شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
Bêhzad Muhemmedî

Bêhzad Muhemmedî

8 ساعت پیش

        تحرک، یکی از پایه‌های اساسی حفظ سلامت جسم و روان است که در زندگی مدرن اغلب به حاشیه رانده شده است. در این اثر، تلاش شده تا با نگاهی چندبُعدی به موضوع بی‌تحرکی پرداخته شود و تأثیر آن نه‌تنها بر بدن، بلکه بر ذهن، احساسات، خلاقیت و کیفیت کلی زندگی بررسی گردد. یکی از دیدگاه‌های جالبی که در متن به آن اشاره شده این است که استراحت صرفاً به معنای خوابیدن یا بی‌تحرکی مطلق نیست؛ بلکه فعالیت‌هایی مانند کوهنوردی، باغبانی یا نواختن ساز، هرچند پرانرژی و گاه سخت به نظر برسند، در صورتی که ذهن را از تنش‌ها و دغدغه‌های روزمره دور کنند، می‌توانند مصداقی از استراحت واقعی باشند.
‌
نکته‌ قابل توجه دیگر، پرداختن به مسئله‌ی تنفس از راه بینی است؛ موضوعی که در نگاه اول ممکن است پیش‌پا‌افتاده یا بدیهی به نظر برسد، اما در این کتاب با تکیه بر شواهد و توضیحات علمی، به عنوان ابزاری مهم برای مدیریت استرس، تمرکز و آرام‌سازی ذهن معرفی می‌شود.

در کنار این موارد، کتاب به طیفی از موضوعات دیگر نیز می‌پردازد که هر یک از زاویه‌ای خاص، ابعاد پنهان یا کمترشناخته‌شده‌ی بی‌تحرکی را روشن می‌سازند. از نقش تحرک در فرآیندهای شناختی و خلاقیت گرفته تا تأثیر حرکات کوچک و حتی رقص بر احساس تعلق و بهبود روحیه، مطالبی در متن آمده که می‌تواند برای خواننده، آگاهی‌افزا و در عین حال تأمل‌برانگیز باشد.
‌
بااین‌حال، در شیوه‌ی ارائه مطالب، گاهی با طولانی‌گویی و تکرار مواجه‌ایم که ممکن است انسجام متن را کاهش دهد یا خواننده را از پیگیری یک‌دست مفاهیم بازدارد. برخی فصل‌ها می‌توانستند فشرده‌تر و هدفمندتر نوشته شوند تا پیام‌ها با سرعت و وضوح بیشتری به مخاطب منتقل گردد. با وجود این، آنچه کتاب ارائه می‌دهد مجموعه‌ای از نکات است که می‌تواند برای مخاطبانی با سبک زندگی کم‌تحرک، یا کسانی که به دنبال بازنگری در تعریف سلامت و فعالیت بدنی هستند، الهام‌بخش باشد.
      

13

        «به نام خداوند»
«نیه‌توچکا نیزوانُوا»، که در کشورمان بیشتر به نام «نیه‌توچکا» شناخته می‌شود، سومین رمان داستایفسکی و آخرین اثری است که قبل از تبعیدش به سیبری نوشت. البته در میانه‌ی نوشتن، داستایفسکی را تبعید کردند. اما او پس از بازگشتن از تبعید دستی به نوشته کشید و پایان را در همان نیمه‌ داستان رقم زد و دیگر ادامه‌اش را ننوشت.
به همین خاطر معروف است که «نیه‌توچکا...» ناتمام است. پیرنگ اولیه‌ای که قرار بود رمان بر اساس آن نوشته شود هم این سخن را تأیید می‌کند اما پایان‌بندی‌ای که داستایفسکی برای رمان نوشت و تغییراتی که در آن ایجاد کرد باعث شد «نیه‌توچکا...» تا همین‌جا هم اثری تام و تمام باشد.

داستان اینگونه شروع می‌شود:
«پدرم یادم نیست. دو سالم بود که مرد. مادرم یک‌بار دیگر ازدواج کرد. این ازدواج دوم، با این‌که از روی عشق بود، غم‌وغصه‌ی زیادی برایش به همراه آورد...»

و بعد راوی شروع می‌کند به تعریف خاطرات کودکی‌اش اما قبل از آن، داستان زندگی ناپدری‌اش را از زبان دوست او بیان می‌کند چرا که در ادامه می‌خواهد از تأثیر ناپدری در زندگی خودش بگوید.

