"چهاردهمین کتاب ۰۴"
من، هیچ زمانی توانایی نوشتن یا تصور طراحی معما را نداشتم و ندارم؛ شاید این یکی از دلایلیست که طرفدار این دسته از کتاب نیستم. نویسنده در کتاب سوم هم ماجرا کم نیاورده و تنش داستان حتی یک لحظه هم نسبت به کتابهای قبل کم نمیشود! چند صفحه تا پایان مانده بود که به خودم آمدم و دیدم تمام معماها را هایلایت کردهام و رویشان حدسهایم را یادداشت کردم، این رخدادیست کمیاب که صد سالی یکبار اتفاق میافتد!همین هم باعث شد حسادت نسبت به مغز معما پرور نویسنده در دلم قل قل کند!
خلاصه ماجرا، ارزش تجربه کردن داشت "حتی فقط برای یکبار".
پ.ن ذهن یک نوجوان: یعنی فقط من گریسون رو خیلی دوست داشتم؟ و زندر؟
#چند_از_چند