joiboy

joiboy

بلاگر
@joi_boy
عضویت

اسفند 1402

101 دنبال شده

465 دنبال کننده

                علاقه مند به هنر و مخصوصا کتاب. 
              
joi_boy_art
@joi_boy

یادداشت‌ها

نمایش همه
joiboy

joiboy

20 ساعت پیش

        📚جنگ تریاک؛ هفدهمین کتاب امسال من📚

اگر کمی در شبکه‌های اجتماعی بگردید، حتماً اسم جنگ تریاک یا The Poppy War به گوشتان خورده. کلی تعریف و تمجید از خفن بودن این کتاب می‌بینید. اما آیا واقعاً کتابی‌ست درخور این همه ستایش؟ ابداً.
حالا چرا؟ بهتان می‌گویم.


1️⃣:داستان و روایت:

ابتدای کتاب با دختری یتیم و نه‌چندان خوش‌چهره در خانواده‌ای سخت‌گیر مواجه می‌شویم که می‌خواهد به بزرگ‌ترین مدرسه کشور راه پیدا کند و درس بخواند. این آغاز مسیر اوست: تلاش برای رسیدن به مدرسه و درگیری‌های دوران تحصیل. این روند تا صفحه ۱۵۰ ادامه دارد؛ جایی که تازه بخش اصلی داستان شروع می‌شود؛ یعنی همان جنگ. از آنجا به بعد همه‌چیز تغییر می‌کند.

کتاب از نظر ایده واقعاً قوی بود؛ دختری یتیم و غریبه که می‌خواهد درس بخواند، اما ناگهان گرفتار جنگ می‌شود. ایده جذابی‌ست، اما آیا نویسنده توانسته آن را درست پرورش دهد؟ اصلاً.
زیاده‌گویی نویسنده طاقت‌فرساست. بسیاری از اطلاعاتی که در کتاب می‌خوانیم هیچ کاربردی ندارند. چند اتفاق کلیدی وجود دارد که در جلدهای بعدی مهم می‌شوند، اما نیمی از کتاب پر از توصیفات ناقص و اضافی‌ست که تنها حوصله خواننده را سر می‌برد.

 ✦ به گفته بسیاری از منتقدان، نقطه ضعف اصلی اثر نه در ایده، بلکه در اجرا و ریتم روایت است؛ چیزی که باعث می‌شود بار عاطفی و فلسفی داستان به هدر برود.

به نظر من مشکل اصلی از همان آغاز طولانی و کش‌دار داستان می‌آید. اگر کتاب از دل جنگ شروع می‌شد و بعد به گذشته می‌رسید، ده برابر جذاب‌تر می‌شد. جمع‌بندی و پایان‌بندی هم افتضاح بود که در ادامه توضیح می‌دهم.

و جدا از همه این حرف ها جلد اول هیچ پایه ریزی برای جلد های بعدی نداشت که باعث ادامه داستان بشه.


2️⃣:شخصیت‌پردازی:

شخصیت‌های فرعی عملاً صفرند؛ نه آن‌ها را می‌شناسیم و نه اهمیتی دارند. هیچ‌کدام منطقی عمل نمی‌کنند و مدام خودشان را نقض می‌کنند؛ به‌ویژه شخصیت اصلی.

می‌دانم نویسنده قصد داشته روند تغییر رین را از خلال جنگ و جنایت و خشونت نشان دهد، اما این مسیر اصلاً درست پردازش نشده. رین ثبات شخصیتی ندارد؛ جایی که باید کاری کند، نمی‌کند و برعکس. در پایان هم ناگهان بدون هیچ زمینه منطقی تغییر بزرگی می‌کند که برای من مسخره و غیرقابل‌باور بود. قرار بود تغییر تدریجی ببینیم، اما تغییر او ناگهانی، سریع و ناشیانه بود.

حتی باید بگویم اوایل کتاب، رین شخصیت نسبتاً قابل‌قبولی داشت، اما هرچه پیش رفتیم، نه‌تنها خودش، بلکه هیچ شخصیت دیگری هم دوست‌داشتنی نبود. کتاب حتی یک شخصیت ندارد که مخاطب مشتاق پیگیری سرنوشتش باشد.


3️⃣:توصیفات:

توصیفات بسیار ضعیف‌اند؛ یا اضافی و بی‌فایده‌اند، یا سطحی و کم‌جان. اگر این بخش‌های زائد را حذف کنید، کتاب شاید دویست صفحه بیشتر نداشته باشد. همین باعث می‌شود تصویرسازی ذهنی خواننده به‌درستی شکل نگیرد.

بزرگ‌ترین ایراد در نبردهاست. اوایل نبردها نسبتاً خوب بودند، اما هرچه جلوتر رفتیم، به‌شدت سطحی و کوتاه شدند. انگار نویسنده عجله دارد هرچه زودتر آن‌ها را ببندد. هیچ خطری واقعی در نبردها حس نمی‌شود، و همین، هیجان را از بین می‌برد. کوانگ اصلاً نبردنویس قابلی نیست.


4️⃣:هدف و نتیجه‌گیری:

هدف اصلی کتاب نمایش چهره تاریک جنگ بود؛ و در این زمینه تا حدی موفق بود. اما از جایی به بعد این نمایش بیش از حد شد؛ انگار فقط می‌خواست مدام ثابت کند جنگ سیاه و وحشتناک است. اغراق در خشونت، خواندن را برای بسیاری آزاردهنده کرد؛ چیزی که بسیاری از کسانی که با آنها هم‌خوانی می‌کردم هم به آن اشاره کردند.

فراتر از این، کتاب هیچ پیام و هدف مشخصی ندارد. شاید قصد داشت نشان دهد «جنگ انسان‌ها را تغییر می‌دهد»، اما همان‌طور که گفتم در این هم شکست خورد. نتیجه؟ هیچ.


5️⃣:دنیا‌سازی و سیستم جادویی:

دنیا‌سازی بالقوه خوبی داشت اما نویسنده آن را رها کرد و وقتش را صرف جزئیات بی‌اهمیت نمود. تاریخچه‌ای پیچیده و بی‌ثمر نوشت تا فقط دانش تاریخی خود را به رخ بکشد.

سیستم جادویی هم هیچ حد و مرزی ندارد؛ نقاط ضعف به‌سرعت از بین می‌روند و قدرت‌ها بی‌منطق و بی‌قاعده‌اند. همین مشکل در جلدهای بعدی به‌مراتب بزرگ‌تر می‌شود. جادویی که تنها نقطه قوت دارد و هیچ ضعفی ندارد، عملاً بی‌ارزش است.


🛑نتیجه‌گیری🛑

🔻در کل بخواهم بگویم، این مجموعه بدترین تجربه کتاب‌خوانی من بود، به‌ویژه پس از پایان فاجعه‌بارش. شاید برای کسی که تازه می‌خواهد وارد دنیای فانتزی شود، شروعی بد نباشد؛ اما اگر قبلاً چند مجموعه فانتزی خوانده‌اید، اصلاً به سراغش نروید. مطمئن باشید از آن لذت نخواهید برد.🔻

🟧🔴با نظراتم موافقی؟🔴🟧
      

26

joiboy

joiboy

1404/5/27

        📚درنایی در میان گرگ‌ها؛ شانزدهمین کتاب امسالم📚

یه کتاب کاملاً معمولی برای وقتایی که بین خوندن کتابای سنگین گیر کردی یا نمی‌دونی چی بخونی. داستانش روند سریع و راحت‌خوانی داره. من وقتی خوندمش، بیشتر دنبال این بودم که یه کتاب ساده بخونم که ذهنمو بشوره ببره، همین.

1️⃣:داستان و روایت:

ایده‌ی داستان شاید تکراری باشه و نمونه‌های زیادی ازش دیده باشیم، ولی توی چهارچوب این کتاب برای من تازگی داشت. جذابیتش هم بیشتر به خاطر دوتا خط داستانی موازی بود؛ یکی از دید دختر داستان و یکی از دید پسر. هر فصل یکی از این دوتا رو دنبال می‌کردیم. روایت سریع بود و اتفاقا پشت سر هم می‌افتادن. پلات هم ساده بود و هدفش بیشتر نشون دادن اون دوره تاریخی کره و جنایت‌های پادشاه یونسان. نویسنده گفته داستان بر اساس واقعیته، فقط با یه‌سری تغییر کوچیک تا در قالب داستانی درش بیاره. همین آشنایی با تاریخ کره یه جذابیت دیگه به خوندنش می‌داد.
پایان کتاب هم معمولی و قابل قبول بود، هرچند حس می‌کردم نویسنده آخرش فقط می‌خواست پرونده رو ببنده. بعضی جزییات رو توضیح نداد و بیشتر از زبون شخصیت‌ها جمع‌بندی شد. ولی خب منم انتظار زیادی نداشتم، شما هم نداشته باشید.

2️⃣:شخصیت‌پردازی:

از همون اول می‌شه حدس زد که نباید دنبال شخصیت‌های شاهکار توی این کتاب باشیم. شخصیتا معمولی بودن، بعضیاشون دوست‌داشتنی. شخصیت دختر اصلی یعنی «ایسول» برام خیلی غیرمنطقی و رو اعصاب بود. دختری اشرافی که مجبور می‌شه برای نجات خواهرش سفر کنه، اما تصمیماتش عجیب‌غریب بود. خیلی وقتا فقط نویسنده و پلات آرمور نجاتش می‌دادن. نظر و احساساتش هم تو لحظه عوض می‌شد. شاید بخاطر ریتم سریع داستان بود، ولی به عنوان شخصیت اصلی اصلاً جذاب درنیومده بود. در عوض، شخصیت پسر داستان و شخصیت‌های فرعی بودن که کار رو جلو می‌بردن.
تغییرات ناگهانی بعضی شخصیت‌ها هم منطق خاصی نداشت. مخصوصا در پایان داستان که نقطه اوجش بود.
با این حال من یه شخصیت مورد علاقه داشتم: «وون شیک». دیالوگ‌هاش عالی بود و واقعا جذاب دراومده بود.

3️⃣:رومنس:

راستش انتظار یه رومنس لوس و مسخره داشتم، ولی خوشبختانه اینطوری نبود. خیلی خوب و آروم شکل گرفت، طبیعی و باورپذیر. چیزی که این عاشقانه رو خاص می‌کرد، دیدگاه آسیایی نویسنده بود. رومنس و این نگاه نسبت به عشق و نحوه شکل گرفتن عشق بین دو شخصیت. برخلاف خیلی از داستان‌های غربی که بیشتر روی کشش جنسی تمرکز دارن، اینجا رابطه عمیق‌تر و قشنگ‌تر شکل گرفت. همین باعث شد بیشتر بهم بچسبه.