این روایت در روایتِ ابتدای داستان به خوبی در ادامه مورد ارجاع قرار می‌گیرد و کارکرد زیادی دارد. همچنین فرصتی برای شخصیت‌پردازی ناپدری نیه‌توچکا‌ است.
شخصیتی رؤیا‌پرداز و بی‌عمل.
ویولن‌زنی که فکر می‌کند استعداد فوق‌العاده‌ای دارد اما حاضر نیست در مراسم‌های معمولی ویولن بزند و منتظر پیشرفت ناگهانی و رسیدن به برنامه‌های بزرگ و تشریفاتی است. در حالی که الان در فقر به سر می‌برد و مرتب مست می‌کند.

این شخصیت و دعوا‌های مستمر او با مادر نیه‌توچکا اثری شگفت‌انگیز بر او می‌گذارد چرا که دختربچه را مجبور می‌کند میان مادر و پدر به یکی مهر بورزد و از دیگری تنفر داشته باشد و چه چیزی بیش از این می‌تواند روح یک کودک را آزار دهد؟

بیش از این از داستان نمی‌گویم تا فاش نشود.

هنر داستایفسکی در روانکاوی انسان را من در این اثر از نزدیک احساس کردم. او تأثیر رفتار والدین بر کودک و اثر کودکی بر آینده‌‌ی یک شخص را بسیار خوب و عمیق بررسی می‌کند.
کمبود محبت، زودرنجی و نیز خیال‌پردازی را به زیباترین شکل در شخصیت اصلی به تصویر می‌کشد.

به راستی همین عمق روابط انسانی و تشریح درونیات انسان، این رمان را ویژه ‌می‌گرداند وگرنه اگر اتفاقات داستان به سادگی روایت می‌شدند جذابیت بسیار کمتری داشتند و چنین اثر باشکوهی را شکل نمی‌دادند.

تمام داستان در واقع قوس یا سفر شخصیتی‌ِ نیه‌توچکا نیزوانوا است. او در ابتدا کاملاً تحت تأثیر محیط زخم‌های شدیدی می‌خورد و روح و روانش آزرده و تصمیم‌گیری و قوه تعقلش مختل می‌شود. اما پس از گذشت سال‌ها خودش را پیدا می‌کند و از یک انسان اثرپذیر منفعل به یک عنصر فعال مثبت تغییر می‌کند.

پایان‌بندی داستان هم به همین نکته اشاره دارد و شاید به همین خاطر داستایفسکی داستان را ادامه نداد چون شخصیت دیگر تغییر کرده بود و مسیر روح و روانش در آینده مشخص شده بود.

«نیه‌توچکا نیزوانُوا» شناخت عمیق داستایفسکی از شیوه عملکرد روان انسان در تقابل با محیط ،که بارزترین مصداق آن خانواده است، را نشان می‌دهد. داستایفسکی در عین اقرار به تأثیرپذیری شدیدِ انسان از محیط با نوع پایان‌بندی نشان می‌دهد چیزی فراتر از این‌ها هم هست و می‌شود در برابر محیط عصیان کرد و خود بود!

پ.ن: ترجمه آقای عباس‌علی عزتی بسیار خوب بود و مقدمه ایشان بر کتاب بسیار راهگشا.
البته که بهتر این است که بعد از داستان خوانده شود چرا که نکاتی از داستان را فاش می‌کند.


      

