شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
•آکانه•

•آکانه•

12 ساعت پیش

        با دیدن فیلمِ این کتاب قلبم رو دوباره شکستم.
من با کتاب‌های زیادی گریه کردم و در کمال تعجب این کتاب جزوشون نبود! چون درکِ پایان کتاب برام خیلی سخت بود.
ویل پسری از خانواده‌ای پولدار و با ذکاوت و جذاب، قبل از اینکه تصادف کنه و همچین اتفاق تلخی در زندگیش بیوفته تمام لذت‌های دنیا چشیده و به کل جهان، جز کره شمالی، سفر کرده.💸 (احتمالا نویسنده میخواسته هشدار بده که زندگی هیچوقت قابل پیش‌بینی نیست پس تا میتونین همه چیز رو امتحان کنین.) دختری وارد زندگی این مرد میشه، یعنی کلارک.🐝
کسی که تفریحاتش خلاصه میشه به شهر و محل زندگیش و از این کار به اون کار رفتن و درآمد مختصری داشتن.
آشنایی این دو نفر منجر به تغییراتی در افکار کلارک میشه، متوجه میشه لیاقتش بیشتر از این‌هاست درنتیجه جرئت نه گفتن به پاتریک رو پیدا میکنه...(نظر شما هم این بود که پاتریک اصلا به چیزی که کلارک بود اهمیت نمیداد؟ این دختر باید زودتر باهاش بهم میزد...چجوری هفت سال تحملش کرد؟!)
خلاااااصه...از پایان کتاب و از اطلاعات عمومی‌ای که نصیبم کرد متنفرررررم...سوئیس و کلینیک دیگنیتاس...اصلا نمیدونم باید طرف کی رو بگیرم، این که ویل خودخواه بود یا کار درستی کرد...(واقعا میتونیم اسمشو بزاریم کارِ درست؟؟؟) احتمالا نویسنده یه اشتباهی این وسط کرده که من نمیتونم پیداش کنم.
فیلمی که از کتاب ساختن بازیگرای خوبی داره ولی...بدجور صرفه‌جویی شده بود، کتاب بهتره ۱۰۰٪
      

35

ریحانه‌فلاح

ریحانه‌فلاح

18 ساعت پیش

        بعضی از کتاب‌ها من را وادار می‌کنند، بیخیال ادبیات بشوم و به سراغ کارگردانی بروم.
داستان، داستان سفر و ماجراجویی است. شش مسافر که تصمیم می‌گیرند سفری را آغاز کنند که تقریبا می‌دانند مرگبار است. اما آنها سخت‌جان تر از این حرف‌ها هستند. 
دختران بی‌پروا؛ عنوانی جذاب برای کتابی که بی‌پروایی را جور دیگری بیان می‌کند. هاوکینز، انتقام، جنون و وحشت را به کابوسی هوشمندانه تبدیل می‌کند.
بخش جنایی کتاب، تقریبا از شصت صفحه‌ی آخر کتاب آغاز می‌شود. اما در طول داستان، آنقدر. مجذوب شخصیت‌ها و دنیایشان شده بودم که اگر کتاب هیچ بخش جنایی‌ای نداشت هم، باز عاشقش می‌شدم.  
کتاب، مانند «اگر حقیقت این باشد» طوفانی و جنایی شروع نمی‌شود. نویسنده صبر می‌کند، صبر می‌کند و جایی که لازم است، فندک را روشن می‌کند و داستان را به آتش می‌کشد. شماهم قرار است در این آتش بسوزید... .  نویسنده هوشمندانه سرنخ‌ها را در اختیار خواننده می‌گذارد. 
به قدری با شخصیت‌ها و داستانشان ارتباط گرفتم، که گاهی خودم را میان آن‌ها می‌دیدم. در خوشحالی و مهمانی‌هایشان، در غم‌ها و گریه‌هایشان، در ترس‌ها و اظطرابشان، در بحث‌ها و جدال‌هایشان، من هم شریک بودم و داستان را از نزدیک می‌دیدم و من هم در آن نقش داشتم. ارزشش را دارد که کل شب را بیدار بمانید و  این تریلر جذاب را تماشا کنید.
در کتاب، چند فصل به گذشته‌ی شخصیت‌ها اختصاص داده شده است. چیزی که این اتفاق را هیجان‌انگیز می‌کند این است که در این فصل‌ها، راوی خود نویسنده است و این باعث می‌شود تمام احساسات درونی شخصیت‌ها را هم بفهمیم و ماجرا بی‌طرف بیان شود.
این کتاب روحتان را از جسمتان جدا می‌کرد. جسمتان داستان را از زبان لاکس-شخصیت اصلی داستان- می‌شنید و روحتان، داستان را به تصویر ریچل هاوکینز می‌دید.
تنها ایرادش فمینیستی بازی‌های الکی داستان بود. همان موقع که اسمش را خواندم، احساس کردم ممکن است اینطور باشد‌. اما دروغ چرا؛ داستان به خودی خود آنقدر جذابیت داشت که چشم پوشی  کنم و از این کتاب، به عنوان یک کتاب فوق‌العاده یاد کنم. 
قرار است مدت‌ها این کتاب را در ذهنم مرور کنم هر بار برایش ذوق کنم. وااقعا دوست‌ داشتنی بود.
      

