مسئله کتاب سوالی به درازای تاریخ فلسفه است: آیا جهان بدون تغییری در ذهن ما مینشیند یا اینکه جهان ما تماما ساخته ذهن ماست؟
مثالهای امروزی تر آن: جنسیت چیزی صلب بیرون از اراده فرد است یا اینکه انتخابی در مقابل او؟
اقتصاد نئوکلاسیک (همان چیزی که علاقه دارند لیبرالیسم، سرمایهداری بنامند) انسان اقتصادی را کشف میکند یا آن را میسازد؟
علم شناخت جهان است یا تصرف آن در راستای اراده انسان؟
نویسنده با معرفی "پانتم" تلاش میکند استدلالهای او برای رد نسبیگرایی و رئالیسم متافیزیکی را صورتبندی کند و در نهایت چیزی میان آن دو را تحت عنوان رئالیسم درونی موجه کند، یعنی صرفا رئالیسم درون یک نظام معنادار است. "به عبارت دیگر ذهن و جهان با یکدیگر ذهن و جهان را میسازند."
دنبال کردن تمام جزئیات فلسفی استدلالها برای من دشوار بود، اما شاید در زندگی بعدی فلسفه علم را به عنوان مسئله اصلی دنبال کنم.