🔴جمع‌بندی:🔴

در کل کتابی نیست که بشه خیلی عمیق روش بحث کرد. کوتاه، سریع و خوش‌خوانه. برای وقتایی که بین کتابای سنگین گیر کردی یا رفتی توی اسلامپ، انتخاب خوبیه.

📌 یه نکته هم اضافه کنم: بعضی وقتا همین کتابای معمولی و ساده بیشتر از کتابای سنگین تو ذهن می‌مونن، چون بدون فشار فقط لذت خوندن رو منتقل می‌کنن.


🟦🔵با نظراتم موافقی؟🔵🟦
      

35

joiboy

joiboy

1404/4/31

        📚 «دوازده»، پانزدهمین کتاب امسالم 📚

واااقعا دم این نویسنده گرم! خوندن این غول هزار صفحه‌ای یه پروسه طاقت‌فرسا بود ولی به شدت ارزشش رو داشت. راستش کمتر کتابی تو ژانر آخرالزمانی پیدا می‌شه که به خوبیِ گذرگاه عمل کنه. این ژانر خیلی زود تکراری می‌شه و اکثر ایده‌ها تکراری‌ن. ولی این یکی یه نفس تازه بود وسط اون همه تکرار.

⭕حالا چرا می‌گم طاقت‌فرسا؟ چون واقعاً خوندنش راحت نبود. جمله‌هاش خیلی طولانی‌ان، زوایای دید خیلی زیادی داره که اولش یه‌کم گیج‌کننده‌ست، پرش‌های زمانی هم داره که ممکنه اذیت‌کننده باشه. تازه کتاب به‌قدری سنگینه که انگار آجر دستت گرفتی! فضا هم دارک و سنگینه. خلاصه برای هرکسی نیست، ولی اگه اهل دنیای تاریک و عمیق باشی، عشق می‌کنی.⭕

جلد دوم واقعاً ترکوند!
اگه جلد اول عالی بود، این یکی ده برابر بهتره. حالا بریم سراغ نکات جذابش:


---

🔸1. شخصیت‌پردازی

مهم‌ترین نقطه قوت کتابه. کرونین فوق‌العاده شخصیت خلق می‌کنه. خیلی شبیه استیون کینگه، همون سبکی که من عاشقشم. شخصیت‌هایی می‌سازه که با حتی عجیب‌ترین و ترسناک‌ترینشون هم می‌تونی ارتباط بگیری. می‌ره تو عمق روح و روان کاراکترها و دغدغه‌هاشون رو واقعی نشون می‌ده.
یکی از شخصیتایی که واقعاً دلم براش سوخت، پیتر بود. نمی‌دونم چرا کرونین انقدر سخت می‌گیره بهش. با اینکه یکی از شخصیت‌های اصلیه و کلی باهاش ارتباط می‌گیری، ولی حجم فلاکتی که می‌کشه واقعاً سنگینه. با این حال ادامه می‌ده، می‌جنگه، و همین باعث می‌شه یکی از شخصیت‌های مورد علاقه‌م بشه. ولی با تمام این توصیفات متوجه نمی‌شید که چه قدر دلم برای این پیتر بدبخت می‌سوزه.

یه جمله بود که وقتی این کتاب رو می‌خوندم همش یاد اون میوفتادم. می‌گفت اگر نویسنده وارد عمق شخصیت هاش بشه حرف داستان مشخص میشه. 


---

🔸2. قلم و توصیفات

قلمش خیلی شبیه استیون کینگه. یه جور نثر جادویی و پر از جزئیات که هم جذابه، هم عمیق. از همون صفحه‌های اول حس کردم دارم یه داستان استیون‌کینگی می‌خونم. واسم لذت‌بخش بود چون عاشق اون سبک نوشتنم.


فضاسازی‌هاش فوق‌العاده‌ست. طوری تصویر می‌کشه که انگار داری صحنه‌ها رو با چشم خودت می‌بینی. حتی بو و دمای هوا رو هم حس می‌کنی! یه لول بالاتر از جلد اول شده بود از نظر تصویرسازی.


---

🔸3. روایت داستان

روایتش یکی از نکات درخشانشه. استفاده از چند زاویه دید، عقب‌گردهای زمانی، پرش بین حال و گذشته... همه اینا باعث می‌شن که داستان غنی و چندبعدی باشه. بعضیا ممکنه با این ساختار سخت ارتباط بگیرن، ولی من عاشقشم. مخصوصاً وقتی نویسنده بتونه با یه شخصیت فرعی که شاید اول فکر کنی بی‌اهمیته، ارتباط عاطفی قوی ایجاد کنه.


--- 

🔸4. شروع کتاب

حدود ۲۰۰ صفحه اول، اصلاً خبری از شخصیت‌های جلد قبلی نیست! داستان می‌ره ۱۰۰ سال قبل از شیوع ویروس و یه خط کاملاً جدید شروع می‌شه. اولش گیج می‌شی که اینا کی‌ان؟ چه ربطی دارن؟ ولی کرونین یه کار جالب کرده؛ تو دو فصل اول یه پل زده به جلد اول تا احساس غریبه بودن نکنی، بعدش رفته سراغ گذشته. و اون گذشته‌ی به‌ظاهر بی‌اهمیت، انقدر خوب روایت می‌شه که دهن آدم وا می‌مونه!


---

🔸5. مفاهیم و حرف‌های پشت داستان

یکی از ویژگی‌های کتابای خوب اینه که فقط قصه نمی‌گن، بلکه با قصه‌هاشون حرف می‌زنن. تو این کتاب، مخصوصاً با شخصیت‌هایی مثل پیتر، نویسنده داره یه عالمه حرف مهم منتقل می‌کنه:
ایستادگی جلوی سختی‌ها، ارزش عشق، خانواده، انسانیت، شجاعت تغییر، تلاش برای فهم حقیقت و کنار اومدن باش، انتخاب بین درست و غلط...
کتاب پر از چالش‌های فلسفی و انسانی‌ـه که نمی‌شه همشو اینجا گفت (لامصب هزار صفحه‌ست واقعاً!)


---

در کل؟

کتاب خفنی بود. از خوندنش واقعاً لذت بردم. امیدوارم این یادداشت باعث بشه یه نگاهی بهش بندازین ببینین به سلیقه‌تون می‌خوره یا نه. (آره می‌دونم گرونه، ولی خب… لذت بعضی چیزا بی‌قیمته 😅)


---

⬜⚫با نظراتم موافقی؟⚫⬜
      

44

joiboy

joiboy

1404/4/25

        📚پیله، چهاردهمین کتاب امسال من📚

اولین کتاب علمی‌تخیلی جدی‌ایه که خوندم؛ و بی‌اغراق یکی از بهترین تجربه‌هایی بود که تا حالا توی کتاب‌خوانی داشتم. اون‌قدر با احساساتم بازی کرد، اون‌قدر با شخصیت‌هاش ارتباط گرفتم، و اون‌قدر دنبال کردن این داستان لعنتی برام عجیب و درگیرکننده بود که اصلاً فکر نمی‌کردم یه روزی این‌جوری عاشق یه کتاب بشم!


---

1️⃣:داستان:

ایده‌ش محشر بود. یه شب، ماه و ستاره‌ها یهو و بدون هیچ دلیلی از آسمون ناپدید می‌شن. حالا آدم‌ها گیج و وحشت‌زده‌ان که چه بلایی داره سر زمین میاد. ما هم دنبال "تایلر"، شخصیت اصلی، می‌ریم؛ کسی که دوست یه خواهر و برادره و پدر اون دوتا هم یکی از آدم‌های مهم توی تحقیقات فضایی و نجومیه، که دارن سعی می‌کنن بفهمن دقیقاً چه اتفاقی افتاده.
از اول تا آخر داستان بی‌نظیر بود. کشش و جذابیتش رو تا انتها حفظ کرد، و همیشه یه چیزی برای رو کردن داشت که خواننده رو هل بده جلو و بگه: «ببین بعدش چی می‌شه؟ چه بلایی قراره سر این شخصیت‌ها بیاد؟»


---

2️⃣:روایت:

یکی از عجیب‌ترین و خاص‌ترین روایت‌هایی بود که دیدم. تو اکثر کتابا، زمان حال اهمیت بیشتری داره، ولی اینجا برعکسه. هر چند فصل یه‌بار می‌پریدیم به زمان حال، و من هی می‌پرسیدم: «چی شده؟ چرا الان اینجان؟ دارن چی‌کار می‌کنن؟»
راستش زمان گذشته خیلی بیشتر برام جذاب بود. روایت حال اون‌قدری کشش نداشت و بیشتر انگار فقط بود که گم نکنیم خط اصلی داستانو. این برام نقطه‌ضعف کوچیکی بود. ولی روایت زمان گذشته؟ عالی بود، پرفکت.
البته اینم بگم، ترکیب زمان حال و گذشته باعث شده بود تعلیق داستان بیشتر بشه. و چون روایت اول‌شخص بود، هم جذاب‌تر بود، هم راحت‌تر می‌شد با شخصیت‌ها ارتباط گرفت.

📌نکته: در روایت غیرخطی، وقتی تعلیق بین گذشته و حال خوب مدیریت بشه، می‌تونه مثل یه بازی پازل عمل کنه و ذهن خواننده رو درگیر نگه داره.


---

3️⃣:شخصیت‌پردازی:

به‌نظرم مهم‌ترین و جذاب‌ترین نقطه‌ی قوت کتاب، همین شخصیت‌پردازیشه. واقعاً فکر نمی‌کردم توی یه کتاب علمی‌تخیلی این‌قدر خوب روی شخصیت‌ها کار شده باشه. همون‌طور که مترجم هم گفته بود، توی این ژانر معمولاً تمرکز بیشتر روی ایده‌ها و مسائل علمیه، نه روی شخصیت‌ها. ولی این کتاب یه استثنا بود. شخصیت‌هاش به‌شدت قوی و عمیق بودن.
مخصوصاً سه شخصیت اصلی، فوق‌العاده بودن. از اون کتاباست که نمی‌فهمی چطور، ولی یهو می‌بینی با همه‌شون رفیق شدی. رابرت چالز ویلسون واقعاً استاد شخصیت‌پردازیه.

وسطای داستان بود که یهو به خودم اومدم و دیدم: وای، چرا تایلر (شخصیت اصلی) هیچ ویژگی خاصی نداره؟ اون دو تای دیگه هر کدوم یه چیز متفاوت و برجسته دارن، ولی تایلر انگار فقط در کنار اونا معنا پیدا می‌کنه.
تا این‌که رسیدم به یه پلات تویست خفن، که یکی از شخصیت‌ها از عمق شخصیت تایلر یه چیزی می‌گه که رسماً مغزمو ترکوند. همون لحظه گفتم: "برگام!"
واقعاً حیرت‌زده شدم از این حجم دقت و ظرافت تو شخصیت‌پردازی. نمی‌خوام اسپویل کنم، فقط اینو بگم که تایلر یکی از معمولی‌ترین، ولی در عین حال یکی از نزدیک‌ترین و واقعی‌ترین شخصیت‌هایی بود که تا حالا دیدم. جزو شخصیت‌های محبوب‌مه تو کل کتاب‌هایی که خوندم.

