بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سایه‌ی باد

سایه‌ی باد

سایه‌ی باد

4.3
46 نفر |
28 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

73

خواهم خواند

89

کارلوس روئیث تافون (1964)نویسنده اسپانیایی، متولد بارسلون، اولین رمانش را در چهارده سالگی نوشت و از نوزده سالگی به یک نویسنده ی حرفه ای بدل شد. سال 1993 با رمان «شاهزاده مه» برنده ی جایزه ی ادبی شد و این رمان جلد اول از سه گانه ی «مه» بود که تافون را به نویسنده ای جهانی تبدیل کرد. آثار او به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده اند و جوایز متعددی را برایش به ارمغان آورده اند. او علاوه بر جلب نظر منتقدان ادبیات، یکی از پر خواننده ترین نویسنده های اسپانیولی زبان است که تقریبا همه ی آثارش با تیراژی بالغ بر بیست میلیون نسخه در جهان به فروش رفته اند. کارلوس روئیث ثافون فیلم نامه هم مینویسد و امروزه در کالیفرنیا ساکن است. «سایه ی باد» پدیده ادبیات اسپانیا در سال 2001 بود که خیلی زود به زبان های دیگر ترجمه شد و ظرف سه سال بیش از 12 میلیون نسخه از آن به فروش رفت. ترجمه فرانسوی این رمان، سال 2004، به عنوان بهترین رمان خارجی سال انتخاب شد.«گابریل گارسیا مارکز، امبرتو اکو و خورخه لوئیس بورخس در این رمان با یکدیگر تلاقی پیدا میکنند...روئیث ثافون ما را با شخصیت های بکر و داستان تمام عیارش شیفته ی خود میکند. داستانی لایه لایه که عشق و شور، انتقام و رمز و راز در آن موج میزند و مانند پیاز با شکافته شدن هر پوسته، لایه ای جدید هویدا میشود...با خواندن این رمان به یک سواری تند و وحشیانه می روید که عبور از هر پیچ نفس گیرش تمام وجودتان را به لرزه خواهد انداخت.»هرگز نام این کتاب را نشنیده بودم و نویسنده اش را هم نمیشناختم اما هیچ اهمیتی نداشت. تصمیم خودم را گرفته بودم. با دقت کتاب را از درون قفسه بیرون کشیدم و با سرعت ورق زدم. صفحات، درست مثل این که از قفس آزاد شده بشاند زیر انگشتانم بال بال میزدند و همراه با جابه جا شدن شان طوفانی به پا میکردند و گرد و غبار سالیان دست نخورده ماندن شان را از دل خود بیرون میریختند. من، شادمان از انتخابی که کرده بودم، لبخند بر لب، کتاب را زیر بغلم گذاشتم و از همان مسیری که آمده بودم برگشتم تا از هزار توی کتابخانه خارج شوم. شاید فضای افسونگر آن کتابخانه همواره پذیرای افرادی بسیار لایق تر و بهتر از من بود. اما در آن لحظات کاملا اطمینان داشتم که سایه ی باد سال ها انتظارم را میکشیده تا به سراغش بروم، شاید حتی مدت ها پیش از آن که متولد شده باشم. درباره این کتاب بیشتر بخوانید

لیست‌های مرتبط به سایه‌ی باد

یادداشت‌های مرتبط به سایه‌ی باد

            سایه‌ی باد کارلوس روئیث ثافون، نخستین کتاب از مجوعه گورستان کتاب‌های فراموش شده است. پسری در بارسلون دهه ۴۰ میلادی قدم به کتابخانه‌ای افسونگر می‌گذارد و باقی زندگی‌اش تغییر می‌کند.  داستانی کاملا سرگرم‌کننده که نثری ساده، در فضایی تیره و رازآمیز (بسیار شبیه طرح روی جلد کتاب، عمدتاً نوآر، گاه با رگه‌هایی از فضای گوتیک) و درگیری‌های پلیسی و معمایی دارد اما نه شگفتی حاصل از گشایش نبوغ‌آمیز رازها و معماها که همین فضای کلی‌اش است که خواننده را تا به انتها می‌کشاند: شهری قدیمی با پس‌کوچه‌های تاریک، آدم‌های مرموز، عمارت‌های کهنه و هزارتو و البته عشق‌های ممنوعه و آتشین مجموعه‌ای از جذابیت‌هایی است که این رمان بلند ۷۴۴ صفحه‌ای را خواندنی می‌کند. 

