معرفی کتاب دیلماج اثر حمیدرضا شاه آبادی

دیلماج

دیلماج

3.6
142 نفر |
67 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

219

خواهم خواند

91

ناشر
افق
شابک
9786003531635
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1395/3/11

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        میرزا یوسف خان مستوفی مشهور به دیلماج در تاریخ چهره ی ناشناخته و رازآلودی است. عده ای تحسین و تمجیدش کرده اند: از آن دسته دلباختگان وطن بود که در راه حصول آزادی و پیشرفت مدنیت ایران سر از پا نمی شناخت و عده ای خوار و خفیفش داشته اند: «خیانتی نبود که نکرد و رذالتی نبود که بروز نداد.»  

اما این چهره ی پیچیده، در زندگی نامه ی خود نوشته اش بسیار بسیط و ساده است: «لکه ای بودم در آیینه ی وجود. به جا خواهم ماند یا نه، خود نمی دانم. اگر بمانم از این پس هر که به قصد دیدار خود در این آیینه نظر کند، یوسف دیلماج را خواهد دید.»  

حمیدرضا شاه آبادی در رمان خود، دیلماج، شخصیت ها و حوادثی آفریده است که همه نام و رنگی از تاریخ و واقعیت دارند اما هیچ یک واقعی نیستند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دیلماج

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به دیلماج

نمایش همه

پست‌های مرتبط به دیلماج

یادداشت‌ها

          دیلماج یعنی مترجم. 

کتاب ماجرای میرزا یوسف دیلماج است. ما کنار خسرو ناصری، محقق تاریخ نشسته‌ایم و زندگی‌نامه‌ی خودنوشت میرزا یوسف را می‌خوانیم. یک رمان تاریخی. 
میرزا از دوران ناصری تا انقلاب مشروطه زندگی پر فراز و نشیبی طی می‌کند. از قضا شخصیت دیلماج خیالی‌ست و نویسنده کاراکتر را با آسودگی بین بسیاری از حوادث مهم تاریخی آن زمان سیر می‌دهد. 
رمان قرار بوده که تحول و تغییر جامعه‌ی روشنفکر ایرانی را در قالب داستان نشان بدهد که تا حدودی موفق بوده‌ است. نویسنده بین رمان و تاریخ گیر افتاده و نه با یک رمان کامل طرف هستیم و نه یک حقیقت تاریخی. 
پرداخت ابتدایی داستان خوب بود و پرکشش. اما هرچقدر به پایان نزدیک می‌شود شتاب‌زدگی انتقال مفهوم نسبت به داستان بیشتر می‌شود و خواننده را کلافه می‌کند.
اگر به تاریخ و مهم‌تر از آن اولین مواجهه‌ی ایرانی‌ها با تمدن غرب علاقه دارید برای یکبار خواندن کتاب بدی نیست. اگر نه جذب‌تان نخواهد کرد.


        

