اختر خانوم

اختر خانوم

@akhtarak221
عضویت

خرداد 1404

39 دنبال شده

50 دنبال کننده

                از آگاهی، از علم کفر در نمیاد. اون جهله که کفره. کافر کسیه که جاهله؛ کسی که از حقیقت خبر نداره. اگر این طور نبود چرا گفتن که بهترین بنده خدا کسیه که علمش بیشتر از بقیه باشه؟ عالِم کافر نمی‌شه؛ جاهل کافر می‌شه چون جاهله، چون آگاهی نداره، چون نمیدونه.

_سه‌گانه دروازه مردگان؛ جلد اول: قبرستان عمودی
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
اختر خانوم

اختر خانوم

7 روز پیش

        قرار نبود از شوسترمن و کتاب هاش خوشم بیاد. بعد از چلنجر دیپ تصمیم گرفتم که سراغ کتاب هاش نرم تا وقتی که مغلوب داس فارادی شدم. (اصلا هم تقصیر کاف و پاپیروس نیست.)
داس مرگ روایتی از یه جهان نامیراست. جهانی که توسط یه هوش مصنوعی به نام ابر تندر اداره میشه و اون افسار همه چیز توی جهان رو دستش گرفته جز موضوعی که اگه بگیرتش بشریت رو از بین برده: مرگ.
داس ها خوشه چینی میکنند. با دیدگاه ها و منطق های خودشون به زندگی انسان ها خاتمه میدن. و اینجاست که سیترا و روئن کار آموز های داس فارادی میشن. ماجرایی شروع میشه که پایانش به این راحتی ها نیست.
روند داستان، گردش روایت بین شخصیت ها، روایت سوم شخص، توصیف ها، شخصیت پردازی ها و حتی تاریخ سازی برای نام گذاری داس ها عالی بود. عالی. واگویه های ابر تندر و دفترچه خاطرات داس ها از قوی ترین قسمت های کتاب بودن. جایی که به فکر کردن وادارت میکردن. توصیفات در حدی قوی و حیاتی بود که به خودت میومدی میدیدی داری گریه میکنی، میخندی یا حس کاراکتر رو با تمام وجودت درک میکنی.
قضیه مذهب توی کتاب های علمی تخیلی کلا یه پدیده خیلی حیاتی محسوب میشه. انسان به یه چیزی ماورای خودش نیاز داره و اصل اینکه ابر تندر رو پذیرفته همین برتر بودن ابر تندر از خودشه. ما توی تقریبا ۹۰ درصد کتابای علمی تخیلی قضیه خدا رو داریم؛ منجی، پیامبر، یک ایزد یا الهه و فرقه هایی که انسان رو به هر حال به یه آرامش از طرف قدرت برتر از خودشون میرسوندن. و قطعا شاید زیر سوال بردن این اعتقاد به یک دین و مذهب توی داستان های علمی تخیلی ما رو آزار بده. این جور جاها حتی سعی میکردم دوباره برای خودم دلیل بیارم که چرا مسلمون هستم. سعی میکردم برتر از منطق کتاب برم جلو و همین وادارم کرد دوباره توی عقایدم چرخ بزنم. 
در آخر باید تشکر کنم از سه گانه اسطوره وار داس فارادی، داس کوری و داس آناستازیا که یه هفته کامله من رو توی خودشون حل کردن.🥲🥲🥲
اعتراف میکنم تمام مدت داس فارادی رو با قیافه جناب مایکل فارادی تصور میکردم چون غیر از اون برام فارادی دیگری غیر قابل تصور بود.😂
پایان داستان به طور وحشتناکی قوی بود و نمیتونستم قبول کنم که یه داستان انقدر قوی داره تموم میشه. خیلی خوب بود. توی خیلی از یادداشت ها خوندم که پلیانش رو دوست نداشتن ولی به نظر من پایان کاملا به جا و منطقی بود.
الان شاید توی هیجان بعد خوندن کتاب هنوز گیر کردم و نگات منفی به چشمم نمیان. اگه یادم اومد میام و جتما یادداشت رو ویرایش میکنم.
#فارادی_باشیم (اصلا این داس... این مرد... وای)
      

