یادداشت •آکانه•
1404/4/31

با دیدن فیلمِ این کتاب قلبم رو دوباره شکستم. من با کتابهای زیادی گریه کردم و در کمال تعجب این کتاب جزوشون نبود! چون درکِ پایان کتاب برام خیلی سخت بود. ویل پسری از خانوادهای پولدار و با ذکاوت و جذاب، قبل از اینکه تصادف کنه و همچین اتفاق تلخی در زندگیش بیوفته تمام لذتهای دنیا چشیده و به کل جهان، جز کره شمالی، سفر کرده.💸 (احتمالا نویسنده میخواسته هشدار بده که زندگی هیچوقت قابل پیشبینی نیست پس تا میتونین همه چیز رو امتحان کنین.) دختری وارد زندگی این مرد میشه، یعنی کلارک.🐝 کسی که تفریحاتش خلاصه میشه به شهر و محل زندگیش و از این کار به اون کار رفتن و درآمد مختصری داشتن. آشنایی این دو نفر منجر به تغییراتی در افکار کلارک میشه، متوجه میشه لیاقتش بیشتر از اینهاست درنتیجه جرئت نه گفتن به پاتریک رو پیدا میکنه...(نظر شما هم این بود که پاتریک اصلا به چیزی که کلارک بود اهمیت نمیداد؟ این دختر باید زودتر باهاش بهم میزد...چجوری هفت سال تحملش کرد؟!) خلاااااصه...از پایان کتاب و از اطلاعات عمومیای که نصیبم کرد متنفرررررم...سوئیس و کلینیک دیگنیتاس...اصلا نمیدونم باید طرف کی رو بگیرم، این که ویل خودخواه بود یا کار درستی کرد...(واقعا میتونیم اسمشو بزاریم کارِ درست؟؟؟) احتمالا نویسنده یه اشتباهی این وسط کرده که من نمیتونم پیداش کنم. فیلمی که از کتاب ساختن بازیگرای خوبی داره ولی...بدجور صرفهجویی شده بود، کتاب بهتره ۱۰۰٪ و اینکه...من جلدهای دیگهی این کتاب رو نمیخونم چون امکان نداره یاد ویل نیوفتم و دوباره اعصابم خورد نشه.
(0/1000)
نظرات
1404/4/31
بنظرم با اومدن یه آدم جدید به زندگیش خیلی راحت به این نتیجه رسید که پاتریک به دردش نمیخوره! این اذیتم میکرد ... پس وقت گذاشتن رو رابطه و تلاش برای رابطه ای که هفت سال طول کشیده چی میشه؟
1
2
1404/4/31
بشدت دلم میخواست نویسندهی کتاب، زاویهی دیدش رو از مادی به معنوی تغییر می داد. قطعاً برای آدمی مثل ویل، این دنیا دیگه هیچ لذتی نداره و فرقی هم نمی کنه که دختری عاشقش باشه چون حتی از تماشای این عشق هم قراره رنج بکشه. اِی کاش پرستارش این آدم نبود! کاش پرستارش یک آدم معنوی بود که بهش نشون میداد حتی در رنج کشیدن هم معناست و این دنیا اصلاً برای لذت بردن ساخته نشده. اینکه می تونه از موقعیت و استعدادش برای کمک به دیگران استفاده کنه و از این بابت احساس خوشبختی بهش دست بده. حیف که زاویهی دید نویسنده چیزی جز لذات مادی نبود و با این حساب، تصمیم نهایی ویل هم به نظر کار قابل قبولی میاد.
1
7
آوایگمشدهدرورقهایفراموشی؛
1404/5/1
یادمه حین خوندن این کتاب مهمون اومده بود خونمون و چون آخرای کتاب بود یه گوشه که کسی نباشه نشستم توی تاریکی این کتابو خوندم و به قدری باهاش گریه کردم که چشمام قرمز شده بود و کل دستمال کاغذی ها هم شده بودن خیس اشک. (فقط یه ذره احساسی شده بودم)😅
3
3
آوایگمشدهدرورقهایفراموشی؛
1404/5/1
منم همینطور، عاشق اینم که کتابو برای یه نفر توضیح بدم🤭 @Mushroom
1
•آکانه•
1404/5/1
1