22

باران

باران

19 ساعت پیش

        یک‌باری، روبه‌روی غرفه اطراف، داشتیم از این می‌زدیم که چقدر کتاب‌های اطراف عنوان‌های خوبی دارند. جلدهای خوب، اسم‌های خوب و حتی فهرست خوب. این همه خوبی توقع آدم را بالا می‌برد. 
مثل جستار اول این کتاب، که به‌قدری خوب بود که توقعم از کتاب را خیلی بالا برد. در جای مناسبی خواندمش و کاملاً روی زندگی‌ام نشست. اما ادامه‌ی کتاب برایم آن‌قدر سرگرم کننده نبود. دلم نمی‌خواست این را قبول کنم و خیلی سعی کردم پیش بروم و از دل متن چیزهایی که لازم دارم را بیرون بکشم. از حق نگذریم، زبان روایت نویسنده خودش به‌قدری شیرین هست که تو را با خودش همراه کند. مترجم از کلمه‌های خوبی استفاده کرده و جمله‌های زیبایی ساخته است. جستار اول را اگر نادیده بگیریم، همین تک‌جمله‌های ادامه‌ی کتاب نجاتم دادند.
نمی‌دانم، ولی شاید قالب جستار همواره همچین مشکلی را با خودش به دوش می‌کشد. نویسنده در نوشتن جستار، خودش را می‌اندازد توی نوشته‌اش. طبیعی است که همه‌ی اجزای نویسنده برای همه‌ی خواننده‌هایش جالب نباشد. بعضی چیزها را فقط دوست‌های خودش می‌فهمند، بعضی‌ها را هم‌شهری‌هایش و بعضی وقت‌ها هم همکارهای نویسنده می‌توانند حرفش را تأیید کنند. شاید بتوان گفت جستار خوب جستاری است که دایره‌ی مخاطب‌هایش بزرگتر از بقیه باشد. شاید هم صرف همین جسارتی که نویسنده به‌خرج می‌دهد و از زندگی روزمره و شخصی خودش برایمان می‌گوید کافی است تا از کتابش لذت ببریم.
ولی هر چه هست قالب جالبی است. چون قصه‌ی زندگی کسی را روایت می‌کند، به سبک خودش. جستار، نزدیک‌ترین روایتی است که یک‌نفر می‌تواند از مواجهه‌اش با دنیای پیرامون خودش داشته باشد.
زندگی ربکا سولینت، پر بوده از سکوت‌هایی به رنگ آبی، که با خواندن جستارهایش تا حدی ما را به جهان خودش نزدیک می‌کند. 
دلم می‌خواهد از جلد کتاب هم بگویم. در همین حد که، از بس با محتوای کتاب مرتبط است که اگر رنگ و شکلی جز این داشت باید تعجب می‌کردیم.

*این ستاره‌ها را  هم به‌خاطر بلایی که یادداشت اول بر سرم آورد می‌دهم. خدا زیاد کند این‌جور روایت‌ها را از گم شدن در جهانی وهم‌آلود.
      

20

        خطی که تکمیل نشد؛
حسرت‌نامه‌ای در یک پروژۀ فکریِ قطع شده در میانۀ پیدایش


0- چون ادای حقِ این کتاب را بجا آوردن، از توانِ من خارج است، اینجا به کلیاتی پسنده خواهم کرد که چه بسا فیرحی مستحق قلم‌های فراتر از قلم‌های فقیر امثالِ من است.

1- در اینجایی که ما باشیم (منظورم ایران و فضای آکادمیِ مشخصا علوم انسانیِ ایران است) به نظر لااقل دو مشکل عمده را می‌توان تشخیص داد:
1. کمتر دانش‌ورز و عضو آکادمی‌ای در ایران یک «پروژۀ فکری» منسجم دارد که زندگی خود را وقف آن کند؛
2. کمتر همدیگر را می‌خوانیم و نقد می‌کنیم (برای نمونه، اخیرا مهدی سلیمانیه، متنی با عنوانِ «متن‌های کاشف» منتشر کرده است که در کانال راهیانه در تلگرام در دسترس است).

به راحتی می‌توان نشان داد این دو مشکل هم‌ارز یا هم‌آیند یکدیگر اند، چون کمتر همدیگر را می‌خوانیم و وقعی به یکدیگر نمی‌نهیم، انگیزۀ پیگیری یک پروژۀ فکری واحد را به جان نمی‌خریم و به طریق مشابه، چون در نظامی از پروژه‌های فکریِ ایرانی قرار نداریم، کمتر متنِ تالیفی را خواهیم یافت که ارزش وقتِ گذاری جدیِ ما را داشته باشد. به نظرم بحث از «شبکۀ متون» خیلی به بحث کمک می‌کند.
ببینید، بحث از این نیست که روی چند اسمِ عزیز انگشت بگذارید و بگویید «ها، فلانی رو ببین که چقدر نوشته و خوب نوشته» بلکه بحث از فضاهای اندیشه‌ای است. بحث در شبکه‌ای از اندیشه‌وران است که هم را بخوانند، نقد کنند، بسط دهند، نابود کنند، واسازی کنند، بازتعریف کنند، تحقیر کنند و کلی چیزِ دیگر و در این فضای غنی، سوژۀ آکادمیکِ ایرانی، خود را مغروقی از بحث بیابد که پس از غور در فضا بتواند منظرگاه‌های ممکن و اساسی را کسب کند. به جرئت، هیچ متفکری در خلا اندیشه‌ورزی نکرده است و تمام بودِ یک نویسنده/متفکر، در فضای اندیشگانی‌ای است که تنفس می‌کند. برای نمونه، بعید می‌دانم اگر شهر ینا، با تمام آن غنای فکری خود نبود، چیزی بنام ایده‌آلیسم آلمانی ممکن می‌شد.