شخصیت‌های ظاهرا بدبخت اما عمیق و طناز و جذابی مثل فرمین، شخصیت‌های مرموزی مثل لین کوبرت و شخصیتی سیاه و خبیث همچون فومرو و سرگذشت‌های پرپیچ و خمشان که به هر ترفندی شده همه با هم گره می‌خورد، از دیگر تلاش‌های نویسنده برای جذاب کردن بوده است. 

پیداست که کتاب سرشار از صحنه‌های داغ و اتشینی هم بوده که به طور کامل در ترجمه حذف شده اما محصولات همین صحنه‌های حذف شده، حلقه‌هایی مهم در زنجیره علی داستان را تشکیل می‌دهند! 

داستان در صفحات آغازین وعده کتابی بسیار جذاب و خیال‌انگیز را می‌دهد، آرام ارام با رازها و معماها و حسرت‌هایی شکل می‌گیرد اما در بدنه، اندکی کند و طولانی می‌شود و سرانجام در صفحات نزدیک به پایان تنها راهی که نویسنده برای گره‌گشایی می‌یابد نقل قولی ۱۳۰ صفحه‌ای از یادداشت‌هایی است که یک شخصیت داستان برای راوی به جا گذاشته است. و وقتی همه گره‌ها و رازهای داستان در این روایت جانبی گشوده می‌شود در می‌یابیم همه چیز دقیقاً همان بوده که از آرام آرام در طول داستان حدس زده‌ایم! با این همه هیچ یک از این‌ها مانع به پایان رساندن این کتاب جذاب نمی‌شود.

آیا کتاب ورق‌برگردان است؟ بله! اما به نظرم بسیاری از مسائل فنی داستان به دم‌دستی‌ترین شیوه ممکن حل شده و گاهی توصیفات ادبی یا ذهن‌نویسی‌های طولانی بی‌موردی هم دارد که به زبان کلی داستان نمی‌خورد. داستان برای کسی که بخواهد در یک فضای نوآر دهه ۴۰ اروپا غوطه بخورد و ساعات و روزهایی طولانی را در جهان یک رمان سرگرم‌کننده غرق باشد گزینه بسیار مناسبی است اما برای کسی که به دنبال حل نبوغ‌آمیز معماهای بغرنج یا سویه‌های عمیق ادبی و فرم  خلاق و سنجیده باشد احتمالا گزینه چندان مناسبی به شمار نمی‌رود.

سایه‌ی باد کارلوس روئیث ثافون را علی صنعوی به فارسی ترجمه کرده و نشر نیماژ منتشر کرده است.
          
پارسا

1402/04/14

            بذارید یه نفسی چاق کنم اول . هنوز  ذهنم در سکرات داستان باده نوشه و مست. لذتی داشت خواندن این کتاب . همه چیز مهیا شده بود تا در یک بزم داستانی مهیج شرکت کنی و یه نفس تا انتهای مجلس  ، چشمانم در بین سطر سطر داستان برقصند و حض کنند .  ذهنم هم برای چیدن قطعات پازل هر چی سلول خاکستری داشت مصرف کرد و خلاصه همه چیز طوری پیش رفت که  آدم کیفور شود. کتاب را در دست دوستی دیدم و او برای رهایی از شیطنت گاه به گاه من گفت  بیا یه نگاهی بهش بنداز تا به ایستگاه برسیم و من از سر تفرج خواندم و فقط شنیدم صدای خانومی را‌ که "ایستگاه پایانی  میباشد و ...."دوستم پیاده شده بود و مرا نه باد که  سایه ی آن با خود به اسپانیای فرانکو برده بود و در کوچه پس کوچه های   آن در پی کشف حقیقت ماجرا می گشتم.
ابتدا فکر میکنی  با دنیایی فانتزی روبرو خواهی شد از آن  فضاهای هری پاتری اما بعد  میبینی نه  همه چیز  بهم ریخته و در جادوی ر‌وایت نویسنده،  مسحور شده ای   و  وقایع آنقدر شتاب می گیرد که اجازه نمیدهد نفسی بکشی .  در  صفحات کتاب می دوی و با قهرمان داستان به همه جا سرک میکشی گذشته ،حال و هر جا نویسنده بخواهد . گاهی در خط  سیر یک داستان همه چیز درست  در کنار هم قرار می گیرد و خواننده را با خود همراه میکند در فراز و فرودها و .‌.. مانند اینکه در رودخانه ی  خروشان کلمات و فضا سازی های خاکستری و نیمه روشن  ترسیمی نویسنده ،  مشغول قایق سواری هستی و بر روی موجها  بالا و پایین می شوی. از آبشارهای غافلگیر کننده ی داستان سقوط میکنی ... کمی آرامش و بعد ادامه ی ماجرا.
شور و شعف  حاصل از این کتاب زیاد است و اجازه بدید همینقدر بسنده کنم و شما را دعوت کنم به خواندن این کتاب اگر نخوانده اید و تورق دوباره اش برای کسانی که خوانده اند و دلشان برای یک روایت مهیج معمایی تنگ‌شده. 
          
