شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
Daydreamer

Daydreamer

4 ساعت پیش

        این واقعا جالبه که هر کتابی از فردریک بکمن خوندم برام طوری بود که به خودم اومدم و دیدم که رفتم توی عمق داستان و دیگه نمی‌تونم بدون ادامه دادن داستان کتاب کنار بزارم.

یکی از نکات جالب از قلم فردیک بکمن توی این کتاب این بود که از ساده ترین و بی اهمیت ترین مسئله، تونست یه فاجعه و مشکل برای روند داستان درست بکنه و با همین مسئله بتونه چندین موارد دیگه رو به هم ربط بده و در نهایت یه روند جالب با یه سری اتفاقات بی ربط و نچندان مهم  رو ایجاد بکنه و با همین چند فاجعه کوچیک و بی ربط تونست هدفش رو از بیان این روایت به خوبی برای مخاطب شفاف کنه.

نویسنده با کمترین اطلاعات از ظاهر کاراکتر ها ( واقعا کمترین اطلاعات ممکن، خودتون باید بخونین تا بفهمین منظورم چیه چون خیلی وقت بود کتابی نخونده بودم که اینقدر نسبت به اطلاعات ظاهری کاراکتر ها بی اهمیت باشه، در این حد بگم که فقط دوتا کاراکتر ما اسمشونو می‌دونیم! ) تونسته بود کاراکتر هارو به طرز فوق العاده ای پردازش بکنه، از اصلی ترین کاراکتر تا فرعی ترین کاراکتر با اینکه هیچ دیتایی از ظاهرشون ندارین، ولی به راحتی میتونین تصورشون کنین و حتی باهاشون اون ارتباط لازم رو بگیرین. جذابیت این نقطه قوت به اینه که کل کتاب شاید ۸۰ صفحه هم نباشه ولی با وجود این قضیه، شما آخر کتاب نسبت به کاراکتری ابهام ندارین. 

همین قضیه برای فضاپردازی هم هست، واقعا کمترین اطلاعات برای خونه لوکاس و حالا اون آپارتمانی که زندگی می‌کرد وجود داره ولی من به شخصه هیچ ابهامی نداشتم و این کمبود دیتا اینقدر در روند و قلم نویسنده به خوبی رفع شده که حتی احساس نیاز به دیتای اضافه ندارین.

یه مورد دیگه هم که برای خودم و هم‌کلاسیام ( چون کتاب رو سر یه کلاس دانشگاه خوندم.) جالب بود، طنز کتاب بود. من واقعا سر یه جاهایی از کتاب خندیدم و کتاب حال و هوام رو واقعا عوض کرد و حتی به هم‌کلاسیام یه جاهایی از کتاب رو نشون دادم اوناهم خندیدن و بریده کتاب هایی که گذاشته بودم براشون جالب بود و حتی یکی از دوستام یکی از اون بریده کتاب هارو استوری کرد. 

به صورت کلی ( بدون در نظر گرفتن علاقه شخصیم نسبت به نویسنده) با توجه به خیلی کوتاه بودن کتاب ( چون من نقد بقیه افراد رو دیدم به نظرم توی انتقاد هاشون این مورد کوتاه بودن رو در نظر نگرفتن.)، من واقعا از کتاب لذت برم و حالم رو خوب کرد و به نظرم هدف نویسنده از نوشتن این مطلب خیلی قشنگ به خواننده ارائه شد و حتی خود مطلبی که نویسنده می‌خواست بگه به نظرم موضوع جالبی بود و نه مثل روان‌شناسی های زرد بود و نه خیلی بدبینانه بود‌.

پ.ن:درمورد عکس یادداشت هم باید بهتون بگم که شاید باورتون نشه ولی کاملا مرتبط با کتابه و فقط با خوندن کتاب می تونین بفهمین چرا همچین تصویری رو انتخاب کردم:>
      

16

        همانطور که در پشت جلد کتاب آمده در دل روایتی قرار می‌گیرید که به تردیدها و هراس‌های انسان قرن بیستمی دامن می‌زند. 
به دنبال  پاسخ برای مسئله دوبرابر شدن مسافران یک هواپیما و پیامدهای آن، یکبار نخبگان جامعه علمی و انسانی گرد هم می‌آیند و سپس بعد از علنی شدن ماجرا و تبدیل شدن آن به موضوعی عمومی و واکنش دینداران جزم‌اندیش، توده‌ها برابر باورهای خود گمانه‌زنی می‌کنند. 
تردیدها و هراس‌های وجودی انسان را پایانی نیست.
توصیه من اینه که متن اصلی کتاب مطالعه شود. ترجمه اگرچه ترجمه خوبی می‌باشد و من هم به توصیه دوست نازنینم، علی صنعوی، تهیه کردم، اما در مسیر چاپ به ناچار تا حدی ادبیات آن تغییر می‌کند و کار را از اصالت می‌اندازد. ناچاری مترجم قابل درک است. 
یکجا پیشنهاد می‌شود اینترنت آمریکا قطع شود تا موضوع علتی نشود. سپس اشاره می‌شود که اینجا مگر ایران است! روایتی واقعی ولی دردناک در دل این کتاب. 
در بخش دیگری موضع‌گیری نمایندگان ادیان بزرگ را شاهدیم. و در بخشی دیگر شاهد تندروی یک مسیحی و اقدامش برای ترور. این روایت از واکنش مذهبی‌ها در کنار تصمیم رئیس جمهور برای شلیک به هواپیما، گویای آن است که در مواجهه با پدیده‌های جدید و نو و هراس‌های ناشی از آن، ایسم‌های گوناگون نوعا محافظه‌کارانه عمل خواهند کرد. اهمیت در آن است که متوجه باشیم این نقد بنیادگرایی یا محافظه‌کاری صرفا متوجه دینداران نبوده و نیست.
به نظرم موضوع کتاب ظرفیت بحث و گفتگو دارد. 
      

