معرفی کتاب کمی تا قسمتی معمولی اثر باربارا دیویس مترجم محبوبه نجف خانی

کمی تا قسمتی معمولی

کمی تا قسمتی معمولی

باربارا دیویس و 2 نفر دیگر
3.9
58 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

126

خواهم خواند

40

ناشر
افق
شابک
9786003539075
تعداد صفحات
304
تاریخ انتشار
1400/3/29

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        نورا قرار است بعد از دو سال به زندگی معمولی برگردد اما می          داند که این برگشتن آسان نیست، به          خصوص که او داستان سرطانش را از خیلی از همکلاسی          هایش پنهان کرده است. او در نبرد با سرطان پیروز شده است، اما این بار باید تنهایی، خجالت، ناامیدی و ترس را شکست بدهد.نورا عاشق داستان          های افسانه          ای است، اما آیا افسانه          ها می          توانند به او کمک کنند تا از این مرحله          ی دشوار عبور کند؟
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به کمی تا قسمتی معمولی

نمایش همه

پست‌های مرتبط به کمی تا قسمتی معمولی

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          خیلی اوقات پیش میاد که مردم دوست دارند خاص باشند، حداقل متفاوت تر باشند. اکثرا از معمولی بودن خوششان نمیاید؛ کاریش نمیتوان کرد زاتشان اینگونست! اما خب در خیلی از موقعیت ها نیز دوست ندارند که خاص باشند، عادی بودن را ترجیح میدهد، حالا این میتواند به خاطر اتفاقی باشد که برایشان افتاده و یا نه انها هم به نوبه خود متفاوتند!
در کتاب «معمولی مثل بقیه» نورا دختری 13 - 14 ساله است که نمیخواهد متفاوت باشد، از متفاوت بودن خسته شده و میخواهد یک زندگی معمولی و روتین مانند بقیه داشته باشد. نورا در دو سال گذشته مشغول دست و پنجه نرم کردن با سرطان خون حاد بوده و حالا که بهبودی کامل پیدا کرده است با چارچوب بندی های بسیار زیاد از سمت خانواده راهی مدرسه میشود، به خاطر قوانین و بکن نکن های خانواده اش فکر میکند که نمیتواند کاملا معمولی باشد دلش میخواهد کار های زیادی را انجام بدهد ولی نمیتواند. در کل این کتاب در باره مشکلاتی که نورا بعد از دوسال ورود به مدرسه دارد حرف میزند.
از آنجايي كه خودم تجربه اي مانند نورا داشتم _ هر چند تجربه من بسيا بسيار كوچك تر بود_ در تمام طول داستان احساس همزاد پنداری خاصي با شخصیت اصلی داشتم و حتی بعضی اوقات با خواندن قسمت هایی از کتاب خاطرات خودم هم برایم تداعی میشد. اینکه خیلی اوقات میخواست معمولی باشد ولی نمیتوانست یا اینکه تا اخر عمرش فقط میتواند تظاهر به معمولی بودن بکند و همیشه سرطان جزعی از اوست و دیگر قسمت هایی که برایم جالب بود.
در وهله اول از اینکه کتاب در حالت اول شخص نوشته شده بود و میتوانستم احساسات "نورا" را کاملا درک کنم و گویی در ذهنش زندگی میکردم واقعا نکته خوبی بود. چون به نظرم برای کتاب هایی که شخصیت اصلی آن دچار یک مشکلی شده و نیاز به درک کردن او از سمت خواننده دارد، باید اول شخص باشد و در واقع احساسات و حرف هایی که شخص در ذهن خودش میگوید را بشود خواند. خیلی اوقات حرف هایی که "نورا" در سرش میزد و جوابی که به شخص مقابل میداد مغایرت داشت؛ این اتفاق تقریبا همیشه برای من میفتد و همین باعث شد دوباره احساس نزدیکی زیادی باهاش بکنم. 
یکی از اشکالاتی که به نظرم مهم هم بود این بود که بعضی از حرف هایی که میخواست بزند را در قالب حرف های معلم های نورا مثل "خانم فارل" میزد. البته خیلی از حرف ها و پیام هایی که قرار بود به خواننده برسد را در لفافه گفته بود و در همان زمان که داشتم کتاب را میخواندم مشخص نبود ولی انگار برای اینکه نشان دهد که چقدر نورا برای روزمرگی هایی که برای ما سادس تلاش میکند تمام حرف ها و درس هایی که "خانم فارل" سر کلاس میگفت را وارد داستان کرده بود، بعضی اوقات حتی فکر میکردم نکند برای اینکه تعداد صفحات کتاب بیشتر شود اینها را نوشته ؟ 
مهم ترین قسمتی که انگار واقعا برای زیاد کردن تعداد صفحات بود و واقعا دلیلی برای نوشتنش نبود آن قسمتی بد که بالاخره بچه ها قرار شده بود ارائه بدهد و در آن قسمت تمام حرف هایی که دانش آموزان برای ارائه خودشان میگفتند را نوشته بود و به عنوان اخرین نفر ارائه نورا را توصیف کرد؛ که به انظرم توصیف ارائه باقی دانش آموزان بی دلیل بوده و میتوانست خیلی راحت از رویش بگذرد همان طور که من گذشتم و نخواندم و تاثیری در فهم بهتر داستان نداشت.
یکی از مشکلات اصلی ای که من با این کتاب داشتم این بود که متوجه نمیشدم شخصیت ها دخترند یا پسر ! فکر کنم تا فصل اخر _فصلی که اسمش صحبت های دخترانه بود_ فکر میکردم هارپر پسر است و سیلاس دختر ولی برعکس بود. و از همه مهم تر هیچ توضیحی در باره صورت یا مدل لبا پوشیدن نورا یا بقیه نداده بود، من الان هیچ تصوری از حالت صورت نورا ندارم.
ولی با وجود همه این ها، از آنجایی که مهم ترین بخش کتاب، توصیف کاملی از بچه هایی بود که سرطان داشتند و توجه و تمرکز بیشتر روی این قسمت بود؛ نویسنده به خوبی از پس این کار برامده بود و من تا حد زیادی الان میتوانم یک دختر سرطانی را درک کنم البته نه کامل و این درک هیچ وقت کامل نمیشود ولی تا حدی میتوانم کمکش کنم. به نظرم کتاب فوق العاده بود و حاضرم چند بار این کتاب را بخوانم.
        

