شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
Elias

Elias

2 روز پیش

        نام کتاب: شاهان شنی 
نویسنده: جرج ار ار مارتین 
مترجمان: رضا کیا محمدی، هستی حجت 
تعداد صفحات: ۸۷ 
ژانر: علمی تخیلی 
خلاصه داستان: 
سایمون کرش پسر نجیب زاده‌ایی که علاقه خاصی به حیوانات گوناگون و نگه داری از اونها داره، زمانی که موجودات عجیبی به اسم شاهان شنی به دستش میرسه وضعیت کمی پیچیده میشه...
بررسی: 
داخل ۸۷ صفحه مارتین کاری رو انجام میده که شاید برخی نویسنده‌ها با هزار صفحه هم نتونن از پسش بربیان.
این کتاب داخل سال ۱۹۷۹ منتشر شد و دوتا جایزه، نبولا و هوگو، رو برد.
داستان راجع به سایمونه؛ مردی که نماد یک حکومت، غرور، دیکتاتوری و انسان بودنه. کسی که هیچ چیز براش مهم نیست جز لذت و حال خودش.
سایمون شخصیتی بود که در افکار خودش تصور می‌کرد توان کنترل کردن و هدایت موجودات رو داشته باشه؛ هرچند سرسخت باشن. 
کسی که همه رو قربانی هدف خودش می‌کرد و زمانی که میتونست بهترین هدایتگر باشه تصمیم گرفت همه چی رو فدای سرگرمی خودش کنه.
شاهان شنی موجوداتی که نماد مردمی اروم و باور پذیر بودن که رفته رفته پیشرفت کردن؛ نماد مردمی که باور دارن اما باورشون زیر سوال میره و به خدای دروغین خود و دیکتاتور پرورش دهنده‌شون خودی نشان دادن.
در کل شاهان شنی داستان ادم‌های مغرور و از خود راضیه که در دل داستان علمی تخیلی مارتین جا گرفته.
      

31

        «حرف هایی که باید با شما در میان می گذاشتم» 

همیشه در زندگی به دنبال این بودم بتوانم حس یا هیجاناتم  را تفکیک کنم  دوست داشتم کسی چیزی وجود می داشت تا به من با مثال کمک کند که دلسوزی و همدلی و همدردی چه تفاوتی با هم دارد. 
یا ارتباط شرم و احساس گناه و تحقیر و خجالت در چه چیز هایی میتواند باشد  آیا به هم مربوط اند؟  تفاوت هاشان در چیست؟ 
و اصلا این هیجانات و انبوهی بسیار آن ها تعریف مشخص شان چیست؟ 
کتاب در سیزده فصل و هر فصل تقریبا پنج تا شش هیجان را  با مثال آسان و قابل لمس واکاوی می کند.  

این کتاب شما را متوجه   احساساتی که بیشتر روز را با آنها سر و کار دارید می کند. 
راه حل های شناخت را که بلد باشید توان برخورد تان نیز بهبود پیدا میکند. 
 در طول روز ما ده ها حس را تجربه میکنیم  شاید خشمگین باشیم و  اغلب برایمان مهم نیست که چرا خشمگین هستیم ولی تشخیص درست احساس پشت خشم یا چند احساس پشت آن نتنها به تصمیم گیری نوع واکنش ما کمک می کند بلکه در غلبه و  فرو نشاند آن نیز  موثر است. 

برای من کتاب کمی کسل کننده بود چون مثال داستانی نداشت 
اما این از حجم ارادتم به آن نمی‌کاهد، واقعا مفید بود و پر از آموزش. 