23

fatemeh edalatjuoo

fatemeh edalatjuoo

22 ساعت پیش

        #صد_سال_تنهایی از نویسنده گرامی آقای #گابریل_گارسیا_مارکز .
این رمان جزء محبوبترین رمان هایی شد که خوندم.
یک اثر بسیار زیبا که روایت کننده زندگی خاندان بوئندیا در یک شهر افسانه ای به نام ماکوندو (macondo)است ، جالب بدونین خودشون بنایان گذار این شهر اسرار آمیز بودند.
ممکن این کتاب کمی شما رو گیج کنه چون اسم شخصیت های این خاندان مدام تکرار شده و بسیار شبیه به هم، شما مدام اسم خوزه آرکادیو رو در تک‌تک پسر های این خانواده مشاهده می کنید.
روایت های این کتاب گاهی در اوج داستان با یک فضای مبهم خیال انگیز آمیخته میشه و این ممکن برای کسانی جالب نباشه و باعث بشه از خوندن این کتاب منصرف بشن، اما باید خدمتتون عرض کنم که این موضوع به هیچ وجه از جذابیت این کتاب کم نمیکنه!
خوندن این کتاب خالی از لطف نیست و پیشنهاد میشه که افراد بالای ۱۶سال این کتاب رو مطالعه کنند .
و سخن آخر ،انتخاب مترجم و نشر خوب در خواندن این کتابِ فوق العاده بسیار تاثیر گذار هست ، بنده این اثر رو از #انتشارات_نیک_فرجام با ترجمه ی روان #جهانپور_ملکی خوندم .

✍🏻 فاطمه عدالت جو
      

20

ShayanMaybe

ShayanMaybe

23 ساعت پیش

        این کتاب، 
بوی مرگ می‌دهد 
بدجوری بوی مرگ می‌دهد 
و همینطور که داستان جلوتر می‌رود 
عطر مرگ هم بیشتر و بیشتر می‌شود 
و آخر این کتاب حسی را در من زنده می‌کند که سال ها بود خلاء اش را حس می‌کردم 
همان حس بچگی
وقتی که آخر شب همه خوابند و در سکوت شب سرم بلند تیر می‌کشد که مادر  و پدرم قرار است بمیرند و من تنها می‌مانم.
خیلی وقت بود که موقع خواب سعی می‌کردم همان حس را دوباره بسازم. آن غم عجیب و غریب را که از آخر با بغل مامان رفتن تسلی میافت. می‌خواستم ببینم هنوز هم از آن معصومیت چیزی  در درونم مانده یا نه
و امشب دوباره یافتمش.
شاید اثر حال الانم باشد
اینکه با مادربزرگ و پدربزرگم به روستا آمدیم
اینکه با پدربزرگم به قبرستان روستا رفتیم
اینکه پای دو سنگ نشست، دستش را به دو سنگ زد و با زمزمه ای ریز گفت سلام مامان، سلام بابا
اخلاصی نخواندم
خیلی وقت هست موقعی که بقیه اخلاص می‌خوانند فقط به قبر زل میزنم
چیزی به ذهنم نمی آید که بخوانم
گاهی به تکرار از بقیه می‌توانم کلمه ها را پشت هم سر هم کنم بدون اینکه بفهمم چه می‌گویم.

