یادداشت وایولت
1404/5/6

بسم الله الرحمن الرحیم و بالاخره... پایان سه گانه نفرین بال سوخته... وقتی کتاب رو بستم عملا روی دسته مبل لم دادم و با خودم جملات آخر کتاب رو یادآوری کردم خب قبل از هرچیز راجب امتیازی که به کتاب دادم حرف بزنم. همونطور که قبلا تو یادداشت "اخگری در خاکستر" نوشتم، من هیچوقت به کتابی پنج نمیدم، چون هم معتقدم کتاب بینقص وجود نداره و هم اینکه میخوام یه مقدار به نظر افرادی که به کتاب علاقه نداشتن، احترام بزارم. امتیاز چهار یا چهار و نیم رو به کتاب هایی میدم که واقعا عاشقشون بودم و احتمال خیلی بالا بازم میخونم(خصوصا چهار و نیم) و به چه کتاب هایی سه و نیم میدم؟ اگه یادداشت های قبلی منو خونده باشید احتمالا دیدید که به بیشتر جلد های مجموعه میدگارد و همچنین کتاب رقبای الهی امتیاز سه و نیم دادم. من این امتیاز رو به کتاب هایی میدم که در عین اینکه خیلی بهشون علاقه داشتم، ایراداتی رو توشون دیدم که به معنای واقعی گفتم: حیفه! یه همچین اثری نباید این ایرادات رو داشته باشه. متاسفانه یا خوشبختانه جلد سوم و پایانی بال سوخته از من امتیاز سه و نیم رو دریافت کرد. از خود کتاب بگم... نویسنده این کتاب میخواسته که شما همه چیز رو با شخصیت ها تجربه کنید، به همین دلیل کمترین استفاده ممکن رو از فلش بک داشته. اگرم فلش بکی باشه درواقع دیده شدن خاطرات شخصیت های مکمل توسط اصلی هاست. یا مرور خاطرات فراموش شده خودشون(شخصیت هورمان چنین موردی بود) این موضوع باعث شد که من خیلی وقتا احساس گنگ بودن داشته باشم و یجورایی دیالوگ های شخصیت ها گاهی برام کافی نبود تا داستان رو بفهمم، اگرم می فهمیدم عمق کافی نداشت و ملموس نبود. به علاوه رمز و رازهای زیادی تو کتاب بود که همونجور که برای شخصیت های اصلی کتاب(رایان و پروا) لو نرفت، از ذهن و چشم منم پنهان موند. بنظرم داستان می تونست خیلی گسترده تر باشه، حقیقتا معتقدم کتاب به فلش بک نیاز داشت. درباره هورمان، نریمان، سام و مهمتر از همه رایان! اینکه چطوری وارد اون مسابقه شد که ناخواسته حتی پیش از ملاقات با پروا سرنوشتشون بهم گره خورد. بیان متفاوت شخصیت های مختلف از گذشته و قضاوت هاشون و همچنین سکوت راوی(کتاب از دید دانای کله) باعث میشد گاهی در حقیقت داستان شک کنم و توی دیدگاهم به شخصیت ها دچار تردید بشم(گرچه ظاهرا هدف نویسنده هم همین بوده) خب من اعتقاد دارم که حتی تو کتابی که همه شخصیت ها خاکسترین، بازم یه تعدادی سیاه ترن و یه تعدادی سفیدتر... و این کتاب با نشون دادن وجه های متفاوت کاراکترهاش به من اجازه تصمیم گیری رو نمیداد. البته بگم که من اینارو نه صرفا تحت عنوان "ایراد" بلکه بیشتر به عنوان سبک پردازش کتاب بیان میکنم. سرفصل های کتاب غالبا با گزارش رخداد ها و یا توصیف طبیعت بیان شدن. توصیفات دلنشین و گزارش هایی گاها سرسری اما قابل قبول و کاربردی! بنظرم توصیفات نه خیلی کلافه کننده بود و نه کم، به علاوه توصیف چهره و لحن شخصیت هاهم به اندازه بود. هرچند من به طور کلی چندان از گزارش نویسی خوشم نمیاد، همونطور که درباره جلد قبل هم گفتم، کتاب میتونست بعضی چیزا رو بجای گزارش نوشتن به تصویر بکشه. حالا شده در حد چند صفحه، البته در اون صورت کتاب پر از پرش مکانی میشد و احتمالا نویسنده چنین سبکی رو نمیپسندیده، چون بجز جلد اول چندان در طول داستان پرش نداشتیم. ( من فارغ از بررسی از دیدگاه خودم، تلاش میکنم سلیقه و علاقه نویسنده رو هم تحلیل کنم. یه مجموعهای عین داس مرگ که همزمان با این مجموعه میخوندم دقیقا برعکس این کتاب پر از پرش بود.) بخش محبوبم: شخصیت پردازی! نویسنده این کتاب از یه مورد خیلی جالب آگاهی داشته! اینکه با توجه به اینکه شخصیت هاش اکثرا بالاتر از بیست هستن، قرار نیست در طول داستان قوس خاصی پیدا کنن و برای پردازش بهتر باید وجه های متفاوت اونا رو به خواننده نشون بده. خب یه حقیقته که باید توی پردازش شخصیت بزرگسال( که شکلگرفته و تقریبا غیر قابل تغییره) با نوجوون( منعطف یا نسبتا تغییرپذیر) باید تفاوت هایی وجود داشته باشه. پروا: از اول تا آخر کتاب دوگانگی خاص خودش رو داشت، ولی در نهایت تونست مصمم بشه و از پردازشش راضیم، گرچه