یادداشت سعید بیگی
22 ساعت پیش
زبان روایت شیرین و نثر کتاب خوب و خوشخوان است. کتاب ماجرای یک طلبۀ سید به نام «سید یحیا» است، که به یک سفر تبلیغی در دل جنگلهای شمال و در ارتفاعات میرود... . داستان ساده و معمولی بود؛ با نمایش صفا و صمیمیتِ دلها و جانهای پاک و روابط مردمانی به زلالی آب روان که در این دوران کمتر پیدا میشوند. «سید یحیا» هم که طلبۀ جوان و مهربان و با صفایی است؛ با آنها ارتباط میگیرد و در طول این یک ماه، چنان به دل مردم مینشیند که همه او را چون فرزند خود میبینند و میدانند و لحظاتی بسیار ناب و زیبا، از احساساتِ پاک رقم میخورد که دل خواننده را میلرزاند. نکتۀ دیگر اینکه مردم به خاندان پیامبر و سادات علاقه دارند و مومن هستند و این نزدیکی دیدگاهها و بینشها، باعث محکمتر شدن رابطۀ روحانی جوان با مردم میشود. اما با تمام این نکات و مسائل عالی و خوب، دو نقد بر این داستان و کار «سید یحیا» دارم: اول اینکه؛ چقدر خوب بود، نویسنده کمی بیشتر وقت و انرژی میگذاشت و نوشته را با شرایطی بهتر مینوشت و منتشر میکرد تا یک گزارش صِرف تبلیغی و به سبک خاطرهنویسی نباشد و به یک داستان، با تمام ویژگیها نزدیکتر باشد و چه بسا در آن صورت، تاثیر بیشتری بر خوانندگان میگذاشت. دیگر اینکه؛ چقدر خوب بود، «سید یحیا» زمانی که مردم به خرافاتی بیاساس و بیریشه معتقد بودند، آرامآرام آنها را به این مسائل نادرست آگاه میکرد و لااقل قدمی کوچک در این زمینه برمیداشت تا برای روحانیان و مبلغان بعدی، زمینه آماده شود؛ زیرا هر مُبَلّغی قدرت و نفوذ کلام «سید یحیا» را در بین آن مردم نداشت. در مجموع از خواندن این کتاب زیبا، خوب و خواندنی لذت بردم و چندین بار در بین صفحات کتاب و اوج ماجراهای کتاب، دلم لرزید و به خودم که آمدم؛ اشکم جاری بود و حال دلم خوش شده بود. بابت این حال خوشی که گاه به من دست میداد؛ از «سید یحیا» و نویسندۀ کتاب صمیمانه سپاس گزارم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.