علی راد

تاریخ عضویت:

مرداد 1402

علی راد

بلاگر
@alirad

183 دنبال شده

224 دنبال کننده

                مسلمانِ آلوده به پست ترینِ عوالم...
سعدى ! حجاب نيست ، تو آيينه پاك دار
زنگار خورده چون بنمايد جمال دوست ؟
مربی فرهنگی و دبیر عربی 
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
علی  راد

علی راد

1403/6/24

        «جنگ خیلی بد است، عادت میکنی... به کشتن و کشته شدن افراد عادت میکنی»
رمانی است با وصف جزئیات زیبا. در این کتاب سوپرمنی نداریم و آدم ها خودِ واقعی‌شان هستند و دور از بزرگنمایی های ملال آور. در واقع روایت از جنگ باید اینطور باشد، درسته که در جنگ افراد حالتی روحانی گرفتند و تغییر کردند اما نباید بت سازی کنیم و فضای جنگ رو دقیقا با اون چیزی که بوده متفاوت نشون بدیم. این کتاب در این مورد بسیار موفق عمل کرده.نکته بعدی که به ذهنم میرسه اینه که چرا بعضی قسمت ها نویسنده اینقدر بی حس برخورد کرده، مثلا به شهید شدن یکی از دوستان شخصیت اصلی خیلی کم، در حد دو سه خط میپردازه و شخصیت اصلی انگار خیلی از این واقعه ناراحت نمیشه. اخیرا فیلمی دیدم  که دیالوگی داشت با این مضمون:«جنگ خیلی بد است، عادت میکنی... به کشتن و کشته شدن  افراد عادت میکنی» فهمیدم نویسندهٔ کتاب چرا اینطور روایت کرده.....به هر ایرانیِ وطن پرستِ معتقد به دین و غیر آن پیشنهاد میکنم.
پ.ن: عکس ها  متعلق به عملیات کربلای پنج،پل ماهی و کانال زوجی(همان جایی که این کتاب ، وجود پیدا میکند) است.
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

نمایش همه
سقای آب و ادبماه به روایت آهبرادر من تویی

🌙ماه ادب

6 کتاب

کتاب هایی درمورد قمر بنی هاشم ، سقای آب و ادب ،حضرت ابالفضل العباس(ع): فراوان داشت علی از این عاشقان بی‌نام و نشان. شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثه‌ای. خبر، عباس(ع) بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا، سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت. علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟ عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود. «بله، پدر جان! قربان دست و دلتان.» علی فرمود: بیا جلو نور چشمم! عباس پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر کمر او بست، او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: «این به ودیعت برای کربلا.» فضای اطراف شریعه ملتهب شده است صدای پا و شیهه اسب‌ها و صدای عبور سوارها از لابلای نخل‌ها، نشان از تجهیز و بازسازی سپاه دشمن دارد...» به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که می‌گوید الا یا ایها الساقی به سوی خیمه‌ها یا «عدتی فی شدتی» برگرد که تو بی‌ مشک سقایی که تو بی‌ دست رزاقی شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی

20

بریده‌های کتاب

نمایش همه
علی  راد

علی راد

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 100

هیباکوشا ادامه می‌دهد:«این حرف هایی است که به مایاد داده‌اند تا بگوییم!ما بمب اتم رو دوست داریم؛ چون این بمب اتم بود که به جنگ خاتمه داد! نمیدانم دقیقاً چه چیزی باعث شد هیباکوشا لحنش را عوض کند و چنین اعترافی بکند؛ ولی انگار او با این جمله احساس و درک اصلی مردمش را بازگو میکند. حس میکنم حالا دیگر مترجم هم دنبال راه چاره ای میگردد تا این پرسش و پاسخها ادامه پیدا نکند .جملۀ آخر هیباکوشا نوعی آبروریزی برای میزبان هم به حساب می آید: ما بمب را دوست داریم! با هر لحنی که خوانده شود جمله آبروبری است. دیگر اینکه چه کسی این حرفها را دیکته کرده تا در جلسات بازگو شوند؟ اينكه حتى جلسات دانشگاهی هم از جایی کنترل شود تا پاسخهای یک دست و مورد تأیید مواضع رسمی در آن بیان شود برای ما خیلی عجیب است. کم کم دستگیرم میشود اساساً این هزینه ای که دولت ژاپن متقبل میشود تا هر سال عده زیادی را به ژاپن دعوت کند برای گفتن همین حرفهاست؛ یعنی بناست با تکرار مواضع و پاسخهای از پیش تعیین شده نوعی اعاده حیثیت, اتفاق بیفتد انگار ژاپن با همه تاریخ مغرور و طغیانگرش در لحظۀ هشت و پانزده دقیقۀ ششم اگوست متوقف مانده است. آن لحظه کورکننده ،کرکننده، ذوب کننده و بی سابقه ،تاریخ همه چیز حتی توان استدلال و قدرت بازیابی خویشتن ژاپنی را در خود فرو برده و هضم کرده است.

3

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.