بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ایمان تجملیان

@imantjn

68 دنبال شده

40 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            هر صبح می میریم خیلی زود و در همان چند صفحه اول، عنوان روی جلدش را لو می‌دهد.کتاب روایت یک متهم در بند اعدامی‌هاست که خواننده را با افکارش همراه می‌کند.نگفته پیداست که افکار آدمی که قرار است چند روز بعد بمیرد چگونه است!
از افکار احمد،همان زندانی اعدامی که بگذریم کش دادن صحنه‌ها با بیان جزء به جزء  آنچه در آن تصویر است بسیار زجرآور است. مثلا وقتی احمد به انفرادی می‌رود و در آن تاریکی مطلق خودش را لای پتوی زبر و کثیف و بوگندوی روی زمین می‌پیچید،با توصیفات نویسنده کاملا خود را در آن موقعیت احساس می‌کنیم و حتی سوسک‌های مرده و له شده را روی پوست بدنمان حس میکنیم!
نویسنده در بیان این تصاویر بسیار موفق عمل کرده است اما آنچه در آن توفیقی نداشته اصل ماجراست!شما حدودا ۱۰۰ صفحه از ۲۰۰ صفحه را که بخوانید تازه متوجه می‌شوید احمد چرا در زندان است!یا نسیم چه کسی‌ست؟ متاسفانه تا آخر کتاب هم متوجه نمی‌شوید که ضیا،دانیال  و باقی هم‌بندی‌های احمد دقیقا کی هستند!در واقع باید گفت شخصیت پردازی اثر ضعیف است. 
در آخر باید گفت بنده خواندن این کتاب را برای افرادی که روحیه حساس دارند توصیه نمیکنم.
          
            
شب‌ها قبل از خواب به سراغش می‌رفتم. تصاویر و فضاسازی کتاب آنقدر قوی بود که در طول روز مدام به احمد و بند اعدامی‌ها فکر می‌کردم. 

احمد به اعدام محکوم شده و منتظر اجرای حکمش است. راوی داستان احمد است. ما صدای راوی را از زندان می‌شنویم. همراه احمد دستمان روی سوسک‌ها می‌رود، نگاهمان روی ترک سقف قفل می‌شود و سرمان را روی بالش چرب و بوی ناگرفته‌اش می‌گذاریم. 

مثل زهر تلخ بود. تلخی‌اش را دوست داشتم؛ اما هرچه به انتهای کتاب نزدیک‌تر می‌شدم آقای نویسنده ناامیدم می‌کرد.

نویسنده با پرش‌هایی پشت سرهم به خوبی توانسته بود از پس آشفتگی‌های ذهن احمد بربیاید. اما کمیتش توی شخصیت‌پردازی خیلی می‌لنگید. ما تصویر تر‌وتمیز و جان‌داری نه از احمد داشتیم نه از مریم، نه از حبیب، نه دانیال، نه ضیا و نه هیچ‌کدام از شخصیت‌ها. همه‌شان در سطح مانده بودند.

نقطه ضعف دیگر کتاب روایت موازی ابراهیم و اسماعیلِ پیامبر بود. قصه اسماعیل خوب توی داستان حل نشده بود. مثل خورشتی بود که آب و دانش از هم سوا بود‌.

تیر خلاص را هم پایان‌بندی کتاب زد و توی انبوهی از سوال‌ها رهایم کرد.

اگر روحیهٔ حساسی دارید موقع خواندنش خیلی اذیت خواهید شد.