4

N.S

N.S

13 ساعت پیش

        کتاب فضای مبهم و غمگینی داره.
برای من مثل این بود که با خوندن کتاب وارد ذهن راوی شدم. انگار که راوی داره خاطرات و اتفاقات تلخی که براش افتاده رو مرور می کنه، تو ذهنش با خودش و افراد دیگه ای صحبت میکنه، گاهی هم متوجه حال میشه و دوباره تو خاطرات و افکارش غرق میشه و این روند ادامه پیدا میکنه.
همین هم باعث میشه فضا و داستان بسیار مبهم باشه. این طور نیست که یک یا چند نفر یا حتی دانای کل بیاد و یه قصه ای برای شما تعریف بکنه یا یک سری جریاناتی پشت هم اتفاق بیفتن تا اینکه شما رو به یه نتیجه ای برسونن. شما از صفحه اول انگار که دارین ذهن راوی رو می خونین بدون اینکه اطلاعات خاصی راجع به زمان، افراد و اتفاقات داشته باشید. خصوصا صفحات اول اینطوری بودم که الان داره چه اتفاقی میفته؟ داره در مورد چی صحبت میکنه؟ کی رفته؟ کی باید برگرده؟ و قرار هم نیست تا پایان کتاب شما از کل ماجرا و داستان سر دربیارید. اینکه چقدر از داستان رو قراره متوجه بشید بستگی به خودتون داره و اینکه چه چیزایی از لابلای افکار و خاطرات غمگین راوی میکشید بیرون.
لابه لای این افکار حرفای خیلی قشنگی هم زده میشه و کلا متن ادبی و شعرگونه ای هم داشت که من ازش لذت بردم. 
ولی من واقعا معنی بعضی قسمت ها و بعضی جملات رو نمی فهمیدم البته که قطعا نادر ابراهیمی از اون جملات هم منظوری داشته و می خواسته یک چیزی رو بهمون بگه اما خب من نفهمیدم( البته فک کنم فضای مبهم کتاب هم در این نفهمیدنه بی تاثیر نیست)  
این دومین کتابی بود که از نادر ابراهیمی خوندم. اولی چهل نامه کوتاه به همسرم بود. احتمالا انتخاب این کتاب به عنوان دومین کتاب از نادر ابراهیمی اشتباه بود و خلاصه می خوام بگم شما اشتباه منو نکنید و فریب حجم کم کتاب رو نخورید.
      

10

احمدرضا کوکب

احمدرضا کوکب

15 ساعت پیش

        0- من باید درباره این کتاب فکر کنم، خلاصه‌ای از آن به دست بیاورم و کمی هم آن را نقد کنم. در واقع برای ارائه‌ای در یک شنبه که کلا قرار است پانزده دقیقه طول بکشد، می‌خواهم در پنج دقیقه‌اش به این کتاب بپردازم. منظور اینکه نیاز دارم این کتاب را بچلانم و قرار است که از فرصت نوشتن این یادداشت برای این چلاندن استفاده کنم. لذا آنچه می‌خوانید را خودم هم در ذهن ندارم و صرفا قرار است بلند بلند فکر کنم؛ آن هم طولانی!

1- من دلم برای یانیس می‌سوزد. یعنی یک محبت توأمان با دلسوزی برایش دارم. تقریباً برای عموم چپ‌هایی که از ظلم سرمایه‌دای به سطوح آمده اند و نمی‌دانند جز به سوسیالیسم به چه چیز می‌توانند پناه ببرند، چنین حسی دارم. فکر می‌کنم خودش هم میفهمد چپ بودن چیز بیخودی است ولی چون راست بودن خیلی بی‌خودتر است؛ استخوان در گلو و خار در چشم، چپ بودن را انتخاب می‌کند.

2- به این فکر می‌کنم که احتمالا دیگران هم حرف‌هایی شبیه حرف‌های آقای واروفاکیس زده باشند. اما هیچ کدام به اندازه حرف‌های او دیده نمی‌شود. بالاخره ما که نوماکرسیست کم نداریم. یک دلیلش، قلم روایی او است. او رسماً خیلی جاها قصه می‌گوید. هرچند گاهی تماثیلش اتفاقا مطلب را پیچیده می‌کند، اما به هر حال شیرین‌تر از یک تفلسف خشک‌وخالی است.