البته، یه جاهایی هم نویسنده می‌تونست بیشتر احساسات تایلر رو نشون بده، مخصوصاً جاهایی که اتفاقات بزرگی براش می‌افتاد. بعضی جاها رد می‌شد، در حالی‌که می‌تونست وایسته و عمیق‌تر وارد احساساتش بشه. این یه کوچولو اذیتم کرد.


---

4️⃣:رومَنس:

رابطه‌های عاشقانه‌ی کتاب یکی دیگه از نقاط قوتش بود. واقع‌گرایانه، ملموس، و در عین حال خیلی احساسی. عاشقانه‌هایی که فقط یه چاشنی نبودن، بلکه قلب داستان بودن. جوری با قلب و روحم بازی کرد که هنوزم تو شکم! خیلی خوب بود.


---

5️⃣:تعلیق و قلم نویسنده:

تعلیقش؟ خدا بود. تا تهش نگه‌داشت. و فقط به خاطر معماها نبود؛ خودِ رابطه‌ها و تحول شخصیت‌ها هم یه بخش مهمی از این تعلیق بودن. یعنی نه‌تنها داستان کلی، بلکه جزئی‌ترین چیزا هم کشش داشتن.
قلم نویسنده هم یه چیز عجیب و درخشان بود. چه توی توصیفای علمی، چه توی بیان احساسات و رابطه‌ها، همیشه دقیق و تأثیرگذار.


---

6️⃣:🛑مسائل علمی:🛑

با اینکه موضوعات علمی توی کتاب پیچیده بودن، ولی جوری نوشته شده بودن که نه‌تنها اذیت نکنن، بلکه کنجکاوی‌ات رو هم بیشتر کنن. کلی چیز یاد گرفتم و تازه فهمیدم چقدر عاشق این ژانر و علمم!
ممکنه برای بعضیا یه کم سخت باشه، ولی اگه به این فضا علاقه داشته باشی، لذت‌بخش می‌شه.

📌نکته: علمی‌تخیلی خوب، پلی می‌زنه بین واقعیت و تخیل؛ و می‌تونه باعث علاقه‌مندی مخاطب به دنیای واقعی علم بشه.


---

7️⃣:پایان:

پایانش برای من معمولی و خوب بود، ولی اون چیزی که اذیتم کرد این بود که باید خداحافظی می‌کردم با دنیا و شخصیت‌هاش. از اون کتاباس که نمی‌خوای تموم شه. انگار دلت می‌خواد دوباره از اول بشینی بخونیش.


---

8️⃣:ترجمه:

ترجمه واقعا بی‌نظیر بود. همین طور پانویس‌های آقای شهرابی به شدت کمک می‌کرد به فهم داستان. و جالبیش اینجا بود که یه سری از ایرادات نویسنده‌ رو هم داخل این پانویس ها گفته بود. واقعا بی نظیر بود و از این ترجمه عالی لذت بردم. دست مریزاد.🙏🏻

در آخر؟

🔸کتابیه که با کله می‌گم بخونیدش و مطمئنم کلی باهاش حال می‌کنید.🔸


---

🟦🟡با نظراتم موافقی؟🟡🟦
      

87

joiboy

joiboy

1404/3/18

        📚دانش‌آموز مفلس؛ سیزدهمین کتاب امسال من📚

کتابی دیگر از اوسامو دازای، نویسنده‌ای چیره‌دست در سبک اتوبیوگرافی، و جدیدترین اثر او که به فارسی ترجمه شده است. با خواندن این کتاب، اکنون می‌توانم بگویم که تمام آثار دازای را مطالعه کرده‌ام. اثری دیگر، سرشار از دغدغه‌ها و افکار دازای، در همان دوره‌ای که این کتاب به نگارش درآمده. کتابی کوتاه، روان و گیرا، با نثری همواره بی‌همتا. اما بهتر است شرح دقیق‌تر آن را بگذاریم برای ادامه‌ی این نوشتار...


---

1️⃣:داستان:

ما در این داستان، نویسنده‌ای را دنبال می‌کنیم که در نهایت بی‌اعتمادبه‌نفسی، تازه‌ترین نوشته‌اش را برای چاپ به یک مجله ارسال می‌کند. او در ادامه با دانش‌آموزی ترک‌تحصیل‌کرده آشنا می‌شود و این آشنایی، بستری برای گفت‌وگوهایی عمیق می‌گردد.

داستان به ظاهر ساده است؛ اما درست همان‌طور که در اغلب آثار دازای دیده‌ایم، زیر لایه‌ی روایت، افکار ناامید و درهم‌ریخته‌اش در جریان است. برخلاف برخی از آثار دیگر او، این کتاب به شدت ساده و در عین حال عادی جلوه می‌کند، اما درست در همین سادگی است که عمق روایت شکل می‌گیرد.


---

2️⃣:مفاهیم اصلی:

در دل داستان، تقابل دو شخصیت شکل می‌گیرد: نویسنده‌ای میان‌سال، بی‌اعتماد به نفس و دل‌زده از خود، و جوانی ترک‌تحصیل‌کرده که از اعتمادبه‌نفس و سرزندگی سرشار است. این دو، درگیر بحثی ناپیدا می‌شوند؛ گفت‌وگویی که ظاهراً درباره‌ی زندگی است، اما در لایه‌های عمیق‌تر، تلاشی است برای اثبات برتری، برای به چالش کشیدن خویش، برای فرار از اضطراب و دروغ‌هایی که تنها نقابی‌اند برای پنهان‌کردن چهره‌ی حقیقی انسان.

در پس این جدال، طنزی تلخ و سیاه جریان دارد. تم اصلی کتاب، چیزی نیست جز رویارویی جوانی و پیری. آن فرصت‌های ناب دوران جوانی که بیهوده از دست می‌روند، و پیری، سرشار از حسرت و سکوت، که تنها شاهد این ناکامی‌هاست.

همچون همیشه، دازای درون شخصیت‌هایش را با افکار و دغدغه‌های پیچیده‌ی خودش غنی می‌سازد و مفاهیم عمیق روان‌شناختی را در دل ساده‌ترین گفت‌وگوها پنهان می‌کند. او در این کتاب، نه‌تنها به بحران هویت و دلزدگی از خویشتن اشاره دارد، بلکه گاه حتی طنزآمیز و گزنده به خودش طعنه می‌زند.


نکاتی که دازای به آن‌ها اشاره می‌کند:

🔸تقابل دو نسل و تفاوت دیدگاه‌هایشان

🔸اعتمادبه‌نفس پرغرور جوانی در برابر فروپاشی میان‌سالی

🔸تحقیر و طعنه برای ساختن اعتمادبه‌نفسی مصنوعی

🔸دروغ‌گویی برای ساختن نقابی که واقعیت ندارد

🔸آموختن متقابل میان نسل‌ها

🔸پوچی و ابتذال اعتیاد به الکل

🔸و در نهایت، رهایی ذهن از افکار مسموم با بیان آن‌ها


در مجموع، این کتاب حکایت فردی‌ست که در خواب، نسخه‌ای جوان‌تر از خود را می‌بیند و می‌کوشد هشدار دهد، به او بگوید که چه کارهایی را باید کرد تا به سرنوشت تلخ و بی‌رمق کنونی نرسد.


---

3️⃣:پایان‌بندی: خواب یا واقعیت؟

پایان کتاب، مانند سایر آثار دازای، عجیب و تأمل‌برانگیز است. اگر نمی‌خواهید داستان اسپویل شود، این بخش را نخوانید.

در پایان، شخصیت اصلی از خوابی بیدار می‌شود و درمی‌یابد که هیچ‌کدام از افرادی که با آن‌ها گفت‌وگو کرده، واقعی نبوده‌اند. به باور من، این بخشی از درون‌مایه‌ی اصلی اثر است: رؤیایی از رویارویی با خویشتن جوان‌تر. گویی دازای با قلمش سعی می‌کند با نسخه‌ی گذشته‌ی خود حرف بزند، هشدار دهد، التماس کند تا آن شور و اعتمادبه‌نفس نسوزد و به حقارتی که اکنون در آن غوطه‌ور است، نینجامد.

نویسنده بارها خود را "بی‌سواد" می‌نامد و شخصیت جوان نیز ترک‌تحصیل کرده است. این هویت‌های ناتمام، استعاره‌ای‌اند از ناتوانی انسان در کامل‌کردن خود، و تلاشی برای نگارش دوباره‌ی سرنوشت از دل حسرت.


---

4️⃣:افکار دازای و کنایه‌های پنهان به خودش:

در بخشی از داستان، دانش‌آموز خود را به رودخانه‌ای به نام «آدم‌خوار» می‌اندازد تا از افکار منفی خلاص شود؛ استعاره‌ای آشکار از میل به خودکشی. و در نهایت، وقتی شخصیت اصلی را در کنار آن رودخانه می‌بینیم، متوجه می‌شویم که این مکان، تجلی افکار تیره‌ی خود دازای است.

از سوی دیگر، دازای در توصیف نوشیدن الکل، آن را فعلی شنیع می‌نامد. کنایه‌ای تلخ به خودِ همواره مستش، که با همین مستی‌ها جان خود را فرسود. این‌ها تکه‌هایی از بازتاب ذهن آشفته و پرهیاهوی دازای در سال‌های واپسین عمر اوست.


---

5️⃣:درباره‌ی کتاب و ترجمه‌اش:

کتاب، بسیار کوچک و روان‌خوان است، با ترجمه‌ای درخشان که زیبایی قلم دازای را به‌خوبی منتقل کرده. اثری است که می‌توان آن را در یک نشست مطالعه کرد و با آن به درون روان انسانی قدم نهاد.


---

⭕جمع‌بندی:⭕

🔻اگر با زندگی دازای آشنا باشید، این کتاب برایتان جذاب خواهد بود. اگر هم تازه با او آشنا شده‌اید، این یکی از آن آثار کمتر تاریک، ساده‌تر و قابل توصیه‌تر است.
شخصاً دازای را کمتر به دیگران پیشنهاد می‌کنم، چرا که آثارش برای هر ذهنی سبک نیست. اما این اثر، به‌سبب سادگی و نزدیکی بیشتر به طنز و انسان‌گرایی، ارزش خواندن را دارد.🔻


---

🟥🔴آیا با نظر من موافقی؟🔴🟥
      

64

joiboy

joiboy

1404/3/12

        📚میزری، دوازدهمین کتاب امسال من📚

این کتاب بهم نشون داد که حتی تو اوج محدودیت هم می‌تونی یه داستان نفس‌گیر بخونی. یعنی چی؟ یعنی کل کتاب فقط دوتا شخصیت داره و تقریباً همه‌ش توی یه اتاق توی یه خونه می‌گذره. ظاهرش خیلی ساده‌ست، ولی استیون کینگ جوری اذیتت می‌کنه و هیجانتو می‌بره بالا، که خیلی از کتابای پرادعای دیگه نمی‌تونن به گرد پاش هم برسن.