            #کتاب_خواندم 
#سایه‌ی_باد

می‌خواستم راجع به این کتاب اصلاً چیزی ننویسم اما به‌هرحال چون وقت گذاشته‌ام و کتاب را خوانده‌ام فکر کردم بد نیست یادداشت کوتاهی راجع بهش بنویسم.

*سایه‌ی باد* رمان ماجراجویانه و معمایی جالب و خواندنی بود؛ از آن‌ها که وقتی دستت می‌گیری دیگر زمین نمی‌گذاریش.

پسر نوجوانی که داستان زندگی‌اش را از ۱۱ سالگی تا ۱۸ سالگی و بعد در میان‌سالی تعریف می‌کند، قهرمان قصه‌ی ماست. 
ماجراهای اسرارآمیزی که یکی پس از دیگری اتفاق می‌افتد و خواننده را میخ‌کوب می‌کند، عامل اصلی جلو بردن رمان است.

ماجراهای داستان در اسپانیای زمان جنگ داخلی و دوران حکومت ژنرال فرانکو می‌گذرد. زمانی که آشوب و ترور و وحشت بر جامعه حکم‌فرماست و مردم در ابراز عقیده آزاد نیستند.

تمام ماجراها با یک کتاب آغاز می‌شود. *دنیل* به همراه پدرش سر از یک گورستان کتاب درمی‌آورد و آن‌جا کتاب سایه‌ی باد را پیدا می‌کند. نویسنده‌ی کتاب آدم مرموزی بوده که زندگی‌اش در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. به‌محض این‌که کتاب در دستان دنیل قرار می‌گیرد، ماجراهای عجیب و غریب و حوادث خطرناکی برایش اتفاق می‌افتد که نیاز به رمزگشایی دارد. 

دنیل مانند یک کارآگاه وظیفه‌شناس و کنج‌کاو به کندوکاو گذشته و رازهای زندگی نویسنده‌ی کتاب می‌پردازد اما خودش هم درگیر ماجراهای خطرناکی می‌شود.
داستان آن‌قدر نفس‌گیر هست که تا آخرین صفحه را با تپش قلب بخوانی.

نویسنده زاویه‌ی دید را طوری انتخاب کرده که تو از بسیاری از اتفاقات بی‌خبر هستی و به‌تدریج سر از معما‌ها درمی‌آوری.

گاهی حرف‌هایی فلسفی از زبان فِرمین در داستان ادا می‌شود اما درنهایت اگر از من بپرسند پیام رمان چه بود؟ من شخصاً پاسخ خاصی ندارم.
نکته‌ی مهم: با این‌که قهرمان داستان نوجوان است، کتاب را مناسب نوجوان نمی‌دانم.
          
