معرفی کتاب دیلماج: رمان اثر حمیدرضا شاه آبادی

دیلماج: رمان

دیلماج: رمان

3.8
99 نفر |
42 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

161

خواهم خواند

83

ناشر
افق
شابک
9643692221
تعداد صفحات
160
تاریخ انتشار
1388/7/8

توضیحات

        میرزا یوسف خان مستوفی مشهور به دیلماج در تاریخ چهره ی ناشناخته و رازآلودی است. عده ای تحسین و تمجیدش کرده اند: از آن دسته دلباختگان وطن بود که در راه حصول آزادی و پیشرفت مدنیت ایران سر از پا نمی شناخت و عده ای خوار و خفیفش داشته اند: «خیانتی نبود که نکرد و رذالتی نبود که بروز نداد.»  

اما این چهره ی پیچیده، در زندگی نامه ی خود نوشته اش بسیار بسیط و ساده است: «لکه ای بودم در آیینه ی وجود. به جا خواهم ماند یا نه، خود نمی دانم. اگر بمانم از این پس هر که به قصد دیدار خود در این آیینه نظر کند، یوسف دیلماج را خواهد دید.»  

حمیدرضا شاه آبادی در رمان خود، دیلماج، شخصیت ها و حوادثی آفریده است که همه نام و رنگی از تاریخ و واقعیت دارند اما هیچ یک واقعی نیستند.
      

پست‌های مرتبط به دیلماج: رمان

یادداشت‌ها

          اکثر قریب به اتفاق کسانی که در مورد  «دیلماج» یادداشت نوشته‌اند، در همان ابتدا فورا خاطرنشان کرده‌اند که «میرزا یوسف، شخصیت اول رمان، یک شخصیت ساختگی/خیالی است.»
همین جمله می‌تواند خوراک یک پرسش و بحث اساسی فلسفی باشد که : «به نظر شما واقعی یعنی چه، و شخصیت واقعی کیست؟» 
احتمالا همه‌ی آنهایی که میرزایوسف را حاصل خیالپردازی نویسنده و ساختگی می‌دانند دلایل خودشان را دارند، اما من هم به دلایل خودم میرزایوسف را یک شخصیت واقعی میدانم. 
شاید جایی در متون تاریخی اسمی از او نیامده باشد، اما محکم‌ترین دلیل واقعی بودن میرزایوسف نه ثبت اسمش به قلم مورخان و تذکره نویسان، که وجود رسم و سلوکش در وجودِ تک تک ماست. 
میرزا یوسف آنقدر واقعی است که هر ایرانی فارغ از هر مرام و مسلک و اعتقادی، موقع خواندن سرگذشتش یک  «میرزا یوسف» درون خودش پیدا میکند:
 یوسفِ شیفته‌ی دانش و فهم و پیشرفت، ملول از جور زمانه و ظلم حکمرانان، زخم‌خورده ی بی قانونی. 
یوسفی که تا مغز استخوان به حال دردمندی هموطنانش می‌سوزد، آنان را لایق حکمرانان و جامعه‌ای بهتر می‌داند، دوست دارد برایشان کاری کند و... 
در پایان داستان اما ما با یک یوسف جلاد طرفیم. یوسفی که بخاطر سرسپردگی به گروهی که به آن تعلق دارد به یاری یک زمیندار مظلوم کُش می‌رود و او که تا چندی قبل هوادار مشروطه و شیفته‌ی آزادی بود، تا به جایی پیش می‌رود که به دستورش زبان پنج نفر از کسانی که اسم  «مشروطه» را به زبان آورده‌اند، از حلقوم بیرون بکشند.
یوسفِ عدالتخواه و اخلاق مدار، در روزهای پایانی به چنان درجه‌ای از  «نسبی گرایی» اخلاقی رسیده که موقع لشکرکشی به طالش و کشتار مردم مظلومی که علیه زمیندار آنجا شورش کرده‌اند می‌گوید (نقل به مضمون) هرچیز یک وجه خیر دارد و یک وجه شر، بستگی دارد از کدام طرف دیده شود، لشکرکشی من به طالش به نفع مردم نیست، اما زمیندار آنجا از این اتفاق نفع می‌برد و این وجه خیرش است!.
بله... همه‌ی ما یک میرزایوسف آزادیخواه و وطن دوست داریم که برای تبدیل شدن به یک آدمکش کور، زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی زیادی در این مُلک برایش مهیاست:
میل عجیب ما به تبدیل شدن به آنچه گروه و قبیله مان می‌خواهد که منجر به ندیدن حق و نسبی گرایی اخلاقی میشود
میل مان به دور زدن قانون و بی قانونی (که در حاکمیت و ملت هرکدام به نوعی خودش را نشان می‌دهد) 
عجول بودن، اعتقاد نداشتن به تغییر تدریجی و میل به تغییر همه چیز با یک تغییر طوفانی و انقلابی
و از همه مهمتر به رسمیت نشناختن تکثر و بلد نبودن  «گفتگو». 
هرچند یوسفِ این مُلک برای شناختن راه از چاه، میراث بزرگی از حکمت و انسانیت در اختیار دارد اما چه کنیم که همیشه دامها نزدیکتر و چاه‌ها بزرگترند. 
برای عزیز شدن یوسفِ ایران راه بلندی درپیش است، باید مراقب تله های تاریخی مان باشیم چون هیچکس قول نداده همه‌ی یوسفها پس از افتادن به قعر چاه، عزیز شوند. 