26

          ای نام تو بهترین سرآغاز

دومین کتابی است که از آقای شاه‌آبادی می‌خوانم؛ اول «وقتی مژی گم شد» و حالا «دیلماج». نمی‌دانم سبک همیشگی ایشان است یا فقط در این دو کتاب است که خواننده حضور نویسنده را حس می‌کند و مرا یاد نوشته‌های پسامدرن می‌اندازد. 
به نظرم می‌شود این کتاب را اقتباس از نوع بازآفرینی، از تاریخ قلمداد کرد. چراکه نویسنده سعی کرده در قالب داستان، به وقایع برهه‌ای از تاریخ قاجار در حوالی مشروطه و نیز معرفی فراماسونری بپردازد. «شخصیت‌ها و حوادث این رمان همه نام و رنگی از واقعیت دارند، اما هیچ‌کدام واقعی نیستند.»
کتاب با عشق میرزا یوسف شروع می‌شود، اما عمر این ماجرای عاشقانه خیلی زود به سر می‌آید و فقط در انتهای کتاب اشاره‌ای به آن می‌شود. در واقع زندگی‌ پر فراز و نشیب میرزا یوسف، خیلی زود از حضور زنان خالی می‌شود. اما تغییر و تحول این شخصیت چنان عظیم است که اگر مشابه‌اش را در تاریخ و یا دور و برمان نداشتیم، شخصیت خلق‌شده برای‌مان باور‌پذیر نبود.
میرزا یوسف اهل کلمه و فلسفه و بحث و درس و هنر به جایی می‌رسد که سرکرده‌ی قشونی می‌شود که به غارت و آتش‌زدن اموال مردم می‌پردازند. او که شیفته‌ی مقالات میرزا ملکم خان در مطالبه‌ی قانون و آزادی بود، در جایی می‌ایستد که دستور می‌دهد زبان پنج نفر را «به جرم آن‌که کلمه مشروطه و آزادی از دهان‌شان خارج شده بود از پس حلق خارج کنند.» و در نهایت او که بعد از مست کردن برای کاهش غم و اندوه شکست عشق‌اش، نگران نمازاش است، سال‌ها بعد می‌نویسد: «آن دسته از جوامع که به مدنیت مترقی رسیده ... به دین و دستورات آن نیازی ندارند.»
البته به نظرم کتاب دو نقطه‌ ضعف داشت:
اول این‌که در رمان شخصیت‌پردازی اهمیت ویژه‌ای دارد. خواننده پس از اتمام کتاب می‌فهمد چه اتفاقاتی در زندگی میرزایوسف افتاده ولی نمی‌تواند بفهمد چرا. درست است که فراماسون‌ها در لحظات بیچارگی به فریادش رسیده‌اند و دستش را گرفته‌اند، ولی چرا او وجدانش را خاموش کرده و در مقابل درخواست‌های نابه‌جای آن‌ها مقاومت نکرده است؟ چرا وقتی دورویی و نان به نرخ روز خوردن لژ را می‌بیند، سالیان سال، در کنارشان می‌ماند و از آن‌ها فاصله نمی‌گیرد؟ منِ خواننده دوست دارم درونیات و علت تصمیات شخصیت را بدانم و نه فقط سیر اتفاقات را.
مشکل دوم آن است که در کتاب اسامی افراد حقیقی تاریخی ذکر شده است، اما کل ماجراها واقعی نیست. بعید نیست ناخودآگاه خواننده بسیاری از اتفاقات تخیلی داستان را در کنار اسم‌های واقعی مثل ملکم‌خان و فروغی واقعی بداند و فراموش کند «دیلماج» بازآفرینی تاریخی بود و نه «مستند تاریخی».
در مجموع، هرچند، کتاب تعلیق چندانی نداشت اما من از خواندش لذت بردم و دست‌مریزاد به آقای شاه‌آبادی برای سبک خاص‌شان.
        

0

          دیلماج را یک روزه خواندم
نمونه یک رمان تاریخی خوب و خوشخوان
در یادداشتی که برای رمان تاریخی داشتم .به نکاتی اشاره کردم👇
https://www.ibna.ir/news/503267/%D9%86%D9%82%D9%84-%D8%B6%D8%B9%DB%8C%D9%81-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%A8%D8%B9-%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%AF

رمان دیلماج نشان داد که واقعا می شود یک رمان تاریخی نوشت که استاندارد ها را رعایت کند ،در عین حال داستان باشد .و در عین حال تاریخی .
دیلماج راجع به فردی است که وجود خارجی ندارد ،یوسف خان مستوفی الممالک ،اما قصه بسیاری از روشنفکران ایرانی است چون میرزا سیاح ،طالبوف،تقی زاده،کسروی،فروغی و ....او هم این ها هست و در عین حال نیست .او برآیندی از همه آنها است .

نویسنده به نظرم بسیار زندگی افراد مذکور را و کتاب هایشان را و تاریخ آن زمان را مطالعه کرده .

حتما به قشر دانشجو و طلبه 
خصوصا علوم انسانی خوانان پیشنهاد می کنم
در قالب و نوع ارائه هم جالب بود 

درود بر حمیدرضا شاه آبادی 
و نشر افق بابت این رمان خوب

#کتاب_های_خوانده_شده
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب

@neveshtanijat
        

8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

        تحقیقی بر زندگی میرزا یوسف‌خان مستوفی ملقب به دیلماج، در دوران قاجار‌.
کسی که در اول کتاب شخصی طالب علم و معرفت بود و در آخر کتاب همه چیز را رها کرد و سلاح به دست گرفت. اما راوی هم از توجیه این اتفاق عاجز است. شخصیتی که به نظرم هیچ اهمیت پررنگی در تاریخ نداشته است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10