12

        توی این کتاب با یه اقتباس از داستان های شرلوک هولمز رو به رو میشید که مثل نوع معمول داستان های آرتور کانن دویل دکتر واتسون اون رو روایت میکنه.
چند تا پرونده توی این داستان به هم گره خورده. تهدید و دزدی و قتل و اتهام همه با هم مخلوط شدن و شرلوک هولمز رو وارد یک بازی بزرگ میکنن.
نویسنده به دقت از نکات و سرنخ ها استفاده کرده (هر چند بعضی وقت ها نمیدونستی یه سرنخ از کجا اومده.) با این حال توی بعضی از موارد استنتاج شرلوک هولمز یکم حس میکردم دیگه زیادی داره از یک علامت نکته در میاره (صد البته که مغز جناب هولمز انتها ندارد.)
نوع و سبک قلم تا حدی شبیه به قلم آرتور کانن دویل بود (این شباهت برام توی وحشت در خیابان وست اند خیلی واضح تر بود) ولی خیلی پیش میومد که وسط داستان با خودت فکر کنی "شرلوک که انقدر احساساتی نبود!" و یا ما توی متن های اصلی نمی بینیم که واتسون یک اتفاق رو از وسط قطع کنه، آخر اتفاق رو بیان کنه و دوباره برگرده به اونجایی که داستان رو قطع کرده. خیلی جا ها هم پیش میومد که با خودم فکر میکردم "این اتفاق واقعا توی داستان اصلی نیفتاده بود که! نکنه من یادم نیست؟" و با مراجعه به نسخه اصلی میفهمیدم نه واقعا چنین اتفاقی نیفتاده ولی به مذاق نویسنده خوش اومده که بگه چنین اتفاقی افتاده.
نمیدونم مشکل از ترجمه بوده یا متن اصلی هم همینجور هست ولی من با میزان ادبی بودن نثر کتاب مشکل داشتم.😔😂 نوع نگارش داستان جوری بود که اصلا نمیتونستم بفهمم که این کتاب رو یک نویسنده قرن 21 نوشته یا قرن 19 و 20 (حتی با اینکه بعضی جاها از کلمات قلمبه سلمبه استفاده میشد.)
پایان بندی پرونده هم کمی گیجم کرد و مجبورم کرد دوباره یکم عقب برم و برگردم تا بفهمم چی شد.
ولی همین که دوباره با داستانی که توش کاراگاه محبوبم بود زندگی کردم مزیتی محسوب میشه که باعث میشه همه این ایرادات رو وسط خوندن کنار بگذارم و با لذت به ادامه داستان بچسبم.
      

4

        حماسه ای دیگر از نویسنده مدرسه جاسوسی فقط این بار در فضا‌.
(واقعا این ایده پردازی قوی حماسه هست بابا نخندید عه...)


اقای گیبز میدونم که ۱_مقایسه شما با آسیموف به صورت بنیادی کاملا کار بیهوده ایه و ۲_ کلا قضیه این رمان با رمان های آسیموف فرق داره ولی خب من فعلا توقعم از علمی تخیلی (با هر زیر ژانری) در حد یه آسیموف نوشته یا سی کلارک نوشته هست... ولی خب باید بگم که دارم با این مجموعه به شدت حال میکنم و برام قاتی کردن ژانر کاراگاهی با علمی تخیلی خیلی جذابه و روند داستانت هم که عالیه... پس هر چقدر هم که برای خودم دلیل و مدرک بیارم باز هم نمیتونم جلوی این واقعیت که تصویر سازی و این واقع گرایانه بودن روند داستان واقعا بی نقص و برام جذاب بود رو بگیرم.🪐
و دلیل دیگه ای که تصمیم گرفتم تا آخر مجموعه رو برم (حداقل تا الان) عاقلانه رفتار کردن شخصیت اصلیه. تقریبا آمادگی این رو داشتم که اگه بخواد مثل ۹۹/۹۹۹ درصد دیگه کاراکتر ها شروع کنه به تنهایی حل کردن مسئله و قهرمان بازی در آوردن اول یک سری مشت و لگد نثارش بکنم و بعد هم کتاب رو بگذارم کنار. ولی دشیل واقعا من رو راضی کرد.
#دشیل_باشیم
      

3

        "بر ضد بلاهت، ایزدان هم بیهوده می‌ستیزند."