اینجا به عنوان یک دانشجویی که چند صباحی دوره‌گردی فضای آکادمی ایران را کرده است و همواره با این نگاهِ شبکه‌ای و نظام‌واره به آکادمیِ دنیا و تاریخ اندیشه نظر کرده، این سامانۀ از هم‌گسیخته و جدا جدای اندیشه ایران ترسناک قاتل ذهن‌های زیبایی است که قطعا متونِ ارزشمندی تولید کرده اند؛ ما قاتلِ اندیشه‌ورزان اصیل خودیم.

این ادعا بزرگ‌تر از دهان من است، اما فیرحی را قبل از اینکه کرونا از ما بگیرد، خودِ ما از خودمان گرفته بودیم. توضیح می‌دهم.

2- مرحوم فیرحی به عنوان استادِ علوم سیاسیِ دانشگاه تهران، پروژه/پروژه‌های فکری مشخصی داشت که احصاء و صورت‌بندیِ دقیق آن‌ها نیازمند تفحص و دقت در آثار تالیفی استاد است.
در کنار این، فیرحی به عنوان یک عالم علوم انسانی، در دورۀ حیات خود در فضاهای فکری مهم حضور داشت و در قیاس با خیلِ وسیعی از اندیشمندان و دانش‌ورزان علم‌انسانیِ ایرانی بود و آثارِ او مورد توجه و اشاره بسیاری از افراد بوده است؛ اما همین فیرحی، آن‌گونه که شایستۀ «فیگورهای» علمی است، در نظامی متشکل از دعواهای نظریِ قوام‌یافته جایگیر نبوده است.
احتمالا من معیاری سخت‌گیرانه تعریف خواهم کرد، اما مگر کسی را می‌توان هم قد و اندازۀ فیرحی در مطالعاتِ مربوط به تاریخ اندیشۀ ایرانی-اسلامی از وجه علوم سیاسی مدرن پیدا کرد؟ اگر معیار سخت‌گیرانه برای بررسی فیرحی نداشته باشیم، چه کسی را باید به عنوان فیگورِ علمی تحلیل کنیم؟
سعی می‌کنم با نظری استعاره‌گونه به بخشِ «مرور ادبیات» که در ساختارِ مرسوم مقالات علمی پژوهشی هست، اندکی بحث خود را صورت‌بندی کنم.

3- ببینید، فرض کنید بخوانید مقاله‌ای در علوم سیاسی به نگارش در بیاورید. چقدر امکانِ آن هست که یک مرور ادبیات داشته باشید که در آن در بخشِ عظیمی از آثارِ مورد بررسی، متون تالیفیِ وطنی (چه فارسی چه انگلیسی) را ردیف کرده کرده باشید و خوانندۀ مقاله با بیانِ یک «واو» که شما چقدر وسیع «ادبیات» بحث را کاویده‌ اید ادامۀ مقاله را بخواند؟ بعیدِ ممتنع است. آخر مگر چقدر عمق و میزانِ ادبیاتِ تصنیف شدۀ وطنی داریم که چنین فصل‌هایی بتواند نگاشته شود؟ ببینید، باید متون و مقالاتِ اصولی و شگفت‌انگیزِ آکادمیک را خوانده باشید که ببنید رسما می‌توان با بخشِ مرور ادبیات یک متن، سپر خواننده را بندازید و خواننده را مقهورِ اقتدارِ پژوهشی خود کنید از پس مرور ادبیات فربه و حسابی‌ای نوشته اید.
اما حقیقتا بعید می‌دانم در فضای فکریِ ایرانِ امروز به چنین سامانی برسیم که شبکۀ متونِ تولیدیِ وطنی به صورت خودبنیاد و درون‌ماندگار بتواند از خود برای خود مسائلی را طرح و حل کند (طبعا این ادعا به معنای ناسیونالیسم و خودکفایی علمی (!) نیست و اگر من را ول کنید، تا ساعت‌ها می‌توانم از ذاتی بودن و اهمیت داشتنِ ارتباط علمیِ لجام گسیخته با آکادمیِ دنیا دادِ سخن سر بدم).

