مریم قاسمی

مریم قاسمی

@maryammarg

24 دنبال شده

14 دنبال کننده

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

باشگاهی برای نوجوانان

375 عضو

استاد عشق

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

مریم قاسمی پسندید.
آئینه تمام نما: بیاناتی از استاد آیت الله حائری شیرازی درباره حضرت امام حسین (ع) و واقعه عاشورا

15

مریم قاسمی پسندید.
ربکا

53

کمی دیرتر

1

مریم قاسمی پسندید.
حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس

21

مریم قاسمی پسندید.
          خلاصه میکنم براتون
آقا اول مخارجتون رو جدا کنید و بعد ببخشید و انفاق کنید،
اگه به اندازه کافی پول تو دستتون نباشه، عبادت و بندگی هم یُخ... 😑🤧🫠

در ضمن اگه قرار بود زهد و امتناع از دنیا به معنای استفاده نکردن از دنیا باشه، کمک به فقرا و زکات و این داستانا معنا نداشت، پس زهد به معنای کناره گیری اینجوری از دنیا نیست 🥲🚶‍♂️

ببین اگه خونه بزرگ داری ولی مهمونی نمیگیری توش و یا صله رحم نمیکنی توش و حقوق مسلمانان رو توش ظاهر و آشکار نمیکنی، مفت نمی ارزه، بنداز دور 😁😁😁

در ضمن،
ی وقت پولداریتون نشه که تا ی مستمند کنارتون نشست بگید پیف پیف ها..... خود دانید 🚶‍♂️🤷🏻

علمی هم که تو سرتون نگه داشتین و به هیچ کارتون نمیاد،
بندازید زباله، به جان خودم باارزش تره (وی خود نیز از این علمای بی عمل زیاد دارد 😪🙄🙄)

زیاد یاد قبر و قیامت کنید، پرستار میشید 😁😁😊

آخ آخ آخ آخ آخ آخ
چرا من دلم رفت که نماز عید رو پشت امام رضا راه بیفتم؟! 🥺🥺

قوی تر از همه اونیه که مجذوب زیبایی ها شدن اونو از حق و انسانیت باز نداره، وقتی هم عصبانی شد، از کوره در نره و اگه هم صاحب قدرت شد، دست درازی نکنه....... مثلا اختلاس نکنه 😑😑🤧🤧

اقااااااا
یکیو نماز خون میکنین از دین زده اش نکنین 😂😂😂

قدر همسایه اتون رو بدونید، بخدا ثواب داره 🫠🫠
مردمو هم تو بازار سیاه سرکیسه نکنید، باشه؟ آفرین 🥲

ببین وقتی پیامبر میاد ضجه میزنه که چشم بهم زدنی خدا ولش نکنه، منو تو که باید بمیریم 🫂🫂

اگه ی سختی پیش اومد برات، دندت نرم، خودت جورش رو بکش، چرا بار یکی دیگه میکنی‌؟! 😤

بازم میارم براتون خلاصه 😁😁😁

        
داستان راستان: جلد اول و دوم

4

مریم قاسمی پسندید.
سخت پوست
          زندگیِ واقعی همین‌طوریه. این مهم‌ترین جمله‌ایه که در وصف این نوولای عزیز میتونم بگم. کتاب رو سه ساعته خوندم، کجا؟ مقابل شالیزاری در مازندران. خوشحالم کتاب من رو توی این زمان و مکان مناسب انتخاب کرد. ساناز اسدی خیلی واقعی نوشته، نه اینکه خاطرات خودش باشدها (که بعید نیست، مثلا همون ماجرای خاش‌گیر که در مختصات شمالِ ایران از مهم‌ترین المان‌هاست. :)) انگار تجربه‌های زیسته‌اش در مازندران را جمع کرده و در قالب فوق‌العاده‌ای پیاده کرده.
چیزی که برام جالب بود، دیدنِ پسری بود که بی‌نهایت به پدرش شبیه بود و در عین حال از همه‌ی اون ویژگی ‌های پدرش بیزار و فراری بود.
به شخصیت مادر نقد دارم، خیلی منفعل بود. خیلی بیکار بود. خیلی دور بود.
شخصیت پدر و امین دقیقا طوری بود که باید، همه‌چیزش به قاعده و به‌جا.
و اینکه فکر می‌کردم راوی یعنی سینا رو شناختم ولی پایان‌بندی قصه رسید و آتیش زد به همه‌ی شناخت‌ها =)))).
هعی. دوستش داشتم. اندازه سه ستاره. نه بیشتر.
پیشنهادش می‌کنم؟ بله، شاید.
        

25