      

24

حنا دروی

حنا دروی

2 روز پیش

        با سلام و درود 🪻 خدمت شما 
مدتی بود که درگیر بودم چه جوری یادداشت کتاب بنویسم و چه جوری بنویسم که انصاف رعایت بشه !🙂
ترجمه کتاب خوب بود و من دوست داشتم؛ دست برای مترجم 👏🏻👏🏻
کتاب از ادبیات روسیه است و نظر من چندمطلب جلب کرد که برخلاف دیدگاه اولیه ام بود[با توجه به سابقه قبلی که از مطالعه ادبیات روسیه داشتم]؛ اول از همه طولانی نبودن اسم ها و استفاده از مخفف های آشکار که اصلا شما را گیج نمی کرد که کی ،کی بود!😅 اسم ها و فامیلی ها اغلب دو کلمه ای بودند و یک سطر لازم نبود برای اسم ها که غافلگیری چشمگیری برای من بود و بسیاررررر خوشایند:)
دوم متن سبک کتاب بود؛ کتاب جملات سنگین و ثقیل نداشت و شاید ممکن بود جاهایی اندکی گیر کوچک داشته باشید که بسیار بسیار کم بودند و در کل کتاب روانی بود و شما سوار بر داستان بودید و بر اتفاقات احاطه داشتید و این باز هم بسیارررر خوشایند بود :))))
خب خود داستان به اختلاف و شکاف میان نسل ها می پردازد و یک دیدگاه را معرفی می کند به نام نیهیلیسم؛ هیچ انگاری؛ که به زبان ساده و آنچه که من از کتاب در حین مطالعه و صحبت های شخصیت بازروف متوجه شدم این است که ارزش ها و معیار ها بی ارزش شوند و انگار افراد معتقد به این سبک فکری اعتقاد دارند که به هیچ چیز نباید معتقد بود، در واقع ارزش ها و اصول اخلاقی که در جوامع مختلف به اشکال مختلف هست فاقد اعتبار حقیقی اند و ساخته ذهن انسان هستند 
راجب این عقیده من قصد ندارم صحبت کنم؛ صرفا میگم که مخالف هستم و در یادداشت نمی خوام اصلا بگم خوبه یا بده.
در رابطه با شخصیت های اصلی که به نظرم بازروف و آکاردی بودند ؛ دو دوست که در ابتدای سفر هم عقیده و هم جهت بودند و در طول سفر هر دو دچار تغییراتی شدند که این تغییرات از جذابیت داستان شد برام 
شخصیت مورد علاقه من پاول عموی آکاردی بود که بخش جذاب شخصیتش برام اون محافظه کاری شدیدش برای خانواده بود؛ که اینجوری بود که من تا دم مرگ میرم، لجبازی می کنم ، بی منطق ممکنه بشم اما نمیزارم به خانواده ام، برادرم و آرامشمون لطمه بزنه کسی!
بازورف شخصیت به شدت پررنگ داستان برای من علامت سوالی ایجاد کرد؛ در واقع من از لجبازی بازروف در تعجب بودم و حتی این حس داشتم که بازروف میترسه!
برداشتی که من از بازروف داشتم این بود که دوست داشت بشینه و زندگی شما را تماشا کنه ، زندگی پدر و مادرش ببینه و زندگی بقیه را ببینه، خوشحال بشه و لذت ببره ، اما لحظه ای که احساس خطر می کرد کسی وارد مرز های زندگیش میشه کلا زیر میز میزد و فرار می کرد؛ آره من جابجایی و مسافرت هاشُ فرار می دیدم و این سوال در ذهنم پر رنگ می شد که چرا ؟ چرا این حس داری ؟ بهم بگو چی اینجوریت کرده 😭 و حیف که نشد جواب برای من مشخص بشه :(
در کل به نظرم برای کسی که میخواد نمونه متن سبکی از ادبیات روسیه بخونه این کتاب خوبه و توصیه به مطالعه اش دارم.
ممنون از اینکه حتی نصفه یادداشت خوندین و اگر کامل خوندین، نفس تون گرم 🫂🪻
      

45

آنشرلی:))

آنشرلی:))