	3- اول خواستم فصل به فصل، خلاصه‌ای از کتاب بنویسم. ولی دیدم حسش نیست. یا باید آنقدر طولش بدهم که قشنگ حرف معلوم شود که حالش را ندارم، یا باید آنقدر کوتاه بگویم که حتی خودم هم نفهمم چه گفته ام. لذا سعی میکنم سرراست بروم سر اصل مطلب و بگویم این کتاب حرف حسابش چیست و بعد کم کم تا جایی که لازم است، سراغ استدلال‌هایش بروم. ادعای اصلی این است: پلتفرم های دیجیتال بیش از اینکه به اقتصادی سرمایه‌دارانه شباهت داشته باشند، به نوعی فئودالیسم تبدیل شده اند. اگر تمام فئودالیسم را در  «رانت حاصل از طبقه» و تمام سرمایه داری را در «سود حاصل از رقابت» خلاصه کنیم، باید بگوییم که پلتفرم‌ها بیشتر به اولی ملتزم هستند تا دومی. در واقع، پلتفرم های دیجیتال، به واسطه چیزهایی مثل اثرشبکه‌ای، قدرت کلان داده و... یک قدرت انحصاری بزرگ به دست می‌آورند. این از یک طرف. از طرف دیگر، کار آنها واسطه گری است. یعنی محصول خاصی که تولید نمی‌کنند. حتی معمولا چیزی را به مشتریان نمی‌فروشند. فقط وسط می‌ایستند و شیتیل جوش دادن معامله‌شان را بر میدارند. یکی مثل اوبر، شیتیل وصل کردن مسافر به راننده و یکی هم مثل گوگل، شیتیل وصل کردن تبلیغات چی به مخاطب هدفش را. در واقع، پلتفرم‌ها از تولیدکنندگان رانت می‌گیرند. چون اگر تولیدکننده بخواهد واقعا محصولش را بفروشد، ناگزیر از مراجعه به پلتفرم است و جای دیگری نمیتواند با این کیفیت مشتری اش را پیدا کند. ضمن اینکه آنها عملا انحصاری اند. یعنی هیچ کس در حوزه شبکه های اجتماعی نمیتواند با فیس بوک رقابت کند و اگر یکی هم مثل تیک تاک موفق به چنین کاری می‌شود، نه در یک رقابت سرمایه‌دارانه و ارائه محصولی با قیمت بهتر یا کیفیت بالاتر. اصلا اینجا بحث کیفیت و قیمت نیست؛ چون کالایی خرید و فروش نمیشود. این جور گنده شدن های در بازار، بیشتر شبیه به جنگ های دوره فئودالیسم است که ناگهان یکی به دیگری حمله میکرد و زمین هایش را تصرف.

	4- حالا این نظام اقتصادی جدید، چه مزیتی برای صاحبانش دارد؟ صاحبان تیول یا همان پلتفرم ها، چه چیزی دارند که گنده سرمایه‌دارهای اقتصاد سنتی نداشتند؟ نویسنده این طور توضیح میدهد که سرمایه‌ی ابری آنها (همان پلتفرم شان با شبکه گسترده کاربران و کلان داده ای که بر بسترش تولید میشود) اولا رعیت رایگان به اندازه تمام جهان به دستشان داده. در سرمایه داری سنتی، سرمایه از طریق کار کارگر جایگزین میشد. کارگران کار می‌کردند، مزدی کمتر از ارزشی که ایجاد کرده اند دریافت میکردند و از این مازاد ارزش، سرمایه دار میتوانست تجمیع سرمایه کند و ابزار تولیدش را بهبود دهد. اما حالا سرمایه ابری، فقط نیاز به رفتار ما در فضای مجازی دارد. پلتفرم قدرت مند است چون رفتار ما را میشناسد. ما با صرف استفاده از این پلتفرم ها، شناخت بیشتری از خودمان بهشان میدهیم و هی سرمایه ابری صاحب پلتفرم را تقویت می‌کنیم. ثانیا طبقه پرولتاریا جدید شکل گرفته که تقریباً همان فریلنسرها هستند. همه آزاد کاران. از رانندگان تاکسی اینترنتی بگیر، تا کسانی که در AWS آمازون خدمات فریلنسری ارائه میدهند و دیگران.  کمی متن را طولانی میکند ولی دوست دارم اینجا به نظریه رونالد کوز اشاره کنم. کوز از متقدمین اقتصاد نهادی است. او برای پاسخ به این سوال، جایزه نوبل گرفته: چرا سازمان ها شکل میگیرند؟ سوال را کمی دقیق کنم. چرا یک نفر را استخدام میکنیم و به او حقوق میدهیم، وقتی میتوانیم برای هر کار مشخص، قرارداد کوتاه مدت با کسی ببندیم و این کار را هی تکرار کنیم؟ کوز توضیح میدهد که اگر بخواهیم چنین کاری بکنیم، هزینه تبادل مان بسیار بالا میرود. خودتان حساب کنید که هر روز باید سر جذب نیرو و اتمام کارشان، چقدر انرژی صرف شود و خودش یک سازمان میخواهد! لذا می آییم قراداد بلند مدت میندیم، شرح شغل مینویسم، در سازمان جایگاه تعریف میکنیم و خلاصه این مسیر را تا تهش میرویم. حالا کتاب انگار که توضیح میدهد که دیگر نظریه کوز چندان بر واقعیت امروز ما صدق نمیکند؛ چراکه فاوا هزینه تراکنش را آنقدر پایین آورده که بتوان برای کارهای بسیار کوچک، فردی را استخدام کرد و بعد از انجام کار، فرستاد پی کارش. کتاب ادعا میکند که این وضعیت، مزد طبقه جدید کارگر را بسیار کاهش داده است. تفاوت سوم، عدم نیاز به رقابت است همان طور که گفته شد. و چیزهای دیگر که فعلا بگذریم.

