یادداشت وایولت

وایولت

وایولت

15 ساعت پیش

بسم الله ا
        بسم الله الرحمن الرحیم 

خب برای شروع این یادداشت، فکر کنم باید به این موضوع اشاره کنم که وقتی کتابی رو می‌خونم، تلاش می‌کنم جدا از نظر شخصی و سلیقه خودم هم کتاب رو بررسی کنم.

دروازه مردگان کتابی نبود که چندان با سلیقه من سازگار باشه، ولی ابدا کتاب بد یا کم کیفیتی نبود. برای اینکه توضیح بدم چرا چندان این کتاب منو جذب نکرد باید اول درباره روایت کتاب حرف بزنم.

داستان از زاویه دید دوتا پسر روایت میشه. اولی مجیده که یه پسر امروزیه عین ما. دومی و همچنین راوی اصلی که خاطرات خودش رو نوشته و مجید اونا رو مطالعه می‌کنه هم رضاقلیه. این موضوع که یک نفر حال رو بیان کنه و روایت دیگه به شکل خاطرات باشه منو یاد کتاب جوینده انداخت.(به اون کتاب چهار ستاره دادم)

داخل کتاب با راوی اول شخص، نوع و کیفیت روایت نه تنها ارزش ادبی و مهارت نویسنده رو نشون میده، بلکه بخشی از شخصیت پردازی کتابه. برای مثال من توی کتاب وبگرد از مونولوگ‌های شخصیت راگ(راوی) فهمیدم که این شخصیت خلاف چیزی که به دیگران نشون میده یه پسر نسبتا حساس و احساساتیه و حتی تا حدی زودرنج و استرسیه. این چیزی بود که راگ به بقیه نشون نمی‌داد.
توی این کتاب من اون حالت افسردگی خفیف مجید رو از روایتی که داشت حس می‌کردم. ولی جدا از ملموس بودن نشون دادن مهارت ادبی هم مهمه! این کتاب کمتر بخشی داشت که بتونه در این زمینه توجهم رو جلب کنه. رضاقلی داشت خاطرات بچگیش رو روایت میکرد، ولی خاطرات رو توی بزرگسالی نوشته بود و این حجم از سادگی متن خیلی شاکیم کرد. اینم بگم که کتاب بیشترش گزارش بود. این کتاب خودش حتی دویست و پنجاه صفحه هم نیست، ولی بازم فونتش خیلی درشته و صفحه‌‌هاش هم کوچیکه، با این حساب دبگه باید بفهمید که چقدر گزارش نویسی در کار بوده. اگر بخش‌های مجید رو حذف میکردی هیچ مشکلی پیش نمیومد! چون اصلا محور اصلی داستان مجید نبود!
تنها نقطه قوتی که برای روایت کتابه به ذهنم میاد همون ملموس بودن کتابه. چون روایت رضاقلی متنش بیش از اونکه روان باشه بنظرم خام بود. گاها انگار بجای یه فرد باسواد همون بچه از همه جا بیخبر متن رو نوشته بود. روایت مجید هم که انگار یه پسر با بی‌حوصلگی خواسته بود یه تعدادی از روزهای زندگیش رو توی دفترچه خاطرات ثبت کنه.

محتوا:
وقتی گفتن کتاب فانتزی ترسناکه انتظارم ازش بالاتر رفت. ولی داخل این کتاب هویت ایرانی اثر از فانتزی پردازی برای نویسنده مهمتر بوده! این میتونه از نظر بعضیا ضعف باشه و از نظر برخی دیگه نقطه قوت. استفاده از مسائلی که ما ایرانیا باورشون داریم و درکشون می‌کنیم مثل جن و یا دیدن زندگی بعد از مرگ... باعث شده بود بهتر کتاب رو درک کنم. ضمنا توصیف خوب از شرایط اون زمان ایران که بدون هیچ ترسی گفته شده بود هم برام تحسین برانگیز بود. آقای شاه آبادی از اینکه کسی ایشون رو به سیاه‌نمایی متهم کنه نمی‌ترسن و این از قلمشون معلومه! گرچه کمتر کسی یک نویسنده رو برای سیاه‌نمایی دوره قاجار سرزنش میکنه، ولی بازهم قاجار یک دوره از تاریخ ایرانه. چیزی که نویسنده به تصویر کشیده حقیقت فقر، جهل و فساد اون زمانه‌ست اونم فقط در حدی که یک پسر نه ده ساله می‌تونسته بفهمه، نه بیشتر!
این کتاب قرار بود منو بترسونه ولی بیشتر غمگینم کرد. وقتی به بخشی رسیدم که رضا داشت توصیف می‌کرد که حتی آرد با کیفیت اون زمان برای دیگران نبوده عملا قلبم گرفت. وقتی مدرسه میرزا رو آتیش زدن انگار دل منو آتیش زدن. انگار سود علم تو جامعه قدیم(در سایر کشورها نه فقط ایران) تنها به افراد اشراف می‌رسیده نه مردم عادی جامعه. آخرای کتاب و دیدن برده‌های سیاه وقتی که فکر می‌کردم برده‌داری قرن‌ها قبل متوقف شده، اول کتاب و ماجرای دزدیدن پسرهای کوچیک برای کار... واقعا چیزی بود که شدیدا قلبم رو به درد آورد.