            📚 رمانی طولانی و رازآلود
نسخه نشر نیماژ رو مطالعه کردم.
هر چند فقط مدح و ستایش این کتاب رو از جانب خوانندگانش دیده بودم، اما نظر مساعدی نداشتم.
اول اینکه، قطعا این داستان بلند برای ۱۸+ سال هست. توصیفات جنسی، سخنان رکیک ...
نکته قابل توجه برای من ارزش زن در این دوره از تاریخ اروپا بود که نویسنده به آن پرداخته؛ بسیار پست و ناچیز و فقط برای ارضای تمایلات مردانه.
و بسیار متاسف شدم برای کسانی که در ظلّ پرچم "زن، زندگی،آزادی"، خواهان بازگشت به آن روزهای سیاه، متعفن و ناامن هستند. تاریخی که آمریکا و اروپا آن را طی کرده است.
 و این تکرار بدفرجام، نتیجه عدم مطالعه کتاب‌ها و تاریخ ملت‌هاست.😔
نکته بعدی، توصیفات و روند داستان جالب بود که البته نقش مترجم بسیار پررنگ می‌نمود، چرا که به زیبایی تمام، و حتی به گمان من، زیباتر از متن اصلی، جملات و کلمات در کنار هم چیده شده بودند.
اما با این وجود، تنها عواملی که مرا وادار کردند تا انتهای داستان پیش بروم، حل معمای اصلی و نیز، تعاریف بسیاری بود که در مورد آن خوانده بودم.
امیدوارم توضیحاتم کافی بوده باشد.
          
            کتابی فوق‌العاده بود. از خوندنش بی‌نهایت لذت بردم و من رو دوباره با حال و هوای شب بیدار موندن و کتاب‌خوندن هیجان‌زده کرد.
همه‌چیزش بی‌نظیر بود و اینقدر دوستش داشتم که نمی‌دونم باید چقدر صبر کنم تا هیجانم نسبت بهش کم شه و بتونم عادی و منطقی درموردش صحبت کنم!
سایه باد، ترکیبی از همه ژانرهاست. معمایی، داستان در داستان، کتابی، اجتماعی و عاشقانه. همه چیز در هم پیچیده‌ست و این وسط نویسنده کلاف رو گم نکرده. حواسش به تک‌تک جمله‌هایی که می‌نویسه بوده. همه جزئیات اهمیت دارن. هر آدمی که تو داستانه  نقش منحصربفرد خودش رو داره. شهر و دالان‌های بی‌انتهاش در کتاب نمایانه و عشق من به اسپانیا و سفر به بارسلون رو هزاران برابر کرد. گرچه الان حس می‌کنم هفته در کوچه پس کوچه‌های شهر قدم زدم و مجسمه‌هاش رو می‌شناسم.
همه شخصیت‌ها به خوبی پرداخت شده بودن و تو حس می‌کنی می‌شناسیشون. حس می‌کنی می‌تونی حرفاشون رو حدس بزنی یا احساسشون رو حس کنی.
دنیل، خولیان، پنلوپه، میگل، فرمیو، خورخه، فرمین (و بوی آبنبات. یاد زوربا می‌انداخت منو گاهی)، بئا، نوریا و بقیه. :) و نترسین. گرچه شخصیت‌ها کمی زیادن اما اصلا گمشون نمی‌کنید و اگر هم گیج بشین روند داستانه و درست می‌شه. 
کتاب جذاب و خوش‌خوانیه و اگه خیلی وقته کتابی نخوندین که راحت خونده شه و خیلی سریع ۶۰۰-۷۰۰ صفحه پیش بره، انتخاب خوبیه.
و اگه بخوام یه حدودی از کتاب بگم که دستتون بیاد در چه حاله، اینطوریه که ...
نمی‌خوام بگم :))) خودتون بخونید تا بفهمید.

پ.ن: دلم می‌خواست هنوز توی شهرکتاب کار می‌کردم تا بتونم به آدم‌های زیادی معرفیش کنم و امیدوار باشم که دوستش داشته باشن.
          