	5- اما چه شد که این طور شد؟ همه چیز به مالی شدن سرمایه داری و بعد از آن، بحران 2008 بر میگردد. این برایم جالب بود که هم واروفاکیس و هم سرنیچک، هر دو در توضیح اینکه چه شد پلتفرم های دیجیتال بالا آمده اند، به سیاست پولی خیلی آسان (Quantitative Easing) بعد از 2008 ارجاع میدهند و هر دو هم، تقریباً در توصیف موضوع روایت مشابهی دارند. درباره مالی شدن سرمایه داری که حرف مفصل است و البته جالب که یک کتاب مستقل در این باره دارد که فکر کنم ترجمه نشده. خودم هم نخوانده ام. به هر طریقی، سرمایه داری مالی میشود و همه می افتند توی سوداگری. ارزش بازار سهام های جهان به 750 تریلیون دلار میرسد؛ در حالی که درآمد کل بشر 75 تریلیون تخمین زده میشود! یعنی قیمت سهام شرکت ها، هیچ ربطی به ارزش واقعی آنها ندارد. خب، در 2008 تشت رسوایی این وضعیت، مشخصا در حوزه مسکن به زمین می افتد و بانک ها شروع به ورشکسته شدن میکنند. اما بانک، آخرین سنگر سرمایه داری است. بانک های مرکزی جهان، نرخ بهره را می آورند روی صفر و حتی گاهی کمتر از آن. چرا؟ برای اینکه بانک ها هی وام بدهند و دوباره سرمایه‌گذاری بشود و دوباره ارزش به شرکت ها برگردد و اعتماد مردم شکل بگیرد و این چیزها. خلق پول سنگین. اما وام گیرندگان چنین کاری نمیکنند. چرا؟ چون میبینند واقعیت این است که طبقه کارگر و متوسط، هیچ پولی توی دست و بالش ندارند. فرضا هم اگر سرمایه گذاری کنند و تولید را افزایش بدهند و حتی ارزان کنند، باز هم کمی نیست که بتواند از آنها خرید کند. لذا با وام هایی که میگیرند، سهام شرکت خودشان را میخرند تا قیمتش بالا برود و آخر سال پاداش بیشتری بگیرند. یا ویلا و زمین میخرند و از این جور کارها (اصلا انگار خود ایران است!). حالا ما با این قسمتش خیلی کاری نداریم. نکته این است که نرخ بهره صفر برای هرکه نون و آب نشد، برای پلتفرم ها شد. آنها با این منابع مالی رایگان، سرمایه ابری خود را ساختند. یعنی یک جرم موثر از کاربران را با کد تخفیف و چیزهای دیگر جذب کردند تا شبکه و کلان داده اولیه شکل بگیرد و بیوفتد توی حلقه تقویتی. در واقع پلتفرم ها، هیچ وقت نیاز پیدا نکردند مثل کسب‌وکارهای سنتی جهان سرمایه داری، پول با بهره قرض کنند و نگران پس دادن آن باشند. آنها وام میگرفتند و قسط وام های بدون سودشان را هم با وام های بعدی میدادند و در این حین، سرمایه ابری شان را بالا می آوردند. 

	6- لازم است یک اشاره ای هم به جهان مجازی مطلوب نویسنده هم داشته باشیم. او توضیح میدهد که نسل اول اینترنت، زمین مشاع بود. همه پورتوکل ها رایگان و برای انجام امور اولیه توسعه داده شدند. اما عین حصارکشی انگلستان که با هدف بهره وری انجام شد و نتیجه اش آوارگی و ناگزیری رعیت از کار مزدی بود، پلتفرم ها امدند فضای عمومی اینترنت را حصار کشی کردند و گفتند اگر تاکسی میخواهی، برو توی اوبر، اما اگر میخواهی با دوستت حرف بزنی، برو توی واتساپ و اگر میخواهی کالا بخری، آمازون و الخ. نویسنده از اینترنت مطلوبی حرف میزند که در آن، یک فضای گفت و گو عمومی وجود دارد که فردی اعلام میکند در موقعیت فلان هستند و به تاکسی برای رفتن به فلان جا نیاز دارم. در همان جا که همه در حال مشاهده هستند، هر کس توانایی کمک داشته باشد این کار را میکند و دیگر نیاز به حصارکشی پلتفرمی نیست.

	7- کتاب بیش از این حرف دارد؛ اما اجازه بدهیم بگذرم و کمی نویسنده را نقد کنم. کاری که اصلا برای آن انرژی کافی در این موقع از شب ندارم. مثل همه توصیف های کل گرای مارکسیستی، نویسنده که چون تایپ کردن اسمش خیلی سخت است و مجبورم هربار با همین عنوان نویسنده بهش اشاره کنم، دچار نادیده گرفتن جزئیات مهم شده است. برای اینکه حرفش جذابیت و شفافیت داشته باشد، مطلق حرف میزند. حال آنکه اکثر ایده هایش اینقدر مطلق نیستند. نه درباره مالی شدن سرمایه داری و فرایند که در این یادداشت توضیح ندادمف نه درباره ارزشی که پلتفرم ها خلق میکنند، نه درباره مدلی که شکل گرفتند و نه درباره تقریبا هیچ چیز دیگر! قبل تمام جملات کتاب باید یک «تقریبا» یا «در اکثر موارد» گذاشت! با این وجود، به نظرم خطوط اصلی که دنبال میکند، لااقل بعضی هایشان، خطوط درستی هستند.