بیشتر از این مورد، این بخش از متن را کش نمی‌دهم، اما با فیرحی را قبل از کرونا کشته بودیم. قدر دیدنِ یک اندیشمند این است که خوانده شود و خود را گلادیاتوری در جبه‌های نبردی مختلف بیابد، نه اندیشه‌ورزی تنها در کنجِ اتاقِ تکیه داده. خودِ مرحوم فیرحی در یکی از درس‌گفتارهایش به مفهومی عجیب اشاره کرده بود.

4- فیرحی در یک سخنرانی، فکر کنم تحلیل و تفسیر خطبۀ منا امام حسین علیه السلام، از یک تمثیل عربی نام می‌برد (نقل به مضمون): «در کشت سن‌زده نمی‌توان رشد کرد».
وقتی یک کشتِ گندم «سن» می‌زند، گندم‌ها از حدی بلندتر نمی‌شوند و خوشه‌ها و دانه‌های گندم خشک و پوک می‌شوند. در این میان، اگر یک خوشۀ گندم، از قضی سن‌زده نشده باشد و بتواند «قد» بکشد، چون تنها خوشۀ قدکشیدۀ در خیل انبوه گندم‌های سن‌زده و از کمرتاشده است، تمام باد و طوفان، حملۀ پرندگان و... نثار این تک خوشۀ قد کشیده خواهد شد و چندی نخواهد گذشت که این گندم نیز کمر تا کند.
هرچقدر از اثرگذار بودن این تمثیل بگویم و اینکه چقدر از آن استفاده کرده ام، حق مطلب ادا نمی‌شود.

5- مرحوم فیرحی قصد یک دوگانه داشته است که در آن به واکاویِ مفهوم «قانون»  بپردازد. در ج1 به «تحولات پیشامشروطه» بپردازد،  و در ج2 به «چالش قانون و شریعت در ایران معاصر». هرچقدر از ذاتِ بنیادینِ پرابلماتیک/مسئلۀ اصلیِ فیرحی بگویم، نمی‌توانم ولو اندکی به کنه اهمیت آن حتی نزدیک بشوم. هرچقدر از روشِ بحثِ جذاب فیرحی در «تاریخ اندیشه» بگویم، حتی اندکی از وجدم موقع خواندن قلمش مرتفع نمی‌شود؛ بدین منظور که به هیچ نحو نمی‌توانم هیچ نوعی از حق را نسبت به فیرحی ادا کنم، در ادامه صرفا روی یک مورد خاص تاکید خواهم کرد: جایابیِ ویژه هر پاراگراف از متنِ فیرحی در یک دعوای/مسئلۀ خاص.

6- قبل از بحثی در زاویه‌ای در متنِ فیرحی، بگم که:
 با متونی که می‌خوانید کشتی بگیرید. آن‌ها را سلاخی کنید، از هم‌گسیخته و بی‌سامان‌شان کنید؛ سعی کنید تمام سویه‌های نقص و ایراد متن را هویدا کنید. به متن خیانت کنید، جای فصول را تغییر بدهید، تصویرِ پیشنهادی نویسنده از متنِ منسجم خود را به مثابۀ یک کلاژ به هم بریزید. سعی کنید از این مسیر، بهتر طرحِ پیشنهادی‌ای که نویسنده برای متن خود ارائه داده است را فهم کنید. پس نه تنها مولف مرده است و باید به او خیانت کرد، چه بسا مرحلۀ نهایی واسازیِ متن از تمام آن انسجامی است که ژست آن را گرفته است. نشان بدهید حفره‌ها چگونه فضا را برای اندیشه و نقد باز می‌کنند.

