یادداشت سید محمد بهروزنژاد
1404/2/30

«به نام خداوند» «نیهتوچکا نیزوانُوا»، که در کشورمان بیشتر به نام «نیهتوچکا» شناخته میشود، سومین رمان داستایفسکی و آخرین اثری است که قبل از تبعیدش به سیبری نوشت. البته در میانهی نوشتن، داستایفسکی را تبعید کردند. اما او پس از بازگشتن از تبعید دستی به نوشته کشید و پایان را در همان نیمه داستان رقم زد و دیگر ادامهاش را ننوشت. به همین خاطر معروف است که «نیهتوچکا...» ناتمام است. پیرنگ اولیهای که قرار بود رمان بر اساس آن نوشته شود هم این سخن را تأیید میکند اما پایانبندیای که داستایفسکی برای رمان نوشت و تغییراتی که در آن ایجاد کرد باعث شد «نیهتوچکا...» تا همینجا هم اثری تام و تمام باشد. داستان اینگونه شروع میشود: «پدرم یادم نیست. دو سالم بود که مرد. مادرم یکبار دیگر ازدواج کرد. این ازدواج دوم، با اینکه از روی عشق بود، غموغصهی زیادی برایش به همراه آورد...» و بعد راوی شروع میکند به تعریف خاطرات کودکیاش اما قبل از آن، داستان زندگی ناپدریاش را از زبان دوست او بیان میکند چرا که در ادامه میخواهد از تأثیر ناپدری در زندگی خودش بگوید. این روایت در روایتِ ابتدای داستان به خوبی در ادامه مورد ارجاع قرار میگیرد و کارکرد زیادی دارد. همچنین فرصتی برای شخصیتپردازی ناپدری نیهتوچکا است. شخصیتی رؤیاپرداز و بیعمل. ویولنزنی که فکر میکند استعداد فوقالعادهای دارد اما حاضر نیست در مراسمهای معمولی ویولن بزند و منتظر پیشرفت ناگهانی و رسیدن به برنامههای بزرگ و تشریفاتی است. در حالی که الان در فقر به سر میبرد و مرتب مست میکند. این شخصیت و دعواهای مستمر او با مادر نیهتوچکا اثری شگفتانگیز بر او میگذارد چرا که دختربچه را مجبور میکند میان مادر و پدر به یکی مهر بورزد و از دیگری تنفر داشته باشد و چه چیزی بیش از این میتواند روح یک کودک را آزار دهد؟ بیش از این از داستان نمیگویم تا فاش نشود. هنر داستایفسکی در روانکاوی انسان را من در این اثر از نزدیک احساس کردم. او تأثیر رفتار والدین بر کودک و اثر کودکی بر آیندهی یک شخص را بسیار خوب و عمیق بررسی میکند. کمبود محبت، زودرنجی و نیز خیالپردازی را به زیباترین شکل در شخصیت اصلی به تصویر میکشد. به راستی همین عمق روابط انسانی و تشریح درونیات انسان، این رمان را ویژه میگرداند وگرنه اگر اتفاقات داستان به سادگی روایت میشدند جذابیت بسیار کمتری داشتند و چنین اثر باشکوهی را شکل نمیدادند. تمام داستان در واقع قوس یا سفر شخصیتیِ نیهتوچکا نیزوانوا است. او در ابتدا کاملاً تحت تأثیر محیط زخمهای شدیدی میخورد و روح و روانش آزرده و تصمیمگیری و قوه تعقلش مختل میشود. اما پس از گذشت سالها خودش را پیدا میکند و از یک انسان اثرپذیر منفعل به یک عنصر فعال مثبت تغییر میکند. پایانبندی داستان هم به همین نکته اشاره دارد و شاید به همین خاطر داستایفسکی داستان را ادامه نداد چون شخصیت دیگر تغییر کرده بود و مسیر روح و روانش در آینده مشخص شده بود. «نیهتوچکا نیزوانُوا» شناخت عمیق داستایفسکی از شیوه عملکرد روان انسان در تقابل با محیط ،که بارزترین مصداق آن خانواده است، را نشان میدهد. داستایفسکی در عین اقرار به تأثیرپذیری شدیدِ انسان از محیط با نوع پایانبندی نشان میدهد چیزی فراتر از اینها هم هست و میشود در برابر محیط عصیان کرد و خود بود! پ.ن: ترجمه آقای عباسعلی عزتی بسیار خوب بود و مقدمه ایشان بر کتاب بسیار راهگشا. البته که بهتر این است که بعد از داستان خوانده شود چرا که نکاتی از داستان را فاش میکند.
(0/1000)
نظرات
1404/2/30
عالی آقا اینجور یادداشتها جاشون تو پیشنهادیهای بهخوان خالیه و متاسفانه عموما یادداشتهای ضعیف بیشتر اونجا گذاشته میشه
7
3
سید محمد بهروزنژاد
1404/2/30
1