خلاصه‌ش اینه: این کتاب یه جور رزومه‌ست از نویسنده‌ای که تکرارشدنی نیست؛ کسی که نشون می‌ده کتاب لازم نیست داد بزنه تا خوب باشه، باید عمل کنه.


---

1️⃣:داستان کتاب

پل، یه نویسنده معروفه با کتاب‌هایی که همیشه جزو پرفروش‌هاست. بعد از یه تصادف شدید، پاهاش له می‌شن و دیگه نمی‌تونه حرکت کنه. یه پرستار پیداش می‌کنه؛ زنی که از قضا، طرفدار پروپاقرصشه. می‌بردش خونه خودش تا ازش مراقبت کنه.

اما ای کاش فقط همین بود...

این پرستار، فرشته نجات نیست. بیشتر شبیه یه کابوس متحرکه. همون‌جا توی اون خونه، توی اون اتاق، داستانی شکل می‌گیره که مخلوطیه از وحشت، محدودیت، جنون و امید.


پل رسماً یه آدم فلج شده که حتی نمی‌تونه از تختش پایین بیاد. با یه زن روانی توی خونه‌ای دورافتاده گیر افتاده، و هیچ‌کس خبر نداره اون کجاست. ولی با این حال، استیون جوری می‌نویسه که تو یه لحظه نمی‌تونی کتابو زمین بذاری.

بر خلاف خیلی از کارهای دیگه‌ش، این‌یکی اصلاً روند کندی نداره. هیجان پشت هیجان، شوک پشت شوک. باید کمربندتو ببندی چون قراره با سرعت بری تهِ جهنمِ آنی!


---

2️⃣:روایت

کل داستان از زاویه دید پل تعریف می‌شه، با یه نکته جذاب: بخش‌هایی از داستان‌هایی که پل می‌نویسه رو هم می‌خونیم. این ساختار روایی، هم حس خفگی رو بیشتر می‌کنه، هم عمق شخصیت رو زیادتر.


---

3️⃣:شخصیت‌پردازی

کینگ استاد شخصیت‌پردازیه. آنی، شخصیت مقابل پل، یکی از خاص‌ترین و ترسناک‌ترین شخصیت‌های دنیای ادبیاته. جوری توصیفش می‌کنه که با همه ترسناک‌بودنش، درکش می‌کنی. کینگ نمی‌ذاره هیچ‌کدوم از شخصیت‌هاش سیاه یا سفید باشن؛ همه خاکستری‌ان، با گذشته، با دلیل، با روانی که شکل گرفته.
به قول خودش تو یه مصاحبه: «اگه قراره خواننده از کسی بترسه، اول باید اونو بشناسه.»


---

4️⃣:توصیف‌ها

تو کتابی با این حجم محدودیت، چیزی که نجاتت می‌ده، توصیفه. توصیف‌هایی که نه فقط واضحن، بلکه مو به تنت سیخ می‌کنن. مخصوصاً صحنه‌های خشنش؛ طوری نوشته شدن که نمی‌تونی راحت از کنارشون رد بشی. من خودم هنوز بعضی از اون صحنه‌ها رو مثل فیلم یادمه. به‌جرئت می‌گم بعضی لحظه‌ها از دیدن یه فیلم ترسناک هم واقعی‌تر بود.


---

5️⃣:تعلیق

کتاب با اینکه خیلی شخصیت و مکان نداره، ولی اون‌قدر ضرباهنگ و تعلیق داره که حتی نمی‌تونی یه لحظه رهاش کنی. مثلاً آروم‌آروم جلو می‌ره، بعد یهو یه اتفاق می‌افته که شوک‌ت می‌کنه. دقیقاً مثل لحن نورالدین خانزاده تو "نون خ": شوک های ریز و درشت زیادی بهتون وارد می‌کنه.

کینگ می‌دونه کجا پاتو سفت کنه، کجا ولت کنه تو هوا. و این باعث می‌شه همیشه یه قدم جلوتر ازت باشه. هر لحظه ممکنه یه بلای تازه سرت بیاد.


---

6️⃣:پیشنهاد من

اگه می‌خوای با استیون کینگ آشنا بشی و نمی‌دونی از کجا شروع کنی، "میزری" یکی از بهترین انتخاب‌هاست. ترسناکه، هیجان انگیزه، عمق های روانشناسی و خلاصه همه‌چی داره.

___

7️⃣:ترجمه و خود کتاب

آقای قاضی همون طور که همه جا گفتم یکی از بهترین مترجم هایی هست که تا الان من ازشون کتاب خوندم. تسلطی که رو استیون کینگ و کار هاش داره بی‌نظیره. لحن کینگ رو هم به بهترین شکل درمیاره. مخصوصا، مخصوصا من عاشق پا نویس هاشم. 
و خود کتاب هم که معرکست. هم خیلی خوش خوانه، هم خیلی تو دست راحته. طرح جلد و جکت و لوگو تایپ به شدت زیبایی داره. از فونت و صفحات کتاب هم خیلی راضی بودم. و همین کیفیت بالای کتاب باعث میشه موقع خوندن کتاب حس بهتری بگیرید. و این نشان دهنده احترام به مخاطبه که خیلی مهمه.🔥


---

⭕جمع‌بندی⭕

🔻من خودم نفهمیدم کی شروع کردم، کی تموم. فقط یادمه هر روز از حجم محدودیتی که برای خودم تعیین کرده بودم بیشتر خوندم. چون این کتاب می‌کِشه‌ت تو خودش. از همون کلمه اول می‌ری توی دنیای داستان. و وقتی برمی‌گردی بیرون، دلت برای اون خونه و اون کابوس تنگ می‌شه.
یه تجربه فراموش‌نشدنی دیگه به کتاب‌خونی‌م اضافه شد. و خوشحالم که یه شاهکار دیگه از این نویسنده افسانه‌ای رو خوندم.🔻


🟦⚪با نظراتم موافقی؟⚪🟦
      

59

joiboy

joiboy

1404/3/9

        ⭕دنیای شگفت‌انگیز نو: یازدهمین کتاب امسال⭕

کتابی دیگر در ژانر دیستوپیا، اما بسیار متفاوت از آثار مشهوری چون ما و ۱۹۸۴.
اگر آن آثار، با تمرکز بر سرکوب‌های بیرونی و حکومت‌های تمامیت‌خواه ما را میخکوب می‌کنند، دنیای شگفت‌انگیز نو نسخه‌ای وارونه از جنگ دنیاهای اچ.جی.ولز است؛ کتابی که نه هشدار می‌دهد از جنگ، بلکه از صلحی می‌گوید که به‌ظاهر آرام اما در باطن خطرناک است.
این بار نه ترس از خشونت، بلکه خطر «آرامش مطلق» است که ما را تهدید می‌کند. جهانی که در آن، پیشرفت علمی به جای سعادت، انسانیت را از درون تهی می‌سازد.
و انگار، دنیای ما دارد آرام‌آرام شبیه همان جهان می‌شود...


---

1️⃣:داستان
در این جهان، چیزی به نام پدر، مادر یا زایش طبیعی وجود ندارد. انسان‌ها در آزمایشگاه‌ها و تحت نظارت دولت تولید می‌شوند. از نخستین لحظات تولد، در فرآیندی دقیق و پیچیده، شرطی‌سازی روانی می‌شوند. آن‌چنان که فقط باورهای حکومتی را می‌پذیرند و توان درک هیچ حقیقت دیگری را ندارند.

در این میان، چند شخصیت، به دلایلی دچار تردید می‌شوند؛ تضادهای درونی، شرایط خاص، و در نهایت، آشنایی با «وحشی‌ها»—انسان‌هایی که بیرون از این نظم خشک و مصنوعی زندگی می‌کنند. انسان‌هایی که مانند ما عاشق می‌شوند، خشم می‌ورزند، خانواده دارند، و هنوز درد و رنج را درک می‌کنند.


---

2️⃣:روایت
چند فصل آغازین کتاب بیشتر به معرفی جهان داستان و ساختار حکومتی آن اختصاص دارد؛ نه برای پیشبرد داستان، بلکه برای غرق شدن در فضای این آرمان‌شهر به ظاهر کامل. سپس، با ورود به شخصیت‌های اصلی، روایت جان می‌گیرد.

برخلاف ما یا ۱۹۸۴ که روایت عمدتاً از نگاه یک شخصیت دنبال می‌شود، در اینجا ما با چند شخصیت روبرو هستیم؛ چه خوب، چه بد. همین تنوع روایی، به‌ویژه در فصل‌های اول که زاویه دید بین شخصیت‌ها جابه‌جا می‌شود، به جذابیت و عمق داستان افزوده است.


---

3️⃣:دنیای کتاب
دنیایی که هاکسلی ترسیم می‌کند، ظاهری از بهشت دارد؛ بی‌درد، بی‌پیری، بی‌جنگ و بی‌رنج. انسان‌ها در طبقات مختلف و بر اساس بهره‌ی هوشی برنامه‌ریزی و شرطی‌سازی می‌شوند. طبقات پایین، کم‌هوش‌تر تربیت می‌شوند تا هیچ‌گاه از جایگاه خود ناراضی نباشند، و از کارهای سطح پایین لذت ببرند.
ماده‌ای به نام «سوما» برای همه چیز وجود دارد؛ شادی سریع، فرار از اضطراب، درمان نارضایتی، و حتی جایگزین معنویت.

در این جهان، مفاهیمی چون عشق، خانواده و خدا یا حذف شده‌اند، یا تحقیر. واژه‌های «پدر» و «مادر» فحش به حساب می‌آیند. انسان‌ها می‌توانند با هرکس و هرچند نفر که بخواهند در ارتباط باشند؛ هیچ محدودیتی نیست، اما در عین حال هیچ عمقی هم وجود ندارد.

و در کمال شگفتی، حکومت این جهان نه ظالم است، نه خشونت‌طلب. حتی ایرادهایش را می‌پذیرد. اما آن‌چه جهان را نابود می‌کند، علم افسارگسیخته است؛ نه دیکتاتوری. و این یکی از تفاوت‌های اصلی این کتاب با آثار مشابه است.
🔹 هاکسلی خود گفته بود: «بزرگ‌ترین تهدید برای آزادی، همان چیزهایی هستند که ما با میل و رغبت می‌پذیریم، نه آن‌چه از ما دریغ می‌شود.»