7- می‌توان روی هر پاراگراف و بندِ متن‌های فیرحی و مشخصا همین کتابِ «مفهوم قانون در ایران معاصر» در کدام مسئله و دعوا خود را جا داده است. این مورد مشخصا از پروبلماتیک اساسی فیرحی می‌آید که تمام بندهای کتابش باید جایی در یک مسئلۀ مشخص داشته باشد. در حین مطالعه کتاب داشتم برای هر بند یادداشتی می‌نوشتم که «این بخش به مسئلۀ مبدا ورود مشروطه به ایران»، «دوگانۀ قانون/حکم شرعی»، «دوگانۀ دولت سنتی/مدرن»، «فقیه در مقابل قاضی»، «متن ترجمه در مقابل سنت احکام دینی»، «روشنفکر در مقابل مجتهد»، «اهل قلم در مقابل اهل شمشیر»، «سامان ایلی در مقابل سامانۀ دولت مرکرگزای مدرن» و هزار و یک مسئلۀ اساسی دیگر. به جرئت می‌توان نشان داد هر بند از این کتاب فیرحی در جایی خاص از منظومه مسائلی که در فضای اندیشۀ حوالیِ پروبلماتیک کتاب وجود دارد خود را جایابی کرده است.


بیشتر از نمی‌خواهم بنویسم.
استاد فیرحی، ای‌کاش می‌توانستید در پایان این دوگانۀ خود نقطه بگذارید نه اینکه ناشر فصل آخر از «دولت مدرن و بحران قانون» را با یک «...» تمام کند.
      

22

هلیاخانم

هلیاخانم

19 ساعت پیش

        درباره این کتاب باید گفت که هیچ چیزی برای ارائه نداره. صرفا عاشقانه‌ست همین... ۷۷۰ صفحه صحبت‌های تکراری و صحنه‌های کلیشه‌ای و مثلاً عاشقانه. نویسنده تلاش کرده که یک انقلاب رو هم وارد کتاب کنه اما آنقدر سطحی و بدون هیچ آرمانی  بود که اصلا حتی به چشم نمی‌اومد! 
شخصیت پردازی‌های واقعا کلیشه‌ای و بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای...
گاهاً شخصیتی که نویسنده توصیف کرده بود با چیزی که ما از شخصیت می‌دیدیم و حس می‌کردیم مطابقت نداشت. مصداقش شخصیت‌پردازیِ تکراری کای که به وضوح شبیهش رو در کتاب‌های ترند امروزی می‌بینیم.
فردی که با نقاب توصیف می‌شد اما والا بسیار پرو و پرجسارت در ابراز احساستش بود!
یا حتی پیدین! شخصیتی که ما ازش در ابتدای کتاب می‌بینیم یک آدم محافظه‌کاره که حتی جلوی یک مامور ساده مظلوم نمایی می‌کنه بعد انوقت با گستاخی و جسارت تمام در برابر شاهزاده‌ها و امپراطور می‌ایسته. جالبه! 
تفاوتی در شخصیت کیت و کای نمی‌بینیم؛ نویسنده یه چیزایی میگه اما من چیزی حس نکردم!
این کتاب حتی برای کسانی که طرفدار کلیشه هم هستن جالب نیست چون به شدت سطحی نگارش شده.
کاملا واضحه که تمامی سناریوها با هدف ایجاد یه رابطه احساسی بین کاپله، چیزی بدی نیست‌ها ولی آخه همه‌ی سناریوها؟
تنها دلیلی که تا آخر خوندم نحوه نگارش صحنه‌ها از جانب نویسنده بود چرا که واقعا زیبا نوشته بود و مشکل تماماً از محتوا و درون‌مایه بود.
بنظرم وقت‌تون رو سر کتاب پرمحتواتری بگذارید^^
      

9

سعید بیگی

سعید بیگی

20 ساعت پیش

        زبان روایت شیرین و نثر کتاب خوب و خوشخوان است.

کتاب ماجرای یک طلبۀ سید به نام «سید یحیا» است، که به یک سفر تبلیغی در دل جنگل‌های شمال و در ارتفاعات می‌رود... .

داستان ساده و معمولی بود؛ با نمایش صفا و صمیمیتِ دل‌ها و جان‌های پاک و روابط مردمانی به زلالی آب روان که در این دوران کمتر پیدا می‌شوند.