2 روز پیش

        و بله،بالاخره بعد مدت ها دو جلد این کتاب هم تموم شد... 
الان افکارم خیلی آشفته است و واقعا نمیدونم چی میخوام بگم.
و بله،بالاخره عشق اسکارلت به اشلی رو درک کردم،خود اسکارلت گفت که این عشق یه عشق واقعی نبوده، و در اصل اسکارلت عاشق همون آدمی شده بود که تو ذهنش ساخته بود،اون عاشق اشلی واقعی نشده بود و حتی بعدا هم نمیخواست قبول کنه که اشلی واقعی با اون کسی که تو ذهنشه فرق داره و وقتی این رو فهمید که دیگه دیر شده بود،تازه آخرای داستان متوجه شد اون کسی که تو زندگی بهش احتیاج داره رته نه اشلی،تازه فهمید که چقدر به آغوش رت احتیاح داره،تازه فهمید با رفتنش چقدر تنها و بی کس و بدبخت میشه،تازه فهمید یه عشق بیگانه و بچگونه با زندگی،عشقش،بچه هاش و جوونیش چیکار کرده...! 
گاهی از دست رت خیلی عصبانی میشدم،همون موقعی که به اسکارلت بی توجهی میکرد و تحقیرش میکرد،خوب مرتیکه تو که اون رو دوست داری پس بهش نشون بده و بگو،تو که میدونی اسکارلت تشنه ی محبته پس چرا اینطوری میکنی آخهه😭
و ملانییی،شخصیت اصلی داستان برای من ملانیه،این زن فرشته است،الگوی من توی زندگیمه و واقعا به نظرم اون کسی که یه تکه گاه و دوستی مثل ملانی تو زندگیش داره خوشبخت ترینه🤌🏻
و بی نهاااایت به خاطر مرگش ناراحت شدم و اشک ریختم،چرا ملانی؟
کاش این اتفاق برای هرکس دیگه ای میوفتاد به جز ملانی،ملانی من،دختر کوچولوی مهربون،فرشته من،تو نباید میرفتی،حداقل تو نه:))💔
و البته این رو بگم که این کتاب اشکالاتی هم داشت،مثلا اینکه اینجور نشون میداد که سیاه پوستا از آزادی خودشون ناراحتن و...که البته اینجا از نظر من راست و درست نیست! 
و در آخر نمیدونستم برای چه کسی دلسوزی کنم،رت یا اسکارلت؟! 
هردوتاشون تقصیرکار بودن واقعا،آخرش هم اسکارلت،دختر بیچاره ی من تنها و بیکس شد و رت افسرده و سرگردون... 
ای کاش هیچوقت به هم نمیرسیدن،حداقل بهتر از این بود که انقدر غمگین از هم جدا بشن:)).... 
هزاران لعنت به نویسنده فرستادم،ای لعنت به تو که انقدر اشک منو درآوردی،لعنت به تو که آخرش بچه های من رو تنها ول کردی،لعنت به تو که ملانی،فرشته کوچولوی من رو کشتی،لعنت به تو که واقعیت زندگی رو انقدر محکم کوبیدی تو صورتم:))💔
من دلم خونه،برای اسکارلت،این بچه گناه داره،کسی کنارش نمونده،این بچه مادر نداره،پدر نداره،هیچکسو نداره این بچهه😭💔
دلم برای رت میسوزه،یه عمر خودش رو کشت تا توجه اسکارلت رو به خودش جلب کنه ولی نشد و آخرش هم خسته شد و رفت،رفت که دیگه برنگرده... 
دلم برای اشلی میسوزه،برای عمه پیتی و بیوی بیچاره.... 
دلم برای ملانی عزیزم میسوزه،اون فقط یه دختر شیرین میخواست ولی آخرش از دنیا رفت،آه قلبممم😭💔
و بله،این کتاب نشون داد عشق همه چیز نیست،نشون داد عشق یک طرفه اشتباهه و به درد نمیخوره،نشون داد زندگی آسون نیست و قرار نیست همیشه خوب پیش بره،خیلی چیزارو بهم یاد داد:))... 
پیشنهاد میشه؟خودمم نمیدونم،فقط این رو میدونم که الان انقدری گریه کردم که چشمام هیچ جارو نمیبینه👍🏻💔
وای یاد تارا افتادم،یاد قدیما که اسکارلت یه دختر سرکش و خوشگل بود که همه پسرا عاشقش بودن،یاد اولین باری که رت رو دید،یاد اون روزی که اعتراف کرد،یا یادآوریشون قلبم درد گرفتت:))... بهرحال،فردا درمورد غم جانکاه این کتاب فکر خواهم کرد!! 
خدانگهدار کتاب زیبا و عمیق من،خدانگهداررر:)) 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