---

4️⃣:مفاهیم کتاب
پیام اصلی اثر روشن است: «آرمان‌شهر واقعی وجود ندارد.»
هر تلاش برای ساختن بهشتی بی‌نقص، در نهایت یا به جهنمی بی‌روح تبدیل می‌شود، یا به انسانی بی‌احساس.

کتاب نشان می‌دهد که نبود بدی، به معنای خوبی نیست. اگر درد نباشد، التیام معنا ندارد. اگر رنجی نباشد، شادمانی مفهومی نخواهد داشت.
انسان بدون احساس، بدون فردیت، بدون آزادی در انتخاب، تنها یک «ماشین زیستی» است.

اثر، برخلاف بسیاری از دیستوپیاها، تمرکز ویژه‌ای بر روان‌شناسی انسان دارد؛ بر عواطف، بر اهمیت ایمان، عشق، و حتی لذت‌های ساده و طبیعی که تا زمانی که از ما گرفته نشوند، قدرشان را نمی‌دانیم.


---

5️⃣:پایان کتاب
مثل بسیاری از دیستوپیاها، پایانِ خوشی در کار نیست. پایانی کوبنده، تلخ و واقعی.
پایانی که مرا از درون شکست...
اما خب، دیگر عادت کرده‌ایم؛ می‌دانیم قرار نیست در این دنیاها، شادی نصیب کسی شود.


---

6️⃣:ترجمه و کتاب
ترجمه‌ی نشر «مَد» فوق‌العاده است. چه به‌خاطر دقت زبانی، چه به‌خاطر پیش‌گفتار و پس‌گفتار روشنگری که به درک بهتر اثر و ذهن نویسنده کمک می‌کنند. پاورقی‌ها هم دقیق و کاربردی‌اند. این ترجمه، تجربه‌ی خواندن دنیای شگفت‌انگیز نو را هم ساده‌تر و هم لذت‌بخش‌تر کرده است.


---

در پایان...
🟦🟢با نظر من موافقی؟🟢🟦
آیا به نظرت، ما واقعاً در آستانه‌ی تبدیل شدن به چنین جهانی هستیم؟
آیا دنیایی بدون رنج، بدون عشق، بدون «من»، همان چیزی‌ست که باید از آن بترسیم؟
      

57

joiboy

joiboy

1404/3/4

        ♨️دهمین کتاب امسال: «ما» اثر یوگنی زامیاتین♨️

کتابی به‌غایت زیبا، تکان‌دهنده و متفاوت. یک اثر کلاسیک در ژانر دیستوپیا، با روایتی عجیب و بی‌همتا. بی‌اغراق، یکی از لذت‌بخش‌ترین تجربه‌های مطالعاتی من بود و با تمام وجود دوستش داشتم. پیشنهادش می‌کنم—با یک «اما»ی مهم: حتماً با پیش‌زمینه ذهنی سراغش بروید. چرا؟ در ادامه توضیح می‌دهم...

🔻(راستی، بد نیست همین ابتدا بدانید که جورج اورول در نوشتن ۱۹۸۴ به‌شدت از این کتاب الهام گرفته؛ اگر کنجکاوید که چطور، ادامه متن را از دست ندهید.)🔻

🛑و یک هشدار: اگر تاکنون چیزی در ژانر دیستوپیا نخوانده‌اید، این کتاب شاید نقطه شروع مناسبی نباشد. چرا که روایتش سنگین، استعاری و پیچیده است.🛑


---

1️⃣:روایت و داستان

ما داستان را در دنیایی دنبال می‌کنیم که در آن هیچ‌کس نام واقعی ندارد. شخصیت‌ها تنها با یک حرف (مثل "D") و عددی پس از آن معرفی  می‌شوند. جامعه‌ای کاملاً مهندسی‌شده، منظم، و از پیش‌تعریف‌شده: همه در ساعات مشخصی بیدار می‌شوند، غذا می‌خورند، ورزش می‌کنند، کار می‌کنند و دوباره به خواب می‌روند.

برخلاف ۱۹۸۴ که روابط عاطفی و جنسی را سرکوب می‌کند، در اینجا روابط جنسی آزاد است، اما با مجوز و برگه‌های صورتی مشخص. مردم در خانه‌هایی شیشه‌ای زندگی می‌کنند که همه چیز در آن قابل رؤیت است—جز لحظات روابط جنسی.

کشوری دیوارکشیده و ایزوله، با ادعای ساختن آرمان‌شهر، اما در واقع یک پادآرمان‌شهر عمیقاً تمامیت‌خواه است. همه چیز دروغ است، اما باور عمومی این است که زندگی‌شان بی‌نقص است. بی‌دغدغه، بی‌مشکل—اما در عین حال بی‌احساس و بی‌تخیل.

بزرگ‌ترین دشمن این حکومت؟ تخیل. تنها نیرویی که هنوز موفق به کنترل آن نشده‌اند. و ما شخصیت اصلی، D-503، را دنبال می‌کنیم که به بیماری‌ای دچار شده: تخیل. نیرویی انسانی، خطرناک برای سیستمی که می‌خواهد همه چیز را به صفر و یک تقلیل دهد.


---

2️⃣:سبک روایت

روایت از زبان و در قالب یادداشت‌های روزانه D-503 نوشته شده. او مهندسی وفادار به "ایالت واحد" است که ناگهان با موجی از احساسات، پرسش‌ها و تخیل روبه‌رو می‌شود.

نثر کتاب خاص است: همه چیز با زبان ریاضی و منطق بیان می‌شود. برای مثال، صورت یک زن را "x مجهول" توصیف می‌کند یا زیبایی را با اعداد و تقارن تحلیل می‌کند. با اینکه خودم علاقه‌ای به ریاضی ندارم، این سبک نوشتار مرا شگفت‌زده کرد. حتی وسوسه شدم دوباره سراغ ریاضی بروم و چیزهایی را مرور کنم.

این سبک خاص، در عین حال، خواندن کتاب را دشوار می‌کند. اما زیبایی‌اش همین است: چیزی آسان، سطحی و معمولی نیست.


---

3️⃣:دنیای داستان

دنیایی خالی از خدا، دین، طبیعت، و فردیت. مردم در خانه‌هایی شفاف زندگی می‌کنند که هر لحظه زندگی‌شان قابل رصد است. همه‌چیز تحت کنترل است—از افکار گرفته تا تمایلات. دولت بر همه‌چیز سلطه دارد و شخصی با عنوان «ولی نعمت» در رأس آن ایستاده است.

حکومتی تمامیت‌خواه که وعده خوشبختی داده، اما بهای آن را با حذف احساسات، فردیت و آزادی پرداخته. و مردم، در توهمی خوش‌رنگ و لعاب، این وضع را طبیعی و آرمانی می‌پندارند.


---

4️⃣:مفاهیم کتاب

«ما» کتابی است پر از لایه‌های فلسفی و سیاسی. مفاهیم متعددی در آن بررسی می‌شود، از جمله:

🔸شکل‌گیری حکومت‌های تمامیت‌خواه و پیامدهای آن‌ها

🔸حذف ارزش‌های انسانی و فردی در برابر نظم مصنوعی

🔸عشق، به‌عنوان نیرویی انقلابی

🔸مغزشویی و هدایت افکار عمومی

🔸نبرد میان فرد و جمع

🔸امید، و در نهایت: تخیل—تنها راه فرار از اسارت ساختارها


شاید یکی از قشنگ‌ترین چیزها در این داستان، مثل تمام آثار دیستوپیایی، نقش عشق است؛ که در برابر تمام کنترل‌ها و قوانین، جرقه تغییر را می‌زند.


---

5️⃣:پایان کتاب

پایانی عمیقاً تلخ، فلسفی و غافل‌گیرکننده.
تا صفحه آخر منتظر بودم که یک نجات، یک نور، یا حداقل کورسوی امیدی ببینم. اما... این یک داستان دیستوپیایی است. پایان‌های خوش در چنین دنیاهایی وجود ندارند.
پایان این کتاب مرا خرد کرد. و با خود فکر کردم: شاید واقعاً آرمان‌شهر مفهومی دروغین باشد؛ و تمام تلاش برای رسیدن به آن، سر از پادآرمان‌شهر درآورد.


---

6️⃣:الهامات «1984» و دیگر آثار

کتاب «ما» در سال ۱۹۲۴ نوشته شد؛ ده‌ها سال پیش از «۱۹۸۴» جورج اورول (۱۹۴۹) و حتی «دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی (۱۹۳۲).

الهاماتی که «۱۹۸۴» از این کتاب گرفته، کاملاً مشهود است:

◽یادداشت‌نویسی‌های شخصیت اصلی (وینستون در ۱۹۸۴ و D-503 در ما)

◽بیدار شدن شخصیت اصلی از خواب فکری به واسطه عشق به یک زن

◽طغیان احساسات، فردیت و تخیل در برابر نظام

◽حکومتی تمامیت‌خواه با نظارت کامل


البته تفاوت‌های مهمی هم وجود دارد. شاید مهم‌ترین‌شان این باشد که «۱۹۸۴» بیشتر بر جنبه‌های سیاسی و هشدار علیه دیکتاتوری تمرکز دارد، در حالی که «ما» تمرکزش بر مفاهیم روان‌شناختی، فردی و انسانی است.

من هر دو را دوست دارم. اما صراحت و دقت جورج اورول چیز دیگری‌ست.


---

🔸جمع‌بندی🔸

کتابی بود پر از زیبایی، عمق، اندوه، و البته حقیقت. اگر به ژانر دیستوپیا علاقه‌مندید و آماده خواندن متنی دشوار اما اثرگذار هستید، «ما» را از دست ندهید.

خواندنش آسان نیست، اما تجربه‌اش، فراموش‌نشدنی‌ست.


⚪🟥با نظراتم موافقی؟🟥⚪
      

52

joiboy

joiboy

1404/2/21

        ◽نازنین، نهمین کتاب امسال◽
ای وای من از این کتاب... ای وای من.
ویرانم کرد. هرگز انتظار نداشتم چنین اندوهی در پایان، دامن‌گیرم شود.
و باید اعتراف کنم: بیش از شب‌های روشن دوستش دارم.
با این کتاب، عاشق داستایوفسکی شدم. امسال تصمیم دارم تا جایی که بتوانم آثارش را بخوانم.
اما بپردازیم به اصل مطلب.