شخصیت پردازی:
قبلا گفته بودم که شخصیت پردازی اولویت اصلی من موقع کتاب خوندنه. این کتاب شخصیت پردازی خیلی خاصی نداشت. اونم بخاطر دنیای دو راوی بود. مجید پسری بود که کل زندگیش(فعلا) به عزاداری برای مادرش و جنگیدن با دلتنگی‌هاش و البته خوندن خاطرات رضا خلاصه شده بود. رضاقلی هم پسری بود که با ترس احاطه شده بود و بالا و پایین های زمانه هیچ چاره‌ای براش نذاشته بود جز فرار یا ساختن. باقی شخصیت‌ها هم فقط یه سری آدم ساده بودن و از خیلیاشون حتی تعریف درستی برای ارائه ندارم که بگم چجور رفتارایی داشتن. مثلا لیلا، خواهر مجید. البته یه نقطه مثبت کتاب این بود که اسطوره‌سازی نداشت. نقش یه نفری مثل میرزا حسن خان رشدیه خیلی منطقی بود. بنظرم با توجه به کوتاه بودن کتاب باید  برای شخصیت پردازی بهتر به جلد دوم مراجعه کنم.

چیدمان بندی:
همونطور که گفتم اگر بخش‌های مجید رو حذف می‌کردیم اصلا اتفاق خاصی نمی‌افتاد. ولی یچیزی که منو آزار میداد این بود که فصل های این کتاب نه اسم داشتن و نه شماره، حتی اسم راوی اون فصل هم بالاش نوشته نشده بود، خودم باید با توجه به شروع فصل می‌فهمیدم. ولی مدیریت کتاب داخل تعویض راوی خوب بود باعث می‌شد به سمت ادامه دادن کتاب کشیده بشم.

توصیفات:
بخش رضاقلی رو بخاطر شرح شرایط دوره قاجار دوست داشتم، ولی روایت مجید خیلی ساده بود. حتی چهره شخصیت هارو هم توصیف نکرده بود. اول کتاب همش دم این بودم بفهمم لیلا کیه؟ بعدشم کلی طول کشید تا بفهمم بزرگتره یا کوچیکتر... حتی سن دقیق این خواهر و برادر هم مشخص نبود. 

هیجان: 
اعتراف میکنم که خلاف سادگی روایت گاهی شدیدا هیجان زده میشدم و همش میگفتم:یاخدا! الان چی میشه؟ دوباره گیر نیوفته؟ فلانی نمیره؟!

در کل که کتاب بیشتر حس کتاب تاریخی و زندگی‌نامه می‌داد تا یک کتاب ترسناک‌ یا فانتزی! ولی بازم میتونم بگم پیشنهادش میکنم. خصوصا برای آشنایی بیشتر با شرایط طبقه پایین مردم تو دوران قاجار. 
      
80

11

(0/1000)

نظرات

𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

12 ساعت پیش

باید بگم توی جلدهای بعد مجید هم تبدیل به کاراکتر مهمی میشه ( فکر میکنم آخر این جلد متوجه شدید)
1

1

وایولت

وایولت

11 ساعت پیش

به حرف تو که شک ندارم، ولی امیدوارم در حدی باشه که منو قانع کنه:)))) 

0