21

جواد

جواد

2 روز پیش

        کتاب «مرگ یک خرده‌بورژوا» روایتی آکنده از ناامیدی، تنش‌های خانوادگی، و تلاش برای حفظ ظاهر در برابر فروپاشی تدریجی است. بیماری پدر خانواده نه‌تنها جسم او را تضعیف کرده، بلکه سایه‌ای سنگین بر روابط زناشویی و خانوادگی افکنده و احساس عذاب وجدان را در میان اعضای خانواده شدت بخشیده است. همسر او با تمام توان برای درمان شوهرش تلاش می‌کند، اما این کوشش با خستگی و تردید همراه است. از سوی دیگر، حضور یکی از نزدیکان، که به دلیل بالا رفتن سن دمدمی‌مزاج و غیرقابل‌پیش‌بینی شده، به عاملی برای تشدید اختلافات زن و شوهر تبدیل می‌شود. این تنش‌ها در بستری از سکوت و حرف‌های ناگفته شکل می‌گیرند و به‌تدریج شکاف‌های عاطفی را عمیق‌تر می‌کنند.

داستان به شکلی ظریف نشان می‌دهد که چگونه بیماری می‌تواند به نمادی از بحران‌های درونی و اجتماعی تبدیل شود. شخصیت‌های کتاب، هر یک به‌نوعی، درگیر مبارزه با انتظارات جامعه‌ی خرده‌بورژوایی هستند که آن‌ها را به حفظ ظاهر و سرکوب احساسات واقعی وامی‌دارد. این فشار اجتماعی، همراه با ترس از مرگ و ازدست‌دادن، به لایه‌های پنهان روان شخصیت‌ها نفوذ می‌کند. در این میان، فرزندان خانواده نیز با سردرگمی و ناتوانی در درک موقعیت، به پیچیدگی روابط می‌افزایند. در نهایت، کتاب پرسشی عمیق درباره‌ی معنای زندگی و مرگ در برابر ارزش‌های مادی و ظاهری مطرح می‌کند.




      

29

mobina

mobina

2 روز پیش

        تا حالا به این فکر کردین که یه رابطه‌ی عاشقانه، مخصوصاً وقتی دو نفر تو دو جبهه‌ی متفاوت ایستادن، چقدر می‌تونه مسیر زندگی‌شون رو عوض کنه؟ چقدر می‌تونه باعث شه دوباره به باورهاشون شک کنن یا حتی خودشونو از نو تعریف کنن؟ 💘

پژواک در شهر، داستانِ دوتا نوجوونه وسط اعتراضات ۲۰۱۹ هنگ‌کنگ؛ دوتا نوجوون از دو دنیای کاملا متفاوت. کای که ظاهر آرومی داره اما درونش پر از ترس و تردیده و فینکس، دختری که با عکاسی سعی می‌کنه صدای مردمش رو به گوش دنیا برسونه و با ثبت لحظه‌ها دنبال روشن کردن یه حقیقت گم‌شده‌ست.📷
هر کدوم‌شون با نگاه خودشون دنیا رو می‌بینه و همین تفاوت، پایه‌ی رابطه‌ای می‌شه که کم‌کم همه‌چی رو توی دلش زیر و رو می‌کنه؛ و اتفاقی که بین این دو می‌افته، فقط یه داستان عاشقانه‌ی ساده نیست؛ یه برخورد بزرگه بین دو نگاه، دو هویت، دو دنیای ظاهراً ناسازگار.