7

K.A

K.A

1401/2/15

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          روشنایی کور کننده!
بعضی اوقات پس از تمام شدن اتفاقات سخت زندگی، خصوصا مشکلات طولانی تر با خود میگویی:« اخیش تموم شد!» ولی خبر نداری که ان مشکل جزو زندگی ات شده بود. به ان عادت کرده بودی و پس از تمام شدن مشکلت دیگر ادم سابق نیستی انگار از تاریکی مطلقی در امدی و وارد نوری میشوی. با اینکه نور است و دیگر تاریک نیست اما این نور کمی کورکننده است!….
نورا دخترک کتاب "معمولی مثل بقیه" به دلیل بهبود سرطانش قرار است به زندگی عادی برگردد. اگر طلاق مادر و پدرش را حساب نکنیم او میخواهد کاملا به معمولی با دوستانش مانند نورای پیش از سرطان وقت بگذراند. دوست دارد عادی باشد، طوری که "همون دختره" صدایش نکنند. دوست دارد معمولی باشد، مثل بقیه…
اولین نکته که شخصیت پردازی داستان واقعا خوب بود. با اینکه ما فقط پس از بهبود سرطان نورا با او همراه بودیم اما تا حد لازم میدانستیم که قبل از این ها هم به نورا چه گذشته. ظاهرش چطور است و شخصیتش چگونه است. و همین باعث میشد با احساسات نورا همراه شویم و در زمان مشکلاتش نگران شویم و زمان های شاد زندگی اش خوشحال شویم. می دانستیم که کتاب زیاد می خواند و خوب نقاشی می کشد. می دانستیم که در شباهت دادن آدم ها به افسانه ها و حتی خلق افسانه های جدید استاد است. البته که میدانستیم همه اینها چه شیرین و چه غم انگیز است.
نکته بعدی که به مبحث شخصیت پردازی مربوط می شود زاویه دید داستان است. زاویه دید از زبان اول شخص است و این انتخاب خوبی است. چرا که نورا در اکثر مواقع نمی تواند احساس یا واکنش واقعی خود را بروز بدهد و از زبان اول شخص نوشته شدن داستان باعث میشد ما بهتر نورا را بشناسیم.
مبحث بعدی که بیشتر به چشم می خورد دیالوگ هاست. دیالوگ ها محاوره بودند و همین نکته ریز اما دارای اهمیت باعث میشد فهمیدن ماجرا برای خواننده سخت نشود.
مسیر داستان هم بدون ایراد بود. ما کاملا با نورا همراه میشدیم گره های جزئی با آمدن به نورا مدرسه حل شد و پایان واقعا زیبای کتاب تو را در افکاراتت غرق میکرد. از اول تا اخر ماجرای نورا را میدیدی و دوباره احساساتت را جمع بندی میکردی. به کودکان سرطانی فکر میکردی و تلخی غریبی داشتی که به طرز عجیبی دوستش داشتی.
در اخر اینکه "معمولی مثل بقیه" را مثل یک کتاب معمولی نخوانید، به عنوان ماجرای نورا و اژدهای افسانه ای درونش بخوانید. اما بدانید کتاب با احساساتتان بازی میکند!
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          روشنیِ پس از تیرگی 