فکر کنید یک کشف مهم که برای همه سود داره رو چند نفری باشن که به روش های مختلفی سعی در مضر نشون دادنش باشند. باید این فرضیه رو اثبات کنند و با مانع های زیادی دست و پنجه نرم کنند.
داستان توی سه بخش طرح میشه. بخش اول، ماجرای تشکیل پمپ الکترون و دعوای لامونت و هالام سر اون رو تعریف میکنه. هالام به عنوان پدر پمپ الکترون شناخته میشه و باعث و بانی اینه که زمین یک منبع انرژی بی پایان و سالم داشته باشه و پیتر لامونت کسی هست که خطر این پمپ رو برای زمین پیدا کرده و بی اندازه از هالام متنفر هست و به هر دری میزنه تا این تنفر و خطر پمپ رو بیان کنه.
این قسمت، بخش مورد علاقه من توی کتاب بود چون پر از توضیحات علمی و دلیل و فکت بود که واقعا شبیه به یه کلاس درس جذاب بود؛ خصوصا که آسیموف خیلی از جاها به بهانه اینکه یکی از شخصیت ها مثلا اطلاعات کمی از فیزیک داشته اون بخش از مبحث علمی رو کاملا روان و ساده توضیح میداده. (بخش دیگه جذابیت این بخش برام همزاد پنداری بی حد اندازه با پیتر لامونت بود... شخصی که اون قدری احساساتی و هیجانی عمل میکرد که جدی بودنش واقعا نادیده گرفته میشد.🥲)
بخش دوم خیلی بیشتر تخیلی بود و داستان جهانی موازی که باعث و بانی تشکیل پمپ الکترون بود رو تعریف میکرد‌. جهانی عجیب با قوانین و سبک زندگی عجیب که حتی برای بعضی از اعضای خودش هم مبهمه (دوآی عزیزم). 
نقطه قوت این بخش توصیف بسیار جذاب و بی نقص آسیموف از این موجودات بیگانه ساکن جهان موازی بود. چه از نظر فیزیولوژی چه از نظر عقل و احساسات و علم. که پیچیدگی توی شخصیت یکی از همین بیگانه ها _یعنی همین شخص دوآ که گفتم_ باعث زیبایی داستان میشه. دوآ هم خطر پمپ رو برای جهان خودش حس میکنه و سعی میکنه به بقیه بفهمونه ولی شخصیتش برای بقیه به قدری عجیبه که این احساس خطر رو هم به حساب به اصطلاح "چپ عاطفی" بودنش میگذارن. (کلمه "چپ" خودش داستانیه... ناراحت نمیشم اگه بهم بگید "چپ عاطفی" چون واقعا شخصیت دوآ رو توی خودم میدیدم...🥲)
و قسمت سوم. این هم علم و هم تخیل رو به اندازه برابر با هم داره‌. توی ماه اتفاق می افته و علاوه بر مَه زاد شهودگرای عجیبی که توش نابودی خورشید تو حس میکنه ما با یکی از شخصیت های دیگه ای که با هالام مشکل داشت هم آشنا میشیم _که نمیگم کی_ و اون هم دقیقا مثل لامونت سعی در نشون دادن خطر پمپ الکترون برای جهان بوده ولی از راه متفاوت. لامونت خیلی هیجانی عمل میکرد ولی این یکی با روش اصولی و منطق جلو میره، ولی باز هم مانع هایی داره که باید بر طرفشون بکنه.

این داستان شاید یکی از عجایب نوشته های آسیموف باشه. یه علمی تخیلی سخت که تا نخونید ازش هیچی نمیفهمید. =)
      

16

        بنیاد؛ جذاب ترین اثر آسیموف.
(و بر خلاف نظر مترجم به نظر من اتفاقا آسیموفی ترین اثر آسیموف😁)
_این یادداشت در واقع یادداشت نهایی برای هر سه جلد هست.