همونطور که تو یادداشت جلد دو گفتم جا داشت وجه مقتدرش بیشتر نشون داده شه! اما خب... ما داریم بخشی از زندگی پروا رو میبینیم که این دختر دیگه کم طاقت شده! پروا دختری بود که هم کلی از دستش حرص خوردم و هم حسابی درکش کردم... اینکه در اعماق قلبش میخواست همون دختر سادهدل و پاک بمونه، اما جو اطرافش اجازه نمیداد و به اون القا میکرد که باید هیولا بشه! حقیقت هم داشت که برای دفاع از خودش و اطرافیان گاهی باید فقط به خشونت رو میزد.... و مسئله حقیقی پروا هم همین بود، اون میخواست قوی بشه، ولی هیولا نشه و این اعتدال چیزی بود که پروا برای رسیدن بهش دست و پا میزد. خب احتمالا منم اگه عین پروا رهبر گروهی بودم خودم رو مسئول زندگیشون میدونستم و اونا رو به خودم اولویت میدادم، حتی اگر اونا هم متقابلا بخوان برای من فداکاری کنن. شاید منم اگه عین پروا هشت سال با چیزی می جنگیدم در نهایت چنین دیدگاهی به رهایی پیدا میکردم. رایان: هنوزم برام یکی از عزیزترین شخصیت های کتابیه!!! اینکه چطور در عین این همه شوخطبعی و کله شق بودن، این اندازه باهوش و زیرک و جدی بود! من معمولا از شخصیت های جدی و سرد خیلی بیشتر استقبال میکنم، ولی رایان به طرز عجیبی شد از محبوب ترین هام. دیدش به دنیا، مسئولیت پذیریش، تعهدش، بیخیالی های به وقت و ساده گیری هاش، دروغ نیست اگه بگم خیلی جاها خلاف اینکه خودم بیشتر آدم جدی ای هستم، با رایان همذاتپنداری کردم. مگه باید چه چیزی درون یک مرد بشکنه تا پا بزاره روی عشقی که داره؟ غرورش؟ غیرتش؟ قلبش؟ پروا تو جلد های قبل خواسته یا ناخواسته هر سه مورد رو توی وجود رایان خرد کرد و رایان بازهم پای پروا موند و جوری موند که به معنای واقعی میشد بهش گفت وفاداری و تعهد، نه کور بودن یه عاشق! نویسنده داستان رایان رو جوری چید که همونطور که تو جلد دو بیان کرد"عقل و احساس " رایان توی یه راستا باشن. رایان تو جلد های قبل مثل کسی بود که بین بیان دیگران سردرگمه تا راه درست رو پیدا کنه و در نهایت توی این جلد نقش خودش رو به عنوان یک مهره مهم پیدا کرد و خلاف پروا( در بیشتر مجموعه) رایان بدون تعصب تصمیم میگرفت. البته باید بگم که درست از جریان سپهر سر در نیاوردم(و این جز اعتراضات من به کتابه) بخاطر همون قضیه نبود فلش بک و یجورایی تهش نفهمیدم که قراره چه اتفاقی برای طلسم رایان بیوفته... البته با اون اعتماد به نفسی که رایان داره... احتمالا معلومه! شخصیت های مکمل: هورسا: بانوی من، واقعا هنوزم همونطور که خودت میخواستی برای هممون پر از رمز و رازی! در عین حال ثابت کردی که همیشه پای حرفات میمونی، حتی به قیمت های سنگین! باعث افتخارم بود که شخصیتی مثل تو توسط یک نویسنده خلق بشه که هموطن منه! هورمان: شخصیتی بود که بنظرم لیاقت پردازش بیشتری رو داشت، خصوصا گذشتهش که واقعا راجبش کنجکاو بودم. دوست داشتم خودم ببینم نه اینکه فقط از زبون باقی کاراکتر ها بشنوم فلان شد و بهمان شد. ولی انتظار داشتم پادرا، آترا و داریو نقش آفرینی بهتری تو جلد آخر داشته باشن. خصوصا پادرا! واقعا انتظار داشتم یه نقش اساسی ایفا کنه، آترا هم با توجه به جلد پیش ازش انتظار بیشتری داشتم. همچنین منتظر بودم سام و آبتین حضور بیشتری داشته باشن و چیزهای بیشتری راجبشون بفهمم. بنظرم داستان بجز اینکه گفتم میتونست گسترده تر باشه و به چهار یا پنج جلد برسه، روند درست و منطقی ای داشت. هرچند تو این جلد جنبه عاشقانه بین رایان و پروا یکم رنگباخته بود که اونو میذارم به حساب اینکه این رابطه دیگه به سرانجام رسیده! و بالاخره درباره پایان بندی: میخوام صادق باشم.... خانم افشار ازت دلخورم که حسرت دیدن عروسی رایان و پروا رو گذاشتی به دلم!!!😁😁😁 ولی خب درباره باقی شخصیت ها منطقی بود، خصوصا هورمان، هورسا و آرمان که کاملا مورد پسندم قرار گرفت. و حالا که دارم به پایان یادداشتم نزدیک میشم، بیشتر احساس میکنم که قراره با این مجموعه خداحافظی کنم، هرچند یه سه گانه زیبا به قلم نویسندهای ایرانی بود که قراره تو قلبم بمونه!
(0/1000)
نظرات
1404/5/7
چقدر کامل و طولانی!! خسته نباشی. تو اولین فرصتی که تونستم حتما این مجموعه رو تهیه می کنم..
1
1
وایولت
1404/5/7
0