	8- بین روایت های مختلفی که از توسعه سرمایه داری هست، من روایت شومپیتری را ترجیح میدهم. یک روایت نوآوری پایه. اگر این طور نگاه کنیم، نتیجه این میشود که پلتفرم ها به وجود آمدند، چون نیاز واقعی در جامعه به آنها وجود داشت و یک عده کارآفرین با نوآوری شان به آن نیاز پاسخ دادند. فیسبوک شکل گرفت چون مردم واقعا توی یک شبکه گسترده بدون هیچ گره مرکزی، گه گیجه میگرفتند که چطور رفقشان را پیدا کنند و با ارسال یک بار یک عکس، همه دوستانشان را در جریان بگذارند. یا نمیشد برای پیدا کردند یک اطلاعات، تمام دامنه های موجود را بالا آورد و مطالعه کرد! باید یک موتور جست وجو، واسط این کار میشد. من روایت نویسنده از رانتی بودن پلتفرم ها را میپذیرم؛ اما انگار او اصلا قصد ندارد به ساید مصرف کنندگان این خدمات نگاهی بیاندازد و ببیند آیا آنها هم منفعتی در این ماجرا دارند یا نه. چطور ممکن است تاکسی های اینترنتی با یک سوم کردن هزینه سفر برای مسافر و افزایش چند برابری مجموع درآمد رانندگان، صرفا یک سری مفت خور رانت بر باشند؟ بله، آنها بدون اینکه در هر واحد خدمت، یعنی هر سفری که راننده میبرد محصولی تولید کنند، پولی دریافت میکنند و راننده و مسافر هم راهی جز مراجعه به یکی از دو سه پلتفرم بزرگ و مسلط بر بازار ندارند. این خیلی شبیه به رانت است. اما مگر رانت چه اشکالی دارد؟ در سود چه چیزی بود که در رانت نبود؟ نوآوری و بهره وری. آیا پلتفرم ها با انحصارشان این دو را از بین برده اند؟ نه تنها نبرده اند بلکه تقویت هم کرده اند. این دیگر خیلی مفصل است. اگر هشت صبح هم بود برایتان نمینوشتم! در مجموع باید بپذیریم که نویسنده وقتی ادعا میکند که پول های کلان بعد از 2008 صرف اتینا شدند و سرمایه گذاری به معنا واقعی آن انجام نشد، حرف دقیقی نمیزند. این همه توسعه و محصول و خدماتی که این شرکت ها در این سال ها دادند و هی هم بهبود دادند و حالا هم به ایستگاه هوش مصنوعی رسیده است، مگر پول نمیخواسته؟ آیا توسعه اینها چیزی است که صرفا با کلان داده جمع شده توسط مردم انجام شده باشد؟ به نظر نمیرسد.

خودم هم نمیدانم چه نوشتم. فردا صبح اگر فرصت شد، اصلاح و تکمیل میکنم.
      

17

پیمان قیصری

پیمان قیصری

18 ساعت پیش

        
داستان رستم و سهراب مشهورترین داستان شاهنامه و یکی از غم‌انگیزترین‌هاست. این کتاب خلاصه‌ای از این داستان به نظم و نثر همراه با شرح ابیات ارائه داده. این کتاب از این جهت نسبت به بقیه‌ی کتاب‌ها برای من برجسته بود که در ابتدا در بخشی به نام دیدگاه‌ها، سخنان زیادی رو راجع به شاهنامه و فردوسی از دیگر نویسندگان ایرانی و خارجی آورده بود که بسیار جالب بود. و حتی در ابتدای داستان رستم و سهراب نظراتی راجع به همین داستان آورده، مثلاً از کتاب با کاروان حله‌ی دکتر عبدالحسین زرین‌کوب:


داستان رستم و سهراب از شورانگیز ترین قسمت‌های شاهنامه است. زبونی و درماندگی انسان در برابر سرنوشت (که در این داستان به صورت جنگی بین پدر و پسر بیان شده است) در ادبیات بیشتر ملتهای جهان به همین صورت (یا چیزی شبیه بدان) آمده است. اما هیچ داستانی این مایه شورانگیزی و دلربایی ندارد. عظمت و قدرت هراس‌انگیز سرنوشت که سرانجام پسر را به دست پدر تباه می‌کند و فاجعه‌ی رستم و سهراب را پدید می‌آورد، هیچ جا این اندازه نمایان نیست و از همین روست که بعضی نقادان، این اثر فردوسی را به مثابه یک شاهکار عظیم تلقی کرده‌اند و گاه آن را با بزرگترین تراژدی‌های یونان برابر شمرده‌اند. در حقیقت مقایسه داستان فردوسی با آنچه ماتیو آرنولد (یک شاعر انگلیسی نزدیک به زمان ما) از همین مضمون ساخته است، نشان می‌دهد که آفریدگار رستم در پدید آوردن این داستان تا چه حد به اوج هنر گراییده است.


      

9

محمد مهدی

محمد مهدی

19 ساعت پیش

        باسمه
🔰 نمی‌دونم فیلم «It's a wonderful life» رو دیدین یا نه. اسمش رو معمولاً توی فهرست فیلم‌های حال‌خوب‌کن می‌تونین پیدا کنین. داستان مردی که قصد داره به‌خاطر گرفتاری‌های روزمره، در شب کریسمس خودکشی کنه؛ اما با یه رخداد عجیب مواجه می‌شه که بهش کمک می‌کنه نگاه صحیح‌تری به زندگیش داشته باشه. اولین بار توی یه قسمت از سریال «The Big Bang Theory» باهاش آشنا شدم؛ اونجا که شخصیت‌ها تصمیم می‌گیرن شب کریسمس این فیلم رو تماشا کنن. اون موقع برام جالب بود که چرا این فیلم انتخاب شده. بعدها فهمیدم این فیلم برای خیلی از آمریکایی‌ها یه انتخاب کلاسیکه برای شب کریسمس؛ مثل یه رسم قدیمی که هر سال تکرار می‌شه. چرا اینا رو گفتم؟ که برسم به اینجا 👇

🔰 این فیلم، از یه داستان کوتاه کمتر از ۳۰ صفحه‌ای اقتباس شده؛ داستانی که خانواده نویسنده، تصمیم گرفتن به مناسبت پنجاهمین سالگرد اکران فیلم، به صورت عمومی منتشرش کنن. کتاب «موهبت بزرگ»، همون کتابه! وقتی این کتاب رو بخونین، متوجه می‌شین که ایده محوری فیلم و اون چیزی که باعث موندگاریش شده، در اصل از همین چند صفحه گرفته شده و باقی موارد فیلم، شاخ و برگ‌هایی هستن که به دور این تنه استوار قرار گرفتن.