اطلاعاتی که شما نیاز دارید: یک امپراتوری کهکشانی که دارد سقوط میکند و مردی که میخواهد فاصله بین سقوط و بروز امپراتوری دوم رو به هزار سال کاهش بدهد و برای این کار دو بنیاد در دو سر کهکشان تاسیس میکند که هسته های امپراتوری دوم باشند.

و شما وارد جهانِ بنیاد میشید. اینجا خواننده میتونه دوتا واکنش نشون بده: اول این که از این شخصیت پردازی سطحی و صرفا اتفاق محور خسته بشه و دنبال یه هیجان شدید مثل وقوع یک جنگ بین ستاره ای یا تعقیب و گریز باشه که به هیچ وجه توی این کتاب بهش دست پیدا نمیکنه؛ یا اینکه عاشق این مجموعه بشه چون از هوش و رفتار شخصیت ها در هر زمان خوشش میاد و هیجان انتخاب های جامعه رو با تک تک سلول هاش درک میکنه.
که من طبعا رفتار دوم رو نشون دادم. عاشق این مجموعه شدم و واقعا توی جهانی که اسیموف ساخته غرق شدم.
آسیموف هر لحظه میتونه شما رو شگفت زده بکنه. خصوصا توی کتاب آخر.
و اینکه این مجموعه دوتا پیش در آمد و دوتا رمان دنباله داره که تا اونجایی که میدونم پیش در آمد هاش ترجمه شده ولی نمیدونم چه انتشاراتی ولی دوتا دنباله از انتشارات تندیس هستند و واجبه که بخونینشون.
      

10

        حماسه ای به نام نوروز.
 خاکستر میبارد. زمان متوقف شده. همه آب ها تبدیل به گنداب شده اند؛ دنیا رو به نابودی است و مردم این رو از چشم جم، شاه پیشدادی میبینند و اعتقاد دارند او نفرین شده.
بعضی برای رهایی از این وضعیت به سرزمین های دیگر میروند، بعضی سعی دارند شاه را بکشند، بعضی قصه میگویند و تقریبا همه در آخر پایشان به چاه فراموشان باز میشود.
پادشاه و مردم باید هفت خوان را بگذرانند تا از این تاریکی خلاص شوند.

این خلاصه ای از شروع حماسه بود. ایده واقعا ناب و جذابی بود. خط به خط کتاب، رفت و برگشت زمانی، توصیف ها واقعا دقیق و جذب کننده بود. از عناصر ایرانی به شدت استفاده شده بود و شرح اونها خیلی جذاب بود. از رنگ و طرح لباس ها گرفته تا غذا ها و حتی شکل گیری ایده ها برای درست کردن چیزی تا توصیف احوالات و مکان ها و رویداد ها.
شما شاید شخصیت جمشید یا حتی دختران جمشید که شهرناز و ارنواز هستند رو توی شاهنامه باهاشون آشنا باشید و حتی موجودات اساطیری دیگه، ایزد ها، و یا اگه فانتزی ایرانی خون باشید شاید اسم های بعضی شخصیت ها خیلی براتون اشنا باشن ولی ما اینجا با یک چهره دیگه ای از همه این شخصیت ها رو به رو هستیم. شخصیت پردازی واقعا عالی و حتی اسم گذاری بعضی شخصیت ها و دلیلی که بعدا برای اون اسم ها میارن خیلی زیبا و پر احساس هست. یک فانتزی کامل ایرانی =)

و یک ستاره کم کردم چون زمان و سن شخصیت ها کمی برام گیج کننده بود. البته برای خودم دلیل آوردم چون کلا خورشید و زمان متوقف شده بودند ولی من با قسمت سن شخصیت ها وقتی هنوز جهان این طور نشده بود مشکل داشتم. و دلیل بعدی اینکه چند جا انگار نویسنده (یا شاید هم اشتباه تایپی و ویراستاری هست) یک چیزی که قبلا رد کرده رو میاد تایید میکنه یا یک چیزی که قبلا انگار دو نفر میدونستن در ادامه فقط یک نفر ازش خبر داره.