🔻پیش از هر نکته‌ای، بگذارید خیال‌تان را راحت کنم: این کتاب اصلاً سخت‌خوان نیست.
نمی‌دانم چرا بعضی‌ها می‌گویند برای شروع مناسب نیست یا دشوار است. مگر قرار است با قصه‌ی حسن کچل شروع کنیم که این را سخت می‌دانند؟
کتاب نه تنها سخت نیست، بلکه اتفاقاً برای ورود به دنیای داستایوفسکی انتخابی عالی‌ست.
هرچند خودم معتقدم اگر با شب‌های روشن آغاز کنید، تجربه‌ی شیرین‌تری خواهید داشت.
اما این بدان معنا نیست که این اثر سنگین یا غیرقابل‌فهم است.
اگر کتابی پیش از شروع، برای‌تان دشوار به نظر می‌رسد، مشکل از کتاب نیست؛ از تصورات بی‌پایه‌ای‌ست که اطرافیان در ذهن‌تان کاشته‌اند.
پیشنهاد من؟ پیش از شروع هیچ اثری، ذهن‌تان را از پیش‌داوری‌ها پاک کنید.
فرقی ندارد کتاب ده صفحه باشد یا هزار؛ اگر با ذهنی باز وارد شوید، مسیر برای‌تان هموار خواهد بود.🔻

🔸اول:
داستان، شاهکاری‌ست با روایتی سنجیده و حساب‌شده.
از لحظه‌ی اول تا پایان، غرق در روایت شدم و تازه فهمیدم داستایوفسکی که بود و چرا این‌همه از او ستایش می‌شود.
روایت از زبان شخصیت اصلی است؛ جایی که جنازه‌ی همسرش پیش روی اوست و ما با او به سفری در گذشته می‌رویم، تا بفهمیم چگونه به این نقطه رسیده‌اند.
روایتی پُرکشش، پُر از تعلیق، که با آن شروع عجیب‌وغریبش ضربه‌ی نخست را به خواننده می‌زند.

🔸دوم:
آیا اصلاً لازم است از شخصیت‌پردازی داستایوفسکی بگویم؟
شاهکار. تنها همین.
حتی اگر شخصیت‌ها نام نداشته باشند، آن‌چنان در دل و جان‌تان نفوذ می‌کنند که کمتر نویسنده‌ای در چندصد صفحه می‌تواند چنین کند.
من واقعاً برای شخصیت‌ها دلم سوخت، دردم آمد و آن‌ها را درک کردم.
انگار داستایوفسکی با روح و روان‌تان بازی می‌کند.

🔸سوم:
تأثیر عاطفی کتاب... بی‌بدیل است.
جوری با احساسات شخصیت‌ها یکی می‌شوید که گویی از این دنیا جدا شده‌اید و در تاریکی سینمایی نشسته‌اید و فیلمی تلخ تماشا می‌کنید.
این اثر شما را از دنیای پرهیاهوی امروز جدا می‌کند و البته، شاید زخمی عمیق بر دل‌تان بگذارد.
اما ارزشش را دارد، چون مفاهیم داستایوفسکی عمیق‌اند، دردناک‌اند، و صادقانه.

🔸چهارم:
آیا واقعاً لازم است درباره‌ی قلم داستایوفسکی چیزی بگویم؟
فقط یک کلمه: شاهکار.
بی‌اغراق، بهترین است.
شیوه‌ی روایت، اندیشه‌ها، مفاهیم... همه چیز در آثارش می‌درخشد.
عاشق سبک نوشتنش هستم.

🛑کتابی‌ست که باید با تمام وجود بخوانید.🛑
اثری شگفت‌انگیز.
من شخصاً بیشتر از شب‌های روشن دوستش دارم و حتی آن را برتر می‌دانم.
بخوانید، لذت ببرید، اشک بریزید، و ببینید یک نویسنده‌ی واقعی با استعدادش چگونه خواننده را با خود می‌برد؛ حتی اگر «اتفاقی» هم در ظاهر نیفتد.

⬜🔵با نظراتم موافقی؟🔵⬜
      

121

joiboy

joiboy

1404/2/16

        🟡یک اتفاق مسخره؛ هشتمین کتاب امسال🟡

هشتمین کتابی که امسال خواندم، یکی دیگر از داستان‌های کوتاه داستایوفسکی بود. بعد از شب‌های روشن، این دومین مواجهه‌ام با داستانی کوتاه از اوست. اثری خاص، متفاوت و از نگاه خودش، «مسخره»؛ اما همان‌طور که از داستایوفسکی انتظار می‌رود، از دل همین ماجرای به‌ظاهر پوچ، داستانی عمیق و تأمل‌برانگیز بیرون می‌کشد.
اگرچه به پای شب‌های روشن نمی‌رسد، اما برای خودش دنیایی دارد و تجربه‌ای قابل‌توجه است.

نکاتی که برایم برجسته بود:

🔸۱. شخصیت‌پردازی شگفت‌انگیز
داستایوفسکی استاد معرفی شخصیت‌هاست. با کم‌ترین کلمات و دقیق‌ترین دیالوگ‌ها، چهره‌ای تمام‌قد از شخصیت‌ها جلوی چشمانت می‌سازد. انگار آن‌ها را سال‌هاست می‌شناسی. این ویژگی یکی از جذاب‌ترین بخش‌های قلم اوست برای من.

🔸۲. قلمی شاهکار
بی‌دلیل نیست که این همه از سبک نوشتارش تعریف می‌شود. قلم او چیزی فراتر از نوشتن است. می‌بردت به درون ذهن شخصیت‌ها، به دل تاریکی‌ها، تردیدها، و لایه‌های پنهان احساس. واژه‌هایش پر از آشوب و لطافت‌اند، پر از رنج و تفکر. یک‌بار بخوانی، دیگر رهایت نمی‌کند.

🔸۳. داستانی جذاب با ساختاری خاص
روایت داستان، گرچه کوتاه است، اما به‌خوبی پیش می‌رود. داستایوفسکی هر بار سراغ یک شخصیت می‌رود، لایه‌هایش را بیرون می‌کشد، روی میز می‌گذارد و به مخاطب نشان می‌دهد: «این است که می‌بینی!» این نوع روایت برایم بسیار دل‌نشین بود.

🔸۴. و اما مشکلی عجیب: اسامی
شاید خنده‌دار باشد، اما یکی از سختی‌های من با این کتاب، نام شخصیت‌ها بود! نام‌هایی دشوار و بعضاً شبیه به هم که باعث می‌شد شخصیت‌ها را بیشتر با ویژگی‌ها و دیالوگ‌هایشان به یاد بسپارم تا اسم‌شان. البته با مهارتی که نویسنده دارد، این مشکل چندان هم آزاردهنده نیست.

🛑در نهایت🛑
🔺کتابی خواندنی بود. نه آن‌قدر فوق‌العاده که فراموش‌نشدنی شود، اما به‌قدر کافی جذاب و تأمل‌برانگیز. به نظرم داستایوفسکی بیش از آن‌که نویسنده داستان‌های کوتاه باشد، استاد خلق رمان‌های بلند و پرمغز است. وقتی چنین داستان کوتاهی می‌نویسد، تازه می‌فهمی اگر زمان و فضا بیشتر در اختیارش بود، چه شاهکاری می‌توانست خلق کند.
اگر اهل ادبیات هستی یا می‌خواهی نویسنده شوی، حتماً بخوانش؛ چرا که نکات ظریف و آموزنده‌اش، بهترین درس‌های نویسندگی را به تو می‌دهد.🔺

با نظراتم موافقی؟
      

63

joiboy

joiboy

1404/2/8

        ⭕۱۹۸۴؛ هفتمین کتاب امسال⭕

کتابی که به‌قدری مشهور و شناخته‌شده است که شاید نیازی به تعریف و معرفی نداشته باشد. اثری profoundly تأثیرگذار بر جهان و نقطه‌ی عطفی در ادبیات ژانری. ۱۹۸۴ نه‌تنها ژانر علمی‌تخیلی و فانتزی را تحت تأثیر قرار داده، بلکه به عنوان یکی از مهم‌ترین نمونه‌های ادبیات دیستوپیایی، آینده‌ای تلخ و هشدارآمیز برای بشریت ترسیم می‌کند؛ آینده‌ای که اگر روندهای فعلی ادامه یابد، چندان دور از انتظار نخواهد بود.

این کتاب نقدی بی‌رحم بر همه‌ی حکومت‌ها و دولت‌هاست؛ تصویری تکان‌دهنده از یک دنیای استبدادی که در آن انسانیت به تاراج رفته است. چون ۱۹۸۴ برای اکثر کتاب‌دوستان آشناست، در ادامه بیشتر به نظرات شخصی و تاثیرات عمیق آن می‌پردازم.

1️⃣:شخصیت‌پردازی

شخصیت‌پردازی در این رمان خوب و مؤثر است، هرچند شاید درخشان یا روان‌شناسانه نباشد. ارتباط نزدیک با شخصیت‌ها، به‌خصوص وینستون اسمیت، از نیمه‌ی دوم داستان شکل می‌گیرد. این امر عمدتاً به دلیل هدف اصلی رمان است که بیش از تمرکز بر شخصیت‌ها، قصد نمایش ایده‌ها و مفاهیم دارد. با این وجود، از نیمه‌ی کتاب به بعد، می‌توان وینستون و جولیا را بهتر درک کرد و با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری داشت.

همچنین نمی‌توان از داستان عاشقانه‌ی جذاب و تلخی که در دل این جهان بی‌رنگ شکل می‌گیرد چشم‌پوشی کرد؛ عشقی که به روند داستان سرعت می‌بخشد و آن را خواندنی‌تر می‌کند.

2️⃣:دنیای ساخته شده توسط اورول

ساختار دنیای اورول، خیره‌کننده است. جهانی که او با ظرافت و دقت ساخته، هم تکان‌دهنده است و هم ترسناک. فناوری‌های به کار رفته در کتاب، شگفت‌انگیز و پیشگویانه‌اند؛ شباهت بسیاری به فناوری‌های نظارتی امروزین دارند.

حکومت‌های موجود در داستان، تجسم ادامه‌ی روندهای خطرناک و جنگ‌های زمانه‌ی اورول هستند. او با نگاهی سوسیالیستی و منتقدانه به جامعه، نشان می‌دهد که اگر قدرت حکومت‌ها بی‌مهار ادامه یابد، حتی عشق، تفکر و وجدان فردی نیز از کنترل آن‌ها در امان نخواهد ماند.

دنیایی که در آن هیچ رنگ و شور زندگی وجود ندارد؛ زندگی‌هایی که نه برای خود افراد، بلکه برای بقای حکومت‌ها و ایدئولوژی‌هایشان ادامه می‌یابد. اورول به شکلی ترسناک نشان می‌دهد که انسان بدون آزادی و معنا، چیزی جز ابزاری بی‌روح در دست حکومت نخواهد بود.

3️⃣:مفاهیم و درون‌مایه‌ها

محور اصلی ۱۹۸۴ نقد حکومت‌های تمامیت‌خواه و ترسیم سرنوشت بشری در شرایطی است که مردم به شکل کورکورانه از قدرت‌ها تبعیت کنند.

