چین دیدم که می‌گفت مردم مجبور شده بودن جنازه‌ها رو بخورن.
یا نوجوون‌های کتاب، افرادی که چطور با شیوه خشن و کثیف زندگی درون دنیای کتاب خو گرفته بودن و کارایی می‌کردن که مغز آدم سوت می‌کشید. ولی جالب بود که در همین دنیای کثیف هم همچنان نوجوان‌ها نمادی از طغیانگری بودن(البته این طغیان بیشتر جلوه منفی داره، ولی بخشیش هم به دیدن حقیقت مربوط میشه)

پایان بندی:
 قبل از شروع کتاب خلاصه‌اش رو توی نت خونده بودم. ولی بعد از خوندن پایانش از خودم پرسیدم:《اگه نخونده بودم، میتونستم حدس بزنم؟》 در پاسخ به این سوال بنظرم لاشه‌‌ی لطیف کتابی بود که خواننده رو مجبور می‌کرد فقط روی بخشی که می‌خونه تمرکز کنه، شاید به همین خاطر خلاف سوم شخص بودن راوی کتاب با افعال حال بیان میشه. ولی اگر قرار بود پایان رو حدس بزنم، خب چراکه نه؟ نشانه‌های ظریفی از پایان داخل بخش‌های متفاوت کتاب موجود بود.

جمع بندی:
بنظرم بیشتر از حساسیت روحیه یا سن، شیوه نگاه و مرکز توجه شماست که تعیین میکنه این کتاب چه حد و چجوری روی ذهنتون تاثیر می‌ذاره. خلاف خیلیا من از اون دسته افرادی که می‌گن بعد این کتاب باید حتما گیاه‌خوار بشی تا نشون بدی محتوای کتاب رو درک کردی نیستم! از اون دسته آدمایی هستم که به چرخه طبیعت باور دارم، مگه غیر اینه که خاکی که الان دارم روش راه میرم ممکنه قبر افرادی باشه که در گذشته زندگی کردن؟ 
اگر به کتاب فکر کنید قطعا میشه در ذهنتون به عنوان یک اثر تاثیرگذار ثبت میشه، اگرم فکر نکنید، فقط میشه یه کتاب با صحنه‌های خشن!
      
531

48

(0/1000)

نظرات

Jenny Weasley

Jenny Weasley

7 روز پیش

این کتاب رو یه یوتیوبر که ماجرا های قاتل هارو میگه معرفی کرد  (مرجان) و قصد داشتم بخونم اما چیز هایی که درباره اش اینجا خوندم پشیمون شدم الان تو اتاقم داره خاک میخوره🙂
4

2

وایولت

وایولت

7 روز پیش

اتفاقا من قبل اینکه بدونم ترجمه شده از مرجان شنیده بودم... بعدا اتفاقی فهمیدم اسم فارسیش اینه(اسم لاشه‌‌ی لطیف رو شنیده بودم ولی نمیدونستم همون tender is the fleshعه) بعد که فهمیدم دیگه افتادم پی خوندن. انتظار داشتم تا چند روز درگیرش باشه ذهنم... ولی بعد اینکه یادداشت رو نوشتم دیدم عین خیالمم نیست:/ نمیدونم چطوری؟ ولی درگیری ذهنیم تا قبلشم بخاطر این بود که میخواستم یادداشت بنویسم متن یادداشت هی تو ذهنم تکرار میشد. 
کلا بستگی به روحیه خودت داره که چقدر روت تاثیر بذاره.... من فقط بعصی جاهاش یهو تصویر خودم تو  دوربین موبایل رو میدیدم که چشمام گرد شده(پی دی اف خوندم) 

1

Jenny Weasley

Jenny Weasley

7 روز پیش

بخونمش؟ 
@msr86 

1

وایولت

وایولت

7 روز پیش

پیامم رو ویرایش کردم... ببین بعضی فصل‌هاش هیچ چیز ترسناکی نداره، بعضی فصل‌هاش هم باعث میشه حتی از خودتم بترسی. مثلا فصل پنج از بخش دوم...
@jennyweasley 

0