🔰 کتاب حجمی نداره و در چند ساعت می‌شه تمومش کرد. تصویرسازی‌های زیبای پنگوئن هم به تصور هرچه بهتر داستان کمک کرده. نشر دوست‌داشتنی وال این کتاب رو منتشر کرده که از لحاظ ترجمه و چاپ، واقعاً کارش خوب بوده؛ اما به‌نظرم، برای یه تجربه عالی، نیاز به یه ویراستاری جدی‌تر داشته باشه.

✅ امروزه روز توی دورانی قرار گرفتیم که به علت حجم بالا و کیفیت پایین ارائه مفاهیم امیدوارانه، در مقابلشون عکس‌العمل منفی نشون داده می‌شه. با این حال، به نظرم جنس این کتاب متفاوته... از دیشب و لحظات تموم‌شدن کتاب، دارم به این مسئله فکر می‌کنم که چقدر تونستم از تجربه زندگی و ظرفیت مؤثربودن و مؤثرواقع‌شدن استفاده بکنم... چه فرصت‌هایی رو از دست دادم و چه فرصت‌هایی پیش رو هنوز هم می‌تونم داشته باشم... حتی الآن هم که دارم متن رو می‌نویسم، گوشه ذهنم بهش مشغوله... بگذریم... در مجموع، به‌خاطر همین لحظات کوتاه به فکر فرورفتن هم که شده می‌ارزه که کتاب رو بخونین؛ حتی اگه فیلمش رو هم قبلاً دیده باشین...

      

10

علی عقیلی نسب

علی عقیلی نسب

21 ساعت پیش

        بسم الله الرحمن الرحیم

آن طرف دنیایی‌ها برای دلبستگی کتابی book affection را دارند. affection برگرفته از کلمه لاتینیِ affectio به معنای گرایش فکری یا کشش نسبت به چیزی یا کسی و نوعی دوستی پرحرارت است. بنابراین دلبستگی کتابی گرایش خاطر و علقه نسبت به کتاب است؛ کتاب که به نظر کسانی مانند لئون بلوا، نویسنده‌ی فرانسویِ قرن نوزدهم، "اثری است جادویی، برابر با کل جهان، که ما همه کلمات یا حروفی از آن هستیم" 
صفحه ۱۶ کتاب

هرچند در یادداشت (نقش‌هایی به یاد) گفته بودم اخوت از معدود جستارنویسانی است که هرچه منتشر کند چشم‌بسته می‌خرم،‌ و البته در مورد کتاب حاضر چنین کردم، اما این دفعه کتاب را با نوعی بدبینی آغاز کردم، احساسم می‌گفت این دفعه قرار است اخوت ناامیدم کند، با تکرار مکررات و حرف‌هایی که تازگی خود را از دست داده‌اند. با شروع مقدمه، با عنوان در عشق و دلبستگی به کتاب، این احساس تقویت شد، مباحث از همان جنس بود: بحث‌های لغوی و صحبت از جون دیدیون که در کتاب (نقش‌هایی به یاد) هم نامش برده شده بود، اما پایان مقدمه غافلگیرکننده بود،‌ بخشی از جشن بیکران همینگوی که سفارش غذا با دستمزد اولین کتابش را توصیف می‌کرد، این دیگر چه دلبستگی است؟ بخش اول کتاب: معانی و بیان کتابی، با صحبت درباب تقدیم‌نامه‌های کتابی شروع شد، آنقدر دلچسب و شیرین بود که تمام بدبینی‌ام را از بین برد.
هرچند بازهم اگر اخوت کتابی منتشر کند، همچنان با بدبینی شروع می‌کنم،‌ و همچنان اعتقاد دارم که هر نویسنده‌ای دوره‌ای دارد، اما شاید دوره اخوت سر نیامده، شاید هم اخوت از این قاعده مستثنا است، امیدوارم که همیشه اینگونه باشد. برویم سراغ کتاب: 

کتاب پنج (یا شش) بخش دارد:

بخش صفر(مقدمه کتاب): (در عشق و دلبستگی به کتاب)
مقدمه کوتاه که در توضیح لغت و اصطلاح دلبستگی کتابی و رابطه دلبستگی با خوردن، که منتهی می‌شود به همان بخش از جشن بیکران که اشاره کردم.
مقدمه واقعاََ خوبی است، مانند تمام مقدمه‌هایی که اخوت بر کتاب‌هایش نوشته است.

بخش اول: معانی و بیان کتابی
طولانی‌ترین بخش کتاب با یازده فصل و ۱۳۰ صفحه.
اگر با کتاب‌های اینچنینی اخوت آشنا باشید، می‌دانید که هیچ کدام بحث صرفاََ علمی ندارند، در بهترین حالت مباحث علمی (یا حتی شبه علم) را با تجربه‌های ادبی خودش و دیگران ترکیب می‌کند، چنانکه در همین بخش اتفاق افتاده است.
بحث از تقدیم‌نامه‌های کتاب و کتاب‌های بالینی هرچند در مواجهه اول به نظر صرفاََ اموری تجربی‌اند، اما مباحث نظری هم در میانشان گنجانده شده. از آن طرف بحث‌هایی مانند (روح زمان دوره‌ای) و (چاق و لاغر کتاب(اندازه کتاب)) ریشه‌شان بحث‌هایی نظری است. علاوه بر این چهار جستار که تألیف اخوت است، هفت جستار ترجمه در این بخش است از: آلبرتو مانگوئل، سوزان سانتاگ، جنت وینترسون، الخاندرو سامبرا، ونسا اوگله، امبرتو اکو و ژان کلود کریر.