مفاهیم عمیق کتاب شامل:

🔸روان‌شناسی انسان و شکل‌گیری افکار

🔸ماهیت حکومت‌های استبدادی

🔸عدالت اجتماعی و ایدئولوژی‌های توتالیتر

🔸سرکوب آزادی بیان

🔸ارزش حقیقی زندگی انسانی

🔸طبقات اجتماعی و نابرابری

🔸مفاهیم فلسفی درباره حقیقت، واقعیت و حافظه


اورول به زیبایی نشان می‌دهد که چگونه "کنترل واقعیت" و "کنترل افکار" دو روی یک سکه‌اند. مفهومی که در شعار حزب "جهل قدرت است" (Ignorance is Strength) نمایان می‌شود.

این کتاب پیش‌بینی‌هایی ارائه می‌کند که هنوز هم به شکل ترسناکی معتبرند؛ از کنترل‌های اطلاعاتی گرفته تا نظارت‌های دائمی و رسانه‌های دستکاری‌شده.

4️⃣:تأثیرات کتاب

تأثیر ۱۹۸۴ بر ادبیات و فرهنگ عمومی، عظیم و گسترده بوده است. بسیاری از آثار شاخص ژانر دیستوپیا، چون:

⚪«مه‌زاد»

🔴«قیام سرخ»

⚪«شمشیر کایگن»


به وضوح از این اثر الهام گرفته‌اند. طبقات فرودست در «قیام سرخ»، نظام نظارتی در «مه‌زاد» و ساختار قدرت در «شمشیر کایگن» همگی بازتاب‌هایی از دنیای تاریک ۱۹۸۴ هستند.

افزون بر آثار ادبی، بسیاری از فیلم‌ها، سریال‌ها و حتی مفاهیم فرهنگی مانند «برادر بزرگ» (Big Brother) مستقیماً از این کتاب ریشه گرفته‌اند.

در کنار این تأثیرات، باید به اثر عمیقی که بر آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم جهان گذاشته اشاره کرد؛ اثراتی که گاه در جنبش‌های آزادی‌خواهانه و نقد نظام‌های دیکتاتوری نمایان شده‌اند.

🛑جمع‌بندی🛑

🔻اگر بخواهم خلاصه بگویم، ۱۹۸۴ کتابی است که هر انسانی، پیش از پایان عمر، باید آن را حداقل یک بار بخواند. کتابی که با هر کلمه‌اش، دنیایی از معنا در ذهن می‌کارد. خوشحالم که امسال فرصت خواندنش را پیدا کردم و توصیه می‌کنم هرکسی که دغدغه‌ی آزادی، عدالت و انسانیت دارد، آن را در صدر فهرست مطالعه‌ی خود قرار دهد.🔻

⚪🟥با نظراتم موافقی؟🟥⚪
      

55

joiboy

joiboy

1404/2/5

        🔸گزنه و استخوان: ششمین کتاب امسالم🔸

کتاب خیلی عجیبیه، ولی خب قشنگ هم هست. اولش با یه حال‌و‌هوای دارک و مرموز شروع می‌کنه، اونجوری که حس می‌کنی قراره تا تهش تو یه دنیای تاریک و عجیب بمونی. حتی جلدش هم دقیقاً همین حس رو میده. ولی یهو همه چی عوض میشه و کتاب میره سمت فضایی بامزه و گرم و دل‌نشین. خلاصه بدون اینکه بخوام حاشیه برم، بریم سر اصل حرفام.


---

🛑پیش نیاز ها برای قبل خوندنش:🛑

🔻داستانش حال و هوای یه قصه‌ی کلاسیکو داره، ولی با نوشتاری امروزی و راحت. انگار مثلاً بیان سیندرلا رو با سبک نوشتار امروزی بنویسن. نویسنده به‌نظرم خوب تونسته این تلفیق رو دربیاره و راستش خوشم اومد از این سبک نوشتنش.
حالا چرا اینو گفتم؟ چون نباید با یه سری توقعات بری سراغش. مثلاً شخصیت‌پردازی عمیق تو کار نیست، یعنی اون مدلی نیست که بشینی با شخصیتا زندگی کنی. ولی خب کاراکترا باحال و بانمکن، دوسشون داری.
اتفاقای عجیب‌غریب توش زیاده، بعضیاش شاید منطقی نباشه، ولی اونقد خوب تعریف شدن که اذیت نمی‌شی. دنیاسازی خیلی خاصی هم نداره، ولی فضاها رو قشنگ می‌تونی تصور کنی. کلاً کتابیه برای لذت بردن، نه اینکه بشینی تجزیه‌تحلیلش کنی.🔻


---

1️⃣:داستان

ماجرا درباره‌ی یه شاهدخته، بچه‌ی سوم یه خانواده‌ی اشرافی. یه وصلت سیاسی بین کشورشون و کشور شمالی باعث میشه خواهر بزرگ‌ترش بمیره و یه تراژدی سنگین رخ بده.
اوایلش نویسنده پرش زمانی داره، یعنی یه بار میریم گذشته، بعد برمی‌گردیم به حال. این اولش جذابه، ولی بعد دیگه می‌چسبه به گذشته و داستان کند میشه. من تا صفحه نود که خوندم، گفتم خب اینم از کتاب بد چهارم امسالم!
ولی وقتی خانم غبارروب میاد تو داستان، ورق برمی‌گرده. شخصیت جالب و بانمکیه، با ورودش حال داستان عوض میشه. بعدشم فضای ماجراجویی شروع میشه، شخصیتای جدید میان، و همه چی جون می‌گیره.
کلاً اگه بخوام خلاصه بگم، داستان مثل یه قصه‌ی قدیمیه که الان بازنویسی شده، یه چیزی تو مایه‌های سیندرلا یا سفیدبرفی، ولی با زبان و فضای امروزی.


---

2️⃣:روایت

تا صفحه نود بیشتر با فضا و توصیف سروکار داریم. بعد از اون، دیالوگا میشن اصل ماجرا. شخصیتا از طریق حرف زدنشون خودشونو نشون میدن، نه با توضیح مستقیم. این مدل روایتو خودم خیلی دوس داشتم، چون هم خلاقه هم سخت، ولی نویسنده خوب از پسش براومده.


---

3️⃣:شخصیت پردازی

اگه دنبال شخصیت‌پردازی عمیق و خاصی، اینجا خبری نیست. بیشتر شخصیتا تیپ‌گونه‌ان، ولی هرکدوم لحن و استایل حرف زدن خودشونو دارن. قشنگ معلومه نویسنده وقت گذاشته براشون. من شخصاً مشکلی با این نداشتم، چون از اول می‌دونستم داستان هدفش یه چیز دیگه‌ست: سرگرمی و حس خوب گرفتن از قصه.


---

4️⃣:فضا و توصیفات 

تو وصف کردن خیلی زیاده‌روی نشده، ولی اون چیزی که هست کافیه و کارو درمیاره. مثلاً اوایل که حال و هوا دارکه، قشنگ حسش منتقل میشه. بعد که ماجرا میره تو جنگل، من خودمو می‌دیدم وسط یه عالمه درخت کاج، که نور آفتاب از لای شاخه‌ها بهم می‌تابه. خیلی حس لطیف و قشنگی داشت. به دل من که نشست.


---

5️⃣:ترجمه و ظاهر کتاب

من قبلاً کتاب "شمشیر کایگن" رو با ترجمه‌ی سهیلا سهرابی خونده بودم، اونم شاهکار بود. این کتاب هم بازم ترجمه‌ش روونه، خوش‌خوان و بی‌دردسره. کتاب هم از نظر ظاهر، یکی از خاص‌ترین‌هاست. جلد و عطفش محشره، از اون کتاباس که دلت نمیاد بذاریش تو قفسه. دم نشر باژ گرم، کارشون عالی بوده.


---

جمع‌بندی آخر:

🔸«گزنه و استخوان» یه کتابیه برای حال خوب. دنبال منطق عجیب یا شخصیت‌پردازی شاهکار نباش. بخون که بخندی، لذت ببری و از یه داستان متفاوت و بانمک حال کنی. من که خوشم اومد، امیدوارم تو هم حال کنی باهاش!🔸

🟧🟡با نظراتم موافقی؟🟡🟧
      

66

joiboy

joiboy

1404/2/2

        پنجمین کتاب امسال: بلادونا
کتاب عجیبیه... واقعاً تو یه جمله همینو می‌تونم بگم. و راستش بهتره بدون مقدمه برم سر اصل مطلب.

نکات مهم:

1️⃣:شخصیت‌پردازی
شخصیت‌پردازی خاصی نداره. هیچ تحول یا عمقی توی شخصیت‌ها نمی‌بینید و تقریباً هیچ‌کدوم‌شون دوست‌داشتنی نیستن — به‌جز "مرگ". اتفاقاً یکی از نکات مثبت کتاب همین شخصیت مرگه. چون نویسنده از مفهوم مرگ برای ایجاد یه رابطه رومنس استفاده کرده که انصافاً هم ایده جذابیه و متفاوت دراومده. ولی بقیه شخصیت‌ها... نه. من شخصاً با هیچ‌کدومشون ارتباط نگرفتم. حتی شخصیت اصلی هم اصلاً برام قابل درک یا دوست‌داشتنی نبود.

2️⃣:توصیفات و فضاسازی
اینجا کتاب یه امتیاز مثبت می‌گیره. نویسنده توی توصیفات خیلی خوب عمل کرده، مخصوصاً توی شروع داستان که فضاسازی قوی و جذابی داره. مخصوصاً اون حال و هوای گوتیک اول کتاب واقعاً حس‌برانگیزه. ولی اینم یه اشکال داره؛ توصیفات به‌قدری زیاد می‌شن که سرعت روایت رو پایین میارن. بعد از صفحه ۹۰، تمرکز روی توصیف‌ها کم می‌شه، که البته به نظرم نکته مثبتیه، چون اگه همون‌جور ادامه پیدا می‌کرد، واقعاً خسته‌کننده می‌شد.

3️⃣:داستان و پلات
شروع داستان فوق‌العاده‌ست. خیلی جذاب، پرکشش، و درگیرکننده. ولی همین شروع قوی باعث یه انتظاری می‌شه که متأسفانه توی ادامه برآورده نمی‌شه. داستان کم‌کم افت می‌کنه و از یه جایی به بعد حس می‌کنی داری سقوط می‌کنی. چون نویسنده به چیزایی می‌پردازه که اصلاً مهم نیستن و داستان رو عقب می‌ندازن. روند داستان کند می‌شه و دیگه اون هیجان اولیه رو نداره.