شخصیت‌پردازی کتاب عالیه. شخصیت‌ها جوری نوشته شدن که از همون اول می‌‌شه باهاشون احساس نزدیکی کرد. کای درونگراست و حرف‌هاشو از طریق طرح‌هاش بیرون می‌ریزه🎨، در حالی که فینکس برونگراتر و قاطع‌تره، ولی توی دلش پر از سواله. این رابطه نه فقط دو نفر رو به هم نزدیک می‌کنه، بلکه باعث می‌شه هر کدوم مسیر تازه‌ای برای شناخت خودشون پیدا کنن. انگار عشق، واسه‌شون یه جور آینه‌ست؛ آینه‌ای که خودشونو توش واضح‌تر می‌بینن.🪞
توی این کتاب، حتی شخصیت‌های فرعی هم خوب پرداخت شدن و هر کدوم سهمی توی شکل‌گیری مسیر داستان دارن و خیلی راحت می‌تونین باهاشون ارتباط بگیرین، دردهاشون رو حس کنین و حتی یه جاهایی باهاشون همذات‌پنداری کنین.

فضای داستان به‌شدت قابل لمسه. خیابون‌های شلوغ، شعارهای دیواری، ماسک‌های گاز، خستگی جمعی، فضای خونه‌ها و… توی توصیف‌ها اغراق نشده، ولی همه‌چی اون‌قدری دقیق و حس‌برانگیزه که بدون نیاز به تصویرسازی اغراق‌شده، خودتون رو وسط تموم اون اتفاقات حس می‌کنین. نویسنده موفق شده حس ناامنی، فشار، امید و اضطراب اون روزها رو توی جزئیات کوچیک بگنجونه و داستان رو زنده کنه.🏙

قلم نویسنده به شدت خوبه و این فضا خیلی خیلی ملموسه—انگار صحنه‌ به صحنه جلوی چشممون زنده می‌شه و ما با همه‌ی وجودمون، لحظه‌ها رو درک می‌کنیم. درد شخصیت‌ها رو حس می‌کنیم؛ و امیدی که توی رفتارشون موج می‌زنه — امیدی عمیق، خاموش، ولی زنده — که شاید یه‌جایی، یه‌کسی، صداشون رو بشنوه. که شاید دنیا برای یه ثانیه وایسه، گوش بده و بفهمه. و بعد، اون لحظه‌های سنگین ناامیدی... ترس از اینکه اگه دنیا خسته شه از شنیدن، اگه دیگه صدامون براش مهم نباشه، چی؟ اگه یه روزی فراموش‌مون کنه، اون‌وقت چی؟

کتاب پر از جمله‌هاییه که درد دارن، دردی که با تموم وجود می‌‌شه حسش کرد.
"من بعدی‌ام؟ نفر بعدی به من شلیک می‌کنین؟"
اینم یکی از هموناست. یه جمله ساده‌ست، ولی سنگینه و کاملا اون درد ملموسه. چون یه جایی، یه وقتی، اون ترسو حس کردیم. و واسه همینه که قابل درکه.💔

از لحاظ روایت، داستان یه تعادل خوب بین لحظه‌های آروم و عاشقانه با صحنه‌های پرتنش اجتماعی داره. و همین باعث می‌شه که نخواین کتابو زمین بذارین و یهو به خودتون میاین می‌بینین چقدر از کتاب رو پیش رفتین. و پایان کتاب هم عالیه. من روند کتاب رو خیلی دوست داشتم و همش نگران این بودم که پایان رو نویسنده خراب کرده باشه بخوره تو ذوقم؛ ولی کتاب پایانِ خیلی منطقی‌ای داشت.

یادداشت رو با یکی از بخش‌های مورد علاقه‌م تموم می‌کنم:
"معنای این اعتراض این است که از آرام صحبت کردن خسته شده‌ایم، از تحمل کردن، از بله قربان گفتن، سر پایین آوردن به هنگام کتک خوردن، زیر پا له شدن، مورد تجاوز قرار گرفتن، تحقیر شدن. معنایش بالاخره سروصدا کردن و جیغ کشیدن پس از سال‌ها سکوت است."
      

28

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.