«سید یحیا» هم که طلبۀ جوان و مهربان و با صفایی است؛ با آنها ارتباط می‌گیرد و در طول این یک ماه، چنان به دل مردم می‌نشیند که همه او را چون فرزند خود می‌بینند و می‌دانند و لحظاتی بسیار ناب و زیبا، از احساساتِ پاک رقم می‌خورد که دل خواننده را می‌لرزاند.

نکتۀ دیگر اینکه مردم به خاندان پیامبر و سادات علاقه دارند و مومن هستند و این نزدیکی دیدگاه‌ها و بینش‌ها، باعث محکم‌تر شدن رابطۀ روحانی جوان با مردم می‌شود.

اما با تمام این نکات و مسائل عالی و خوب، دو نقد بر این داستان و کار «سید یحیا» دارم: 

اول اینکه؛ چقدر خوب بود، نویسنده کمی بیشتر وقت و انرژی می‌گذاشت و نوشته را با شرایطی بهتر می‌نوشت و منتشر می‌کرد تا یک گزارش صِرف تبلیغی و به سبک خاطره‌نویسی نباشد و به یک داستان، با تمام ویژگی‌ها نزدیک‌تر باشد و چه بسا در آن صورت، تاثیر بیشتری بر خوانندگان می‌گذاشت.

دیگر اینکه؛ چقدر خوب بود، «سید یحیا» زمانی که مردم به خرافاتی بی‌اساس و بی‌ریشه معتقد بودند، آرام‌آرام آنها را به این مسائل نادرست آگاه می‌کرد و لااقل قدمی کوچک در این زمینه برمی‌داشت تا برای روحانیان و مبلغان بعدی، زمینه آماده شود؛ زیرا هر مُبَلّغی قدرت و نفوذ کلام «سید یحیا» را در بین آن مردم نداشت.

در مجموع از خواندن این کتاب زیبا، خوب و خواندنی لذت بردم و چندین بار در بین صفحات کتاب و اوج ماجراهای کتاب، دلم لرزید و به خودم که آمدم؛ اشکم جاری بود و حال دلم خوش شده بود.

بابت این حال خوشی که گاه به من دست می‌داد؛ از «سید یحیا» و نویسندۀ کتاب صمیمانه سپاس گزارم.
      

26

راضیه بابایی

راضیه بابایی

20 ساعت پیش

        چه قدر حال  خوب است وقتی یک فانتزی تالیفی می خوانی  و از آن لذت می بری!
 از بین آثار تولید شده در این زمینه که  چنگی به دل نمی زنند و هنوز خام هستند، گذرگاه آرادامین  چهارچوب داستانی محکمی دارد و فانتزی آن بومی و خواستنی است. پس می شود! می شود کاری نوشت که قابلیت مقایسه و رقابت با آثار ترجمه را داشته باشد.
دوست دارم نویسنده را ببینم و بگویم چرا همین یک کتاب؟ باز هم بنویس تا نوجوانان ایرانی با افتخار داستانت را بخوانند.
علی خواسته را با همین کتاب شناختم. امیدوارم باز هم قلم دست گرفته باشد و کتابهای دیگری از او در بازار باشد.
این داستان بی ایراد نبود ولی در قبال نکات مثبتش ، منفی ها خیلی به چشم نمی آمد.
 خوبی های کار:
 داستان پر کشش و جهان فانتزی دلفریب  آن ، دغدغه و نیت سالم علیرضا و برادرش، توجه به دنیایی توحیدی و منفعل نبودن شخصیت اصلی .
 محتوا و مضمون فلسفی آن  نیز قابل توجه است.
و اما نقاط ضعف؛
 شروع کم سرعت و غیر جذاب ابتدای رمان 
ریتم داستان به خاطر تعریف کردن ماجرا فقط از زبان قهرمان، به قصه شبیه شده است. ابزار دیالوگ  کم استفاده شده است و پرداخت شخصیت‌های فرعی  درست انجام نگرفته است.
پایان داستان با اینکه از نظر فنی ایراد ندارد، به قدر کافی برای نوجوان شاد نیست. فراغ دو برادر و افسردگی روحی برادر بزرگتر کام ما را تلخ می کند. کاش می شد دو برادر از هم جدا نباشند.

این کتاب به خاطر سلامت قلم و موضوع جالب داستان ، قابل توصیه به کتابخوان های حرفه ای 12 سال به بالا و عموم کتابخوان های بالای 15 سال می باشد.
      

16

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.