یادداشت باران

باران

باران

21 ساعت پیش

        یک‌باری، روبه‌روی غرفه اطراف، داشتیم از این می‌زدیم که چقدر کتاب‌های اطراف عنوان‌های خوبی دارند. جلدهای خوب، اسم‌های خوب و حتی فهرست خوب. این همه خوبی توقع آدم را بالا می‌برد. 
مثل جستار اول این کتاب، که به‌قدری خوب بود که توقعم از کتاب را خیلی بالا برد. در جای مناسبی خواندمش و کاملاً روی زندگی‌ام نشست. اما ادامه‌ی کتاب برایم آن‌قدر سرگرم کننده نبود. دلم نمی‌خواست این را قبول کنم و خیلی سعی کردم پیش بروم و از دل متن چیزهایی که لازم دارم را بیرون بکشم. از حق نگذریم، زبان روایت نویسنده خودش به‌قدری شیرین هست که تو را با خودش همراه کند. مترجم از کلمه‌های خوبی استفاده کرده و جمله‌های زیبایی ساخته است. جستار اول را اگر نادیده بگیریم، همین تک‌جمله‌های ادامه‌ی کتاب نجاتم دادند.
نمی‌دانم، ولی شاید قالب جستار همواره همچین مشکلی را با خودش به دوش می‌کشد. نویسنده در نوشتن جستار، خودش را می‌اندازد توی نوشته‌اش. طبیعی است که همه‌ی اجزای نویسنده برای همه‌ی خواننده‌هایش جالب نباشد. بعضی چیزها را فقط دوست‌های خودش می‌فهمند، بعضی‌ها را هم‌شهری‌هایش و بعضی وقت‌ها هم همکارهای نویسنده می‌توانند حرفش را تأیید کنند. شاید بتوان گفت جستار خوب جستاری است که دایره‌ی مخاطب‌هایش بزرگتر از بقیه باشد. شاید هم صرف همین جسارتی که نویسنده به‌خرج می‌دهد و از زندگی روزمره و شخصی خودش برایمان می‌گوید کافی است تا از کتابش لذت ببریم.
ولی هر چه هست قالب جالبی است. چون قصه‌ی زندگی کسی را روایت می‌کند، به سبک خودش. جستار، نزدیک‌ترین روایتی است که یک‌نفر می‌تواند از مواجهه‌اش با دنیای پیرامون خودش داشته باشد.
زندگی ربکا سولینت، پر بوده از سکوت‌هایی به رنگ آبی، که با خواندن جستارهایش تا حدی ما را به جهان خودش نزدیک می‌کند. 
دلم می‌خواهد از جلد کتاب هم بگویم. در همین حد که، از بس با محتوای کتاب مرتبط است که اگر رنگ و شکلی جز این داشت باید تعجب می‌کردیم.

*این ستاره‌ها را  هم به‌خاطر بلایی که یادداشت اول بر سرم آورد می‌دهم. خدا زیاد کند این‌جور روایت‌ها را از گم شدن در جهانی وهم‌آلود.
      
243

24

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.