شاید اینکه مادربزرگم از هر کس که خاطره تعریف می‌کند یک خدابیامرز قبل اسم طرف می‌گذارد سبب این وضعم شده باشد.

یا که از خاطر درختانیست که پدربزرگم می‌گوید پدر پدرانی کاشتند و خود نخوردند.

نمیدانم؛
این داستان سرا پا بوی مرگ می‌دهد 
و نه از آن مرگ های شخصیت اصلی داستان
یا مرگ دلاورانه یک قهرمان
یا مرگ خفقان آور یک محکوم به اعدام 
نه
این رایج ترین نوع مرگ است
مرگ از زمان
مرگ از همین تیک تاک ساعتی که در ۳۰ سانتی سر من از بانگ هیاهو خبر می‌دهد و مرا به تشویش می‌اندازد 
انگار که همه تسلیمش باشند
از درون میخورَدم
خودم را در حال سلام به مادر و پدرم می‌بینم 
خودم را در حالی که به من سلام می‌کنند می‌بینم 
زمزمه سلام ها نفسم را می‌برد 
همه جا بوی مرگ گرفته است. 

این کتاب بدجوری بوی مرگ می‌دهد.

نیمه‌شب تاریکی در تابستان ۱۴۰۴
      

19

فاطمه نریمانی

فاطمه نریمانی

23 ساعت پیش

        «عکس کتاب مربوط به نقاشی "کوری عصاکش کور دگر" اثر پیتر بروگل در سال ۱۵۶۸ هست.»

پایان این نمایشنامه مثل یه تیغه سرد فلسفست هم زخم میزنه، هم بیدارمون میکنه. برای من، کل داستان یه تمثیل سنگینه از انسانهایی که خودشون رو به "نابینایی" عادت دادن:  

کشیش مرده نماد تمام رهبران، ایدئولوژی‌ها، یا حتی خدایانیه که آدما بی‌چون‌وچرا بهشون تکیه میکنن، غافل از اینکه شاید مدتهاست مرده‌اند... اون صحنهٔ لمسی بدن یخ‌زدهٔ کشیش، برام یادآور لحظه‌ایه که بشر به پوچی باورهایش پی می‌بره.  

تاریکی جزیره فقط فقدان نور نیست؛ نماد جهل وجودیه. مترلینک اینجا داره میگه ما هممون در سطحی نابیناییم: به همدیگه، به مرگ، به معنای زندگی.  

پیرزن کور که تنها کسیه که مرگ کشیش رو "حس" میکنه، شاید نماینده خرد شهودی باشه؛ دانایی‌ای که از منطق صرف فراتر میره، ولی در جامعه نادیده گرفته میشه.  

فانوس دریایی خاموش برام سمبل امید ازدست‌رفته بود: یه نور راهنما که هیچوقت روشن نمیشه. اینجاست که نمایشنامه به سبک پوچگرایی نزدیک میشه انسان‌هایی که تو تاریکی منتظر نجات‌اند، درحالیکه نجات‌دهنده‌ای وجود نداره.  

نکته شخصی من:
مترلینک عمدا یه پایان باز گذاشته. شاید این سکوت پس از مرگ کشیش، همزمان هم پایان یه توهمه، هم شروعی برای خودآگاهی. مثل این میمونه که به ما میگه: "حالا که رهبرت مرده، شاید وقت دیدن یا حداقل تلاش برای دیدن رسیده."
      

21

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.