            اومدم بنویسم کتاب، ولی فکر می‌کنم این اثر فقط یه کتاب نیست. یه چیزی شبیه فیلم یا تئاتر بود منتها از نوع نوشته شده. حقیقتا توصیفش سخته. خوندنش شبیه همون حسیه که هری پاتر رو می‌خونی. همه صحنه‌ها زنده‌ان. انگار تو ایستادی یه گوشه، و اون گوشه خیلی هم جای درستیه، جاییه که نه احساس جهل می‌کنی که همه آدم‌های داستان از تو بیشتر می‌دونن و نه حرص می‌خوری از حماقتشون. دقیقا اندازه است. فضاسازیا بی نظیره یه جاهایی حتی بوی کوچه خیابونای بارسلون رو حس می‌کردم. شخصیت موردعلاقه‌ام مشخصا فرمین بود:) دیالوگهای خیلی ظریف و طنازانه‌ای داشت.یه چیزی هم که خیلی بهش معتقدم اینه که تا وقتی شخصیت منفیت خوب پرداخت نشده باشه، قهرمان خوبی نخواهی داشت. و بازرس فومرو واقعااا عالی بود. خلاصه که واقعا از لحاظ روایی و کشش داستان تا انتها آدم رو نگه می‌داره بخصوص بخش‌های آخر و واقعا با توجه به حجمش خسته و ناامیدت نخواهد کرد. لذت فراوانی برای طرفداران ژانر گوتیک و عاشقانه و معمایی و جنایی و...شاید اصلا بشه گفت همه ژانرها خواهد داشت:)
در مورد ترجمه هم خوب و روون بود منتها ایرادهای ویراستاری و چندجا غلط‌های املایی بد و فاجعه دیدم. پاورقی‌ها یه جاهایی زیادی از حد بودن و توضیح اضافی و دورکننده از خط اصلی داستان. ولی همه این‌ها اونقدر بد نبود که نشه تحمل کنی و خود داستان اینقدر خوب بود که این جزییات حاشیه‌ای حواستو کمتر پرت کنه.
در آخر هم اینکه یه تیکه از قلبم توی کتابفروشی سمپره و پیش دنیل و خولین و دوستانشون باقی می‌مونه برای همیشه⁦(⁠^⁠^⁠)⁩
          
            خب... در مورد این کتاب واقعاً چی بگم؟
به قدری طولانی بود که احساس می‌کنم یک رمان واحد نخوندم، بلکه دست‌کم چهارتا رمان خونده‌م که امتیاز و نظرم نسبت به هرکدوم‌شون کاملاً متفاوته...
‌
شاید بشه گفت حتی تا صفحه‌ی ۶۰۰ احساس می‌کردم احتمالاً ارزشش رو نداشت که این همه وقت برای خوندنش بذارم؛ اما از صفحه‌ی ۶۰۰ به بعد... همه‌چیز تغییر کرد. کل داستان به نوعی معنای دیگه‌ای پیدا کرد. و حتی من رو به گریه انداخت!
‌
اما تا قبل از صفحه‌ی ۶۰۰، سایه‌ی باد برای من یک رمان پرکشش ولی معمولی بود که نویسنده‌ش تمام تلاشش رو می‌کرد تا داستانش رو برای خواننده‌هاش جذاب نگه داره. و خیلی جاها روابط علت‌ومعلولی با هم جفت‌وجور نمی‌شدن و غیرمنطقی به نظر می‌رسیدن (البته به‌نظرم هنوز هم این ایراد بهش وارده.)
‌
یه جاهایی حوصله‌م رو سر بُرد... یه جاهایی حس می‌کردم داستان داره زیادی کش پیدا می‌کنه. یه جاهایی حس می‌کردم که نویسنده داره با تعلیق‌های دروغین فریبم می‌ده.

اما در نهایت، پایان داستان همه‌چیز رو تغییر داد و الان احساس می‌کنم کاملاً ارزشش رو داشت که تا آخرین صفحه به خوندنش ادامه بدم و معماهای داستان یکی‌یکی برام حل بشن :)
‌
تسلط نویسنده به شخصیت‌پردازی و به‌خصوص دیالوگ‌نویسی انکارناپذیره و ترجمه هم به‌شدت عالی بود. 
‌
‌در مورد این کتاب خیلی حرف‌ها می‌شه زد. نقاط قوت و ضعف زیادی داشت. اما در کل می‌شه گفت... تجربه‌ی خیلی جالبی بود.
خیلی وقت بود کتابی به این طولانی‌ای نخونده بودم.
و از خوندنش در کل خوشحالم.‌