سختی‌ها همیشه یک مدت خاصی دارند. وقتی که ناامید می‌شوی و فکر می‌کنی تمام شد! دیگر هیچ راه نجاتی وجود ندارد… اما بعدش نجات پیدا می‌کنی. ولی این روشنی بعد از تیرگی سختی خودش هم کم مشقت ندارد. باید بتوانی خودت را مثل قبل کنی و بشوی یک انسان معمولی مثل قبل و یا شاید هم بهتر از پیش…

تمامی این موارد برای 《نورا》 هم صدق می‌کرد. او پس از تندباد ترسناک بیماری سرطان حالا می‌خواهد بلند شود. خیلی عادی به مدرسه برود و با دوستانش وقت بگذراند و بیرون برود. یا به عبارتی او سعی دارد همان نورای قبل سرطان بشود. یک دختر که معمولی و مثل بقیه باشد.

معمولی مثل بقیه نوشته باربارا دی واقعا کتاب جذابی است. این که همین اول می‌گویم جذاب است برایش دلایل خیلی منطقی دارم. کتاب‌های زیادی هستند که درباره کودکان مبتلا به بیماری و مشکلات همین شکلی نوشته شده‌اند. اما تقریبا می‌شود گفت این اولین کتابی است که با موضوع مشکلات پسا سرطان نوشته شده‌است. واقعا هم این مشکلات و اتفاقات بعد از بیماری به خوبی به تصویر کشیده شده‌اند. گویی خواننده جای نورا است و تمام این مشکلات برای او رخ داده‌است. 

اولین نکته درباره ی این کتاب زیبا شخصیت‌پردازی آن است. به خوبی شخصیت نورا قابل درک است. دختری که درحال سپری کردن دوره بعد از سرطان خون خود می‌باشد. همچنین بدیهی است که او آدم قبل از بیماری نیست و وقتی به مدرسه بر می‌گردد سعی دارد همان آدم قبلی باشد ولی او فرق کرده‌است. این شرایط به قدری خوب نوشته شده‌اند که انگار بعد از خواندن کتاب می‌توانم ادعا کنم من همچین تجربه‌ای داشته‌ام. این حس که بعد از مطالعه کتاب برای مخاطب پیش می‌آید واقعا تحسین‌برانگیز و نشانه یکی از محاسن کتاب است.

نکته بعدی دیالوگ‌ها است. دیالوگ‌ها محاوره و واقعا طبیعی هستند. شرایط کتاب واقعا کلیشه‌ای نیست. مثلا حس مادر نورا در دیالوگ‌ها قابل درک است و اصلا اغراق‌آمیز نیست. جوری نیست که بگوییم نویسنده تصویر کلیشه‌ای و غیرطبیعی از شرایط نورا در دیالوگ‌ها ساخته‌است. گویی شخصیت‌ها واقعی و تک‌تک دیالوگ‌ها حرف دلشان است. مثل آن قسمتی که مادر یکی از دوستان نورا او را به مرکز خرید برد تا گوش‌هایش را سوراخ کند. حس نورا و دیالوگ بعد از آن کاملا باهم مطابقت داشتند. یعنی اگر این ماجرا داستان نبود واقعا شخصیت باید همچین دیالوگی را می‌گفت. از این جهت می‌توان گفت دیالوگ‌ها واقعا خوب بودند.

سیر داستان خوب بود. گره اصلی داستان با به مدرسه رفتن نورا و باز شدن گره با کنار آمدن او با شرایطش در مدرسه همراه بود. گاهی شرایط برای نورا واقعا غیرقابل تحمل بود. ولی حس اینکه خودش را با نقاشی کشیدن و یا حرف زدن با مادرش آرام می‌کرد برای مخاطب نیز جذاب بود. کتاب هم پایان خوبی داشت. جوری نبود که حس کنم عمرم را پای خواندن کتاب هدر داده‌ام. واقعا دوستش داشتم.

