یادداشت 𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

4 روز پیش

        به نام او...)

دروازه مردگان؛ سومین جلد از سه گانهٔ دروازه مردگان

"مردگان هم گریه می‌کنند، 
اما گریه‌ای بدون درد..."

این جلد دقیقا از همون‌جایی شروع می‌شه که جلد قبلی تموم شده بود. قصه رو سه نفر برامون تعریف می‌کنن: مجید، رضاقلی و کافور.
مجید که تازه فهمیده یادداشت‌های کافور و رضاقلی شاید کلید درمان بیماری سیاه‌پوست‌ها باشه، می‌ره سراغ دده‌خانم؛ همون زنی که بین سیاه‌پوست‌های ایران حسابی اسم‌و‌رسم داره، به امید اینکه بتونه نوشته‌های کافور رو بخونه.
از اون‌طرف رضاقلی هم که تو جلد قبل فهمید رضی مثل شکور از دنیای مرده‌ها برگشته، حالا باید جونش رو از دست یه نیمه‌زنده و اهل عمارت نویان‌خان نجات بده. برای همین سر از مدرسه‌ای درمیاره که میرزا حسن داره می‌سازه.
در کل باید بگم که این جلد هم مثل جلدهای قبل شروعی طوفانی داشت!

قلم آقای شاه‌آبادی هم که مثل همیشه، گیرا و ملموسه و هر جمله‌ای که می‌نویسه، مخاطب رو کاملاً درگیر و غرق در داستان می‌کنه. و مخاطب اصلاً متوجه گذر زمان نمی‌شه و به طور کامل غرق در ماجرا می‌شه! ایدهٔ داستان هم مثل جلدهای قبلی، هیجان‌انگیز و ترغیب‌کننده‌ست و باعث می‌شه آدم مشتاق باشه که این جلد رو هم بخونه.

یکی از ضعف‌های این جلد از نظر من این بود که داستان از دید رضاقلی و کافور سرعت بالایی داشت، ولی از دید مجید، داستان توی ۳ یا ۴ فصل و در عرض دو روز روایت می‌شد که یه‌جورایی باعث می‌شد تعادل برقرار نباشه.

این جلد هم مثل جلدهای قبلی، شخصیت‌پردازی قوی و کاملی داشت؛ طوری که حتی می‌شد با شخصیت‌هایی مثل رضی هم ارتباط برقرار کرد. با این حال، من نتونستم با مجید و رضاقلی ارتباط برقرار کنم و برام کمی غیرواقعی به نظر می‌اومد. به‌طور خاص، بعضی از تصمیم‌ها و رفتارهاشون به‌نوعی شخصیت‌هایی که تا اون لحظه ازشون دیده بودیم رو زیر سوال می‌برد.

و درنهایت باید اعتراف کنم که به شدتت از اینکه همچین مجموعه‌ای رو خوندم خوشحالم و به نظرم این کتاب برای هر فردی می‌تونه جالب و دوست داشتنی باشه.

      
245

30

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.