بخش دوم: (متفرقه‌های کتابی)
پراکنده‌ترین بخش کتاب، چنانکه از اسمش معلوم است.
قاعده این است که مباحث متفرقه در آخر کتاب بیایند ولی اخوت است و ترتیب غریب کتاب‌هایش.
علاوه بر سخنرانی کم‌نظیر بورخس درباره دن کیشوت و بخشی از کتاب شکسپیر و شرکا درمورد سلینجر، چهار جستار دیگر به تألیف اخوت هست که در آن‌ها به دفتر متفرقه‌اش می‌پردازد، دفتری از جنس کشکول جمالزاده، روایت بارت از استاندال و تحلیل‌های خودش، تحلیل بخشی از شعر (سرزمین هرز) الیوت و بحثی درمورد تألیف رمان (خانم دالووی) و نویسنده‌ای که تحت تاثیر آن و برای ادای دین به وولف بعدها کتابی را با عنوان (ساعت‌ها) نوشت.

بخش سوم: دلبستگی به خواندن
خواندن اقسامی دارد: بازخوانی، صامت‌خوانی، بلندخوانی، خواننده اول و...
شاید دل بستن به نوعی از خواندن، غریب باشد، اما اگر این جنس غرابت‌ها نبودند یکی از جذابیت‌های دنیای ادبیات از بین می‌رفت.
فصل دلبستگی شعری از ریموند کارور هم عجیب بود، چه کسی فکرش را می‌کرد کارور جوان کاملاََ تصادفی با اولین کتابش مواجه و سخت دلبسته آن شود و به خاطر همین به نویسندگی و شاعری رو آورد؟

بخش چهارم: (دلبستگی کتابخانه‌ای)
تجربه داشتن کتاب و دلبسته بودن به آن امر رایجی است، قطعا همه تجربه‌ای، هرچند متفاوت، از این دلبستگی داشتیم و با لیپور و جیمز وود هم‌ذات‌پنداری می‌کنیم، اما کسی دلبسته کتابخانه ذهنی‌اش، غیرقابل اعتمادترین کتابخانه(ها)ی تاریخ هم می‌شود؟ اگر اخوت باشد حتماََ.

بخش پنجم و پایانی: (سویه‌ی تاریک دلبستگی کتابی)
گاهی کتاب‌ها پیوند می‌خورند با خاطره‌ای تلخ، گاهی هم خود کتاب‌ها هستند خاطره یا فکری تلخ می‌سازند.
مثلاََ وقتی جدا شدن یک زوج مقارن باشد با یک قضیه کتابی(فصل اول)، یا وقتی کتاب‌ها در خانه‌ات جا نمی‌شوند و یا به هر دلیل دیگری مجبورت می‌کنند از دستشان خلاص شوی(فصل سوم و چهارم) یا حتی وقتی این فکر را در ذهنت می‌افتد که پس از مرگت چه بلایی سر کتاب‌هایت می‌آید.
هرچند ذهنیتی که از این سرفصل برایم تشکیل شد متفاوت بود با آنچه خواندم، ولی تجربه جالبی بود.
آخرین فصل این بخش هم مقدمه کتاب (دنیایی از آن خود) گراهام گرین است. دنیای خواب‌های گرین که به خاطر توصیه روانشناس سال‌ها خواب‌هایش را می‌نوشت.

سخن پایانی: 
واقعاََ از همکاری اخوت و نشر‌ گمان خوشحالم، علاوه بر محتوای درجه یک اخوت در چند کتابی که از او خواندم، چاپ عالی نشر گمان هم تاثیر بسزایی در دیده شدن آثار اخوت داشته است، امیدوارم روزی نشر گمان همه کتاب‌های اخوت را چاپ کند.
      

28

joiboy

joiboy

21 ساعت پیش

        ⭕دنیای شگفت‌انگیز نو: یازدهمین کتاب امسال⭕

کتابی دیگر در ژانر دیستوپیا، اما بسیار متفاوت از آثار مشهوری چون ما و ۱۹۸۴.
اگر آن آثار، با تمرکز بر سرکوب‌های بیرونی و حکومت‌های تمامیت‌خواه ما را میخکوب می‌کنند، دنیای شگفت‌انگیز نو نسخه‌ای وارونه از جنگ دنیاهای اچ.جی.ولز است؛ کتابی که نه هشدار می‌دهد از جنگ، بلکه از صلحی می‌گوید که به‌ظاهر آرام اما در باطن خطرناک است.
این بار نه ترس از خشونت، بلکه خطر «آرامش مطلق» است که ما را تهدید می‌کند. جهانی که در آن، پیشرفت علمی به جای سعادت، انسانیت را از درون تهی می‌سازد.
و انگار، دنیای ما دارد آرام‌آرام شبیه همان جهان می‌شود...