در نهایت تمام حرفم این است: معمولی مثل بقیه را بخوانید. هم برای اینکه کتاب خوبی است و هم برای اینکه بدانید همیشه بعد از هر تیرگی و تاریکی‌ای یک روشنایی وجود دارد. همیشه در تاریک‌ترین لحظات زندگی خدا هست. خدا هست و ما را نجات خواهد داد. روشنی پس از تیرگی با یاری او خواهد رسید...
        

2

ریحان

ریحان

1403/3/6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ▪︎بسم الله الرحمن الرحیم ▪︎
کتاب معمولی مثل بقیه ، اثر باربارا دی
داستان دختری  سختکوش به اسم نورا که به تازگی بیماری خود یعنی سرطان را شکست داده است و به زندگی عادی خود باز می‌گردد ، اما این بازگشت آسان نیست ...
زیرا هنوز اثرات شیمی درمانی بر بدن ضعیف نورا کوچولو مانده است و همین باعث شده که نورا کمتر بتواند به جامعه عادت کند ...
اما نورا سخت تلاش می کند و  کم کم به شرایط خود عادت می کند.   ----------------------------
یادمه که وقتی داشتم این کتاب می خواندم ، مسافرت بودیم ، و همه ی راه رو سرگرم خواندن این کتاب بودم ... من که عاشق کتاب هام هستم و از همشون مثل چشمام مراقبت می کنم در این مسافرت کتابم یکم از زیبایی های خودش رو از دست داد ، تقصیر من هم نبود خواندن کتاب تو ماشین واقعا سخته 😂
وقتی که به مقصد رسیدیم ، باز هم با تمام شلوغی ها در جمع به خواندن کتاب ادامه دادم و در دنیای خودم غرق شدم که چه دنیای زیبایی است،  اگر از آن قسمت بگذرم که بچه های فامیل دائم می پرسیدند که در حال چه کاری هستم و تمرکز من رو به هم می ریختند ، می توانم بگم که کتاب خواندن در مسافرت کار خیلی عالی هست .😀
        

6

        کتابی است که همراه با آموختن برخی نکته ها ما را به دنیای خودش برده و در کنار شخصیت های داستان قرار میدهد.
شخصیت اصلی داستان دختری ۱۳ ساله است که بعد از دست و پنجه نرم کردن با سرطان خون دوباره به مدرسه و زندگی عادی بازمی گردد و با اتفاقاتی مختلف روبه رو میشود :)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

          ما هیچ وقت به بعد از سرطان فکر نکردیم. نوجوان های مبتلا به سرطان در کتاب ها یا از دنیا می رفتند یا داستانشان ناتمام می ماند (مثل خطای ستارگان بخت ما) اما در «معمولی مثل بقیه» که نشر پرتقال در ایران منتشرش کرده است با نوجوانی مواجه می شویم که سرطان را شکست داده و به زندگی برگشته.  پیش از خواندن کتاب تصور می کردم شکست سرطان پایان مسیر است، اما داستان «نورا» وجهه دیگری از زندگی بچه های مبتلا به سرطان را نشان داد. نورا باید تلاش می کرد که این دو سال فاصله را جبران شود

کتاب را چند ساعته خواندم. بعد از خواندنش هم یک گوشه مغزم در مدرسه نورا و کنار همکلاسی هایش جا مانده بود. مدام احساس می کردم هنوز باید داستان ادامه داشته باشد. می شود گفت این از شخصیت پردازی خوب کتاب بود که با وجود کوتاه بودن دلم برای شخصیت هایش تنگ می شد.

به نظرم «معمولی مثل بقیه» یک کتاب مفید برای همه ی نوجوان هاست. کتاب فضای آمریکایی دارد و علاقه دختر و پسر به صورت خیلی ضمنی در آن وجود دارد. اگر خانواده ایرانی نسبت به این موارد حساسیت دارند بهتر است بعد از خواندن کتاب این تفاوت فرهنگی را برای نوجوانشان توضیح بدهند.
جدای نوجوانان، این کتاب برای بزرگسالان هم مفید است. هم از نظر التذاذ ادبی هم از نظر دیدن دنیا از نگاه یک دختر نجات یافته از سرطان.
        

6

        کتاب خیلی خوبی بود یعنی بهترین کتابی بود که توی طول عمرم خواندم. 
درباره این که یک دختری هست که وقتی کلاس پنجم دبستان بود، سرطان حاد خون میگیره و تا دو سال با این سرطان مبارزه میکنه و بعد از دو سال به مدرسه ( با قوانین مادر و پدر )میره 
دوستانش هارپر و سلاس اون رو کنار می گذارند و ......
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2