ولی در کل این حماسه شما رو همزمان در غم، قدرت، شادی، عشق و محبت فرو میبره و در جای جای کتاب به ایرانی بودنتون افتخار میکنید.
      

5

        داستان حماسه ای که شروع و پایان آن با مردم بود.
_لطف کنید اگه یادداشت به نظرتون طولانیه حتما آخرش رو بخونید_

(چون جلد ها به هم پیوسته هستند، شمایی که هنوز مجموعه رو نخوندید لطفا به یادداشت من برای جلد اول این پنج گانه یعنی حماسه سر آغاز برید تا ببینید قضیه پنجگانه از چه قراره.)
-با فرض اینکه شما یادداشت جلد یک رو خوندید:
جهانی که توسط اعمال مردم و پادشاه جدید (در واقع ملکه) درست شده جهانی تاریک هست که باید توسط خودشون هم اصلاح بشه. این دفعه نه کاری از دست فره بر میاد، نه نیرو های خوب ماورایی کمکی به انسان میکنه. انسان ها باید خودشون دست به کار بشن و در برابر انگره مینو و دیو هاش بایستند.
راهنمای انسان در این مسیر، پتش خوآرگر هست. یک ابر مرد که زندگی و گذشته پیچیده ای داره. شخصیت های دیگه ای همراه پتش خوآرگر هستند که از جلد دوم به بعد هر کدوم شاهد یک بعد هایی از ماجرایی که برای جهان داره اتفاق میفته هستند.
(از حجم ذوق نمیدونم چجوری نوشته م رو مرتب کنممم)
با اینکه پرش بین شخصیت ها برای روایت داستان و همچنین زمان های گذشته و حال ممکنه بعضی رو که با این سبک نوشتار ارتباط برقرار نمیکنن گیج بکنه ولی برای من بسیاااار دلنشنین بود.
شخصیت پردازی واقعا محشر بود. جوری که میتونستی تصویر پردازی کاملی توی ذهنت داشته باشی.
توصیف مکان ها و احوالات و میزان تندی روند داستان مناسب و جذاب بود. (هر چند من از بعضی از قسمت ها تند رد میشدم و به نظرم میشد حذف بشه ولی خب به هر حال باعث تکمیل جهان شده بود.)
این که کتاب نقشه داشت واقعا جالب و قشنگ بودددد.

و چیزی که دلم میخواد توی این یادداشت بهش اشاره کنم اینه که ما واقعا شناخت کمی از اساطیر خودمون داریم.
واقعا چند نفرمون بیشتر از اینکه از موجودات اساطیری و داستان های خودمون اطلاعات داشته باشیم از اساطیر یونان و روم و نورس و مصر خبر داریم؟
من نمیگم خوندن اون داستان ها بده. نه. خودم یکی از طرفدار های وحشتناک داستان های اساطیری هستم. (خصوصا کتاب های ریک ریوردان) ولی وقتی میای و اساطیر مناطق دیگه رو با اساطیر ایرانی مقایسه میکنی میفهمی که انگار تنها جایی که به جای اینکه از 12 تا خدا حرف بزنه که تازه خودشون از خدایان دیگه ای زاده شدن اینجا فقط یک خدا وجود داره. و حتی اهریمن هم موجودی که قدرتی برابر خدا و فقط در حیطه شر داشته باشه نیست. اصلا چیزی برابر با خدای یکتا نیست. زیبایی و آرامشی که فرشته ها و ایزد ها بهت منتقل میکنن توصیف ناپذیره. داستان هایی که هر کدوم دارن. اخه کی دیگه سیمرغ داره؟ =) هر کدوم یک دنیای زیبا و پاک هستن.
و واقعا یکی از دلایلی که با تمام وجودم از این مجموعه لذت بردم این بود. فرق بین اساطیر ما و بقیه جهان.
خلاصه که بخونین این کتاب رو... بخونین که اگه نخونین نصف عمر شریفتان بر باد فنا میرود.
(و امیدوارم مثل من آخرش به گریه بیفتین...)
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.