---

1️⃣:داستان
در این جهان، چیزی به نام پدر، مادر یا زایش طبیعی وجود ندارد. انسان‌ها در آزمایشگاه‌ها و تحت نظارت دولت تولید می‌شوند. از نخستین لحظات تولد، در فرآیندی دقیق و پیچیده، شرطی‌سازی روانی می‌شوند. آن‌چنان که فقط باورهای حکومتی را می‌پذیرند و توان درک هیچ حقیقت دیگری را ندارند.

در این میان، چند شخصیت، به دلایلی دچار تردید می‌شوند؛ تضادهای درونی، شرایط خاص، و در نهایت، آشنایی با «وحشی‌ها»—انسان‌هایی که بیرون از این نظم خشک و مصنوعی زندگی می‌کنند. انسان‌هایی که مانند ما عاشق می‌شوند، خشم می‌ورزند، خانواده دارند، و هنوز درد و رنج را درک می‌کنند.


---

2️⃣:روایت
چند فصل آغازین کتاب بیشتر به معرفی جهان داستان و ساختار حکومتی آن اختصاص دارد؛ نه برای پیشبرد داستان، بلکه برای غرق شدن در فضای این آرمان‌شهر به ظاهر کامل. سپس، با ورود به شخصیت‌های اصلی، روایت جان می‌گیرد.

برخلاف ما یا ۱۹۸۴ که روایت عمدتاً از نگاه یک شخصیت دنبال می‌شود، در اینجا ما با چند شخصیت روبرو هستیم؛ چه خوب، چه بد. همین تنوع روایی، به‌ویژه در فصل‌های اول که زاویه دید بین شخصیت‌ها جابه‌جا می‌شود، به جذابیت و عمق داستان افزوده است.


---

3️⃣:دنیای کتاب
دنیایی که هاکسلی ترسیم می‌کند، ظاهری از بهشت دارد؛ بی‌درد، بی‌پیری، بی‌جنگ و بی‌رنج. انسان‌ها در طبقات مختلف و بر اساس بهره‌ی هوشی برنامه‌ریزی و شرطی‌سازی می‌شوند. طبقات پایین، کم‌هوش‌تر تربیت می‌شوند تا هیچ‌گاه از جایگاه خود ناراضی نباشند، و از کارهای سطح پایین لذت ببرند.
ماده‌ای به نام «سوما» برای همه چیز وجود دارد؛ شادی سریع، فرار از اضطراب، درمان نارضایتی، و حتی جایگزین معنویت.

در این جهان، مفاهیمی چون عشق، خانواده و خدا یا حذف شده‌اند، یا تحقیر. واژه‌های «پدر» و «مادر» فحش به حساب می‌آیند. انسان‌ها می‌توانند با هرکس و هرچند نفر که بخواهند در ارتباط باشند؛ هیچ محدودیتی نیست، اما در عین حال هیچ عمقی هم وجود ندارد.

و در کمال شگفتی، حکومت این جهان نه ظالم است، نه خشونت‌طلب. حتی ایرادهایش را می‌پذیرد. اما آن‌چه جهان را نابود می‌کند، علم افسارگسیخته است؛ نه دیکتاتوری. و این یکی از تفاوت‌های اصلی این کتاب با آثار مشابه است.
🔹 هاکسلی خود گفته بود: «بزرگ‌ترین تهدید برای آزادی، همان چیزهایی هستند که ما با میل و رغبت می‌پذیریم، نه آن‌چه از ما دریغ می‌شود.»


---

4️⃣:مفاهیم کتاب
پیام اصلی اثر روشن است: «آرمان‌شهر واقعی وجود ندارد.»
هر تلاش برای ساختن بهشتی بی‌نقص، در نهایت یا به جهنمی بی‌روح تبدیل می‌شود، یا به انسانی بی‌احساس.

کتاب نشان می‌دهد که نبود بدی، به معنای خوبی نیست. اگر درد نباشد، التیام معنا ندارد. اگر رنجی نباشد، شادمانی مفهومی نخواهد داشت.
انسان بدون احساس، بدون فردیت، بدون آزادی در انتخاب، تنها یک «ماشین زیستی» است.

اثر، برخلاف بسیاری از دیستوپیاها، تمرکز ویژه‌ای بر روان‌شناسی انسان دارد؛ بر عواطف، بر اهمیت ایمان، عشق، و حتی لذت‌های ساده و طبیعی که تا زمانی که از ما گرفته نشوند، قدرشان را نمی‌دانیم.


---

5️⃣:پایان کتاب
مثل بسیاری از دیستوپیاها، پایانِ خوشی در کار نیست. پایانی کوبنده، تلخ و واقعی.
پایانی که مرا از درون شکست...
اما خب، دیگر عادت کرده‌ایم؛ می‌دانیم قرار نیست در این دنیاها، شادی نصیب کسی شود.


---

6️⃣:ترجمه و کتاب
ترجمه‌ی نشر «مَد» فوق‌العاده است. چه به‌خاطر دقت زبانی، چه به‌خاطر پیش‌گفتار و پس‌گفتار روشنگری که به درک بهتر اثر و ذهن نویسنده کمک می‌کنند. پاورقی‌ها هم دقیق و کاربردی‌اند. این ترجمه، تجربه‌ی خواندن دنیای شگفت‌انگیز نو را هم ساده‌تر و هم لذت‌بخش‌تر کرده است.


---

در پایان...
🟦🟢با نظر من موافقی؟🟢🟦
آیا به نظرت، ما واقعاً در آستانه‌ی تبدیل شدن به چنین جهانی هستیم؟
آیا دنیایی بدون رنج، بدون عشق، بدون «من»، همان چیزی‌ست که باید از آن بترسیم؟
      

21

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.