        

28

          "بسیار زیبا و خواندنی "زندگی نامه نویسی" را تبدیل به یک فرم قصه گویی کرده. شاه آبادی نویسنده ای بسیار فرم گرا است و هر اثری که از او میخوانم به این نتیجه میرسم بهترین فرم ممکن را برای تعریف کردن داستان پیدا کرده و استادانه قصه را پیش برده"
 "با یک نویسنده مینی مالیست روبرو هستیم که هر چیز قابل حذف را کنار گذاشته و توصیفاتش در عین کوتاهی گیرا هستند. من دوست داشتم هر صحنه و هر ماجرا مفصل تر توصیف بشود. مخاطبی که درگیر داستان شده باشد با توصیف های جزئی دچار ملال نمی‌شود. لالایی برای دختر مرده هم همین طور موجز بود داستان گویی اش"
در این رمان در واقع شاهد مسیر پرپیچ و خم یک شخصیت تاریخی خیالی هستیم که او را از فردی جویای حقیقت و طالب آزادی به یک عضو جرگه فرماسونری تبدیل میکند و از او جنایت هایی هم سر میزند و ...
فصل پایانی رمان هم یک بعد معنایی به اثر افزوده: همه ما ممکن است روزی تبدیل به میرزا یوسف دیلماج بشویم اگر آزادگی را در خودمان پرورش ندهیم
        

3

          به نام او

صفر
بعضی مواقع که از خواندن رمانهای نویسندگان خارجی ذوق زده میشوم. به سیاق خانواده های سنتی که من باب تفاخر میگویند: "ما در خانه فقط برنج ایرانی و چای خارجی میخوریم" با خودم عهد میبندم که من بعد فقط شعر ایرانی و رمان خارجی بخوانم.
ولی خب بعضی مواقع رایحه مزارع لاهیجان آدم رو از خود بی خود میکند.

یک
دیلماج یک رمان بسیار خوب است. یک رمان تاریخی با ساختاری جدید. رمانی که در آن شخصیتی خیالی در بطن اتفاقات و حوادث واقعی قرار میگیرد و با اشخاص شناخته شده تاریخی ارتباط دارد.
اینگونه روایت حوادث تاریخ در سریالهای تلویزیونی سابقه دارد. فی المثل شخصیت رضا خوشنویس در هزاردستان، قاضی شارح در سربداران و شوذب در معصومیت از دست رفته ولی در حوزه رمان فارسی نمونه ای در ذهن ندارم (دوستان اگر میدانند کمک کنند).

دو
دیلماج داستان میرزا یوسف خان مستوفی ست که در اواخر عهد ناصری کودکی و نوجوانی را گذرانده و در وقایع مشروطه نقش ایفا کرده است. شخصیت خیالی ست ولی حوادث واقعی. 
تکنیک هوشمندانه ایست خلق شخصیتی که میتواند نماد چند شخصیت تاریخی باشد و علاوه بر ایجاز به جذاب تر شدن داستان کمک کند.

سه
حمیدرضا شاه آبادی تاریخ خوانده است و چند اثر پژوهشی در این زمینه منتشر کرده است. ولی نه تنها این خودآگاه ها به اثر ضربه نزده است بلکه برگ برنده اثر محسوب میشود.
دیلماج نشان میدهد که ایشان رمان نویسی ست با اطلاعات تاریخی بالا نه مورخی دست به قلم.
.
چهار
یکی دیگر از امتیازات کتاب زبان آن است. با توجه به ساخت تاریخی اثر نویسنده زبانهای مختلفی را برای پیشبرد داستان انتخاب کرده است.
فی المثل: داستان در رابطه با تحول شخصیتی یک دیلماج سنتی دربار ناصری به یک روشنفکر مشروطه خواه است. نثر شاه آبادی در کتابهای خیالی که برای این شخصیت خیالی طراحی کرده، متفاوت است مثلا در کتابی که در جوانی نوشته است نثری پیچیده تر و در کتابهای دوران مشروطه نثری ساده تر که مختص آن زمان است را انتخاب کرده.

پنج
دیلماج کتاب کم حجم (140 صفحه)، موجز و گیرایی ست.
ولی به نظر میرسد این ایجاز که در کل اثر برگ برنده آن است در پایان بندی مخل میشود و به آن ضربه میزند.
ای کاش دیلماج حداقل 50 صفحه بیشتر داشت.

آخر 
این رمان بسیار خوب را از نشر افق تهیه کنید
        

7