صحنه‌هایی که مرگ توشونه، به طرز محسوسی داستان رو جلو می‌برن. انگار فقط مرگه که داره داستان رو نگه می‌داره. پلات تویست‌ها در مجموع بد نبودن؛ یکی‌شون (پلات تویست مرگ) قابل حدس بود، ولی اون یکی نه، که خب این یه نقطه‌ قوته. ولی نحوه‌ی جمع کردنش ضعیف بود، انگار پرونده‌ها باعجله و بی‌حوصله بسته شدن. پایان داستان هم اون‌طور که باید تأثیرگذار نبود. مثلاً اون شخصیتی که آخرش وارد داستان می‌شه، اگر قبلاً براش زمینه‌سازی شده بود، قطعاً تأثیرش خیلی بیشتر می‌شد. ولی وقتی وارد شد، من فقط گفتم: «خب... همین؟ الان باید بترسم؟» ولی هیچ حسی نداشتم.

4️⃣:ترجمه و خود کتاب
خانم اطلسی مثل همیشه عالی ترجمه کردن و آذرباد هم عالی چاپ کرده. طرح جلد و لوگو تایپ عالی داره و واقعا جذابه. صفحه هاش هم خیلی خوبه و راحت خوانه. پس از نظر چاپ و ترجمه عالیه.

🛑نکات منفی:🛑

🔸کتاب با اوج شروع می‌شه ولی خیلی زود افت می‌کنه.

🔸شخصیت‌ها سطحی‌ان و نمی‌تونی باهاشون ارتباط بگیری.

🔸نویسنده اول کار یه‌جوری جو‌گیره! از هرچی دم دستشه استفاده می‌کنه: توصیف زیاد، فضای ترسناک، ارواح... ولی بعدش کامل ول می‌کنه! مثلاً اون ارواحی که تو راهرو دیده می‌شن، دیگه حتی یه بار هم بهشون اشاره نمی‌شه.
داستان مادر شخصیت اصلی هم همینطوره، انگار کلاً فراموش می‌شه.

🔸نود صفحه‌ی اول داستان رو باید جدا حساب کرد چون لحن و ریتمش با باقی کتاب فرق داره.

🔸بخش رومنس به‌شدت سطحی و کلیشه‌ایه. از اون مدل‌هایی که شخصیت اصلی با چند نفره و نویسنده هم سعی می‌کنه تهش رو ماست‌مالی کنه که انگار نه انگار. ولی واقعاً همزمان به چند نفر علاقه‌منده و همه‌شونم اون‌قدر جذاب و خوش‌اندام و… که آدم حس می‌کنه داره یه فیک‌فیکشن ضعیف می‌خونه، نه داستان عاشقانه. این اصلاً عشق نیست؛ این فقط کشش جنسی و جسمیه، یه رابطه‌ سطحی.


🔻در مجموع🔻
بلادونا یه کتابه که پشتش حرف زیاد بود، ولی در عمل اصلاً راضی‌کننده نیست. ما این کتاب رو با گروه هم‌خوانی خوندیم و تقریباً همه ناراضی بودیم. برای همین، بدون تعارف می‌گم: اصلاً سمتش نرید. وقت‌تون رو تلف نکنید.‼️


🟪🔵با نظراتم موافقی؟🔵🟪


      

54

joiboy

joiboy

1404/2/1

        ‼️«یومی و نقاش کابوس»؛ چهارمین کتاب امسال و متفاوت‌ترین اثر در دنیای کازمیر‼️

اگه بخوام خلاصه بگم، این کتاب نه سیستم جادویی سنگینی داره، نه نبردهای عظیم. صرفاً یک داستان عاشقانه، پرهیجان و به‌طرز عجیبی مرموزه. از همون صفحه‌ی اول، با معماها و سوال‌های زیادی روبه‌رو می‌شیم، که همراه با چاشنی رومنس، یه ترکیب خاص و دلنشین درست کردن. دو شخصیت اصلی فوق‌العاده جذاب داریم که با شرایطی خاص به هم گره می‌خورن. برای من، این یکی از زیباترین و شیرین‌ترین کتاب‌های کازمیر تا اینجای کار بوده.

🔻حالا بریم سر اصل مطلب:🔻

1️⃣:روایت

برخلاف انتظار، با یه سبک روایی متفاوت روبه‌رو هستیم. تا حالا روایت‌ توی کتاب‌های کازمیر همیشه سوم‌شخص بود، ولی این یکی اول‌شخصه و از زبان یکی از شخصیت‌های مهم دنیای کازمیر روایت می‌شه: هوید، همون تلخک معروف استورم‌لایت که خیلیا بهش ارادت دارن. حالا تصور کنید این شخصیت تبدیل به مجسمه شده و وسط یه مغازه، لباس‌ها رو ازش آویزون کردن! داستان از زبان همین مجسمه روایت می‌شه، که با شوخ‌طبعی و لحن بامزه‌ش، ماجرای یومی و نقاش رو تعریف می‌کنه.

یکی از نقاط قوت این سبک روایت اینه که هوید خودش میاد وسط داستان و سوال‌هایی که تو ذهن ماست رو جواب می‌ده. چندین بار برام پیش اومد که با خودم گفتم «خب این چی شد؟ چرا توضیح نمی‌ده؟» و فصل بعدی، هوید دقیقاً همون سوال رو توضیح می‌داد! این تعامل غیرمستقیم با خواننده خیلی لذت‌بخش بود.

2️⃣:شخصیت‌پردازی

شخصیت‌ها خوب پرداخت شده بودن. شاید بهترین شخصیت‌پردازی سندرسون نباشه، ولی برای یه کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای کاملاً رضایت‌بخشه. یومی و نقاش هر دو شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی با گذشته‌ای جذاب هستن، و حتی شخصیت‌های فرعی هم اونقدر خوب بودن که دلم می‌خواست بیشتر باهاشون آشنا شم.

دیالوگ‌ها قوی بودن و گذشته‌ی شخصیت‌ها با دقت وارد داستان شده بود، بر خلاف بعضی کتاب‌های دیگه‌ی کازمیر که گذشته‌ی شخصیت‌ها خیلی پررنگ نبود. روند تحول شخصیت‌ها هم از نقاط قوت کتاب بود، چون باعث می‌شد کشش داستان بیشتر بشه و خواننده دنبال کنه ببینه این آدم‌ها بالاخره چطور تغییر می‌کنن.

3️⃣:دنیا‌سازی

شاهکار. همون چیزی که همیشه از سندرسون انتظار داریم. دو دنیای کاملاً متفاوت با قوانین خاص خودشون. یکی دنیای نقاش، که همیشه در شبه و اطراف شهرها هاله‌ای تاریک و سایه‌مانند کشیده شده و مردمش از نوعی انرژی به اسم هیون استفاده می‌کنن. اون یکی، دنیای یومی، با آفتاب دائمی و زمین‌هایی که از درونش گرمای عجیب می‌جوشه. مردم برای زنده موندن باید تمام زندگی‌شون رو توی ارتفاع و به‌صورت معلق بسازن، حتی با دمپایی‌های پونزده‌سانتی‌! خونه‌ها، درخت‌ها، همه‌چی معلقه و لمس زمین ممنوعه.

این تفاوت‌ها و ارتباط پنهان بین این دو دنیا واقعاً آدم رو شگفت‌زده می‌کنه.

4️⃣:معما و پلات تویست

تا نزدیکای پایان کتاب فکر می‌کردم دارم درست حدس می‌زنم، ولی یهو سندرسون اومد و تمام حدس‌هامو جمع کرد و انداخت سطل آشغال! پلات تویست داستان انقدر پیچیده و حساب‌شده بود که راوی مجبور شد سه بار برامون توضیح بده تا بفهمیم چی شد! منم مجبور شدم یه لحظه کتاب رو بذارم زمین تا بتونم درست هضمش کنم. ولی معماش محشر بود.

5️⃣:تاثیر عاطفی و احساسات

باورم نمی‌شد، ولی آخرش واقعاً اشکم دراومد. سندرسون همیشه بلده چجوری با زوج‌هاش بزنه وسط قلب آدم. کتاب پر از حس‌های قوی بود؛ از خوشحالی گرفته تا غم. شخصیت‌ها، به‌ویژه نقاش، با گذشته و تصمیمات خاص و منطقی‌ش، برای من خیلی قابل‌درک و دوست‌داشتنی بود.

6️⃣:سیستم جادویی

اینجا خبری از سیستم جادویی پیچیده‌ی معمول سندرسون نیست. فقط از کار یومی و نقاش یکم سر درمیاریم که انگار هنر، تبدیل به نوعی جادو شده. یومی با ارواح کار می‌کنه و اونا رو وادار می‌کنه به شکلی که می‌خواد در بیان. نقاش هم با خلق اثر هنری تأثیر می‌ذاره. اما تمرکز کتاب بیشتر روی علمه تا جادو.

7️⃣:چاپ و ترجمه

واقعاً عالیه. از جلد و طراحی و فونت گرفته تا کیفیت چاپ و صحافی. ترجمه هم خوبه، فقط یه سری غلط املایی و ایراد نگارشی داره که احتمالاً تو چاپ‌های بعدی اصلاح می‌شن. نگران نباشید.

🛑پیش‌نیازها:🛑

اگه قبل از خوندن یومی، کتاب‌های «مه‌زاد»، «استورملایت»، «پیکارگسل» و «الانتریس» رو خونده باشید، خیلی بهتر متوجه اشارات و اصطلاحات می‌شید. مخصوصاً وقتی هوید و اسپرنش به مفاهیمی از دنیاهای دیگه اشاره می‌کنن. ولی اگه نخونده باشید هم مشکلی نیست، داستان مستقل و قابل‌فهمه.


---

🔻جمع‌بندی:🔻
این کتاب برای من متفاوت‌ترین تجربه از سندرسون و کازمیر بود. نه فقط به خاطر سبک رواییش، بلکه به خاطر فضای رمانتیک، معماهای پیچیده، شخصیت‌های ملموس و دنیایی که مثل خواب و بیداری توش گم می‌شی.
اگه دنبال یه داستان متفاوت، احساسی و پر از رمز و راز هستید، یومی و نقاش کابوس رو از دست ندید.

🟪🟣با نظراتم موافقی؟🟣🟪


      

48

joiboy

joiboy

1404/1/19

        🔸سومین کتاب امسال: «گذرگاه»🔸

کتابی در ژانر آخرالزمانی، علمی‌تخیلی، وحشت و با کمی رنگ‌و‌بوی فانتزی.
بدون اغراق، یکی از عجیب‌ترین و خاص‌ترین کتاب‌هایی‌ست که می‌تونید در این سبک بخونید؛ و از نظر من، یکی از بهترین تجربه‌های کتاب‌خوانی‌ام بود.
با اینکه هنوز دو جلد بعدی رو نخوندم، اما حس می‌کنم کمتر اثری توی این ژانر می‌تونه به پای این کتاب برسه یا حتی بهش نزدیک بشه.
از هر زاویه‌ای نگاه کنید، «گذرگاه» بی‌نظیره.
بریم سراغ توضیحات مفصل‌تر...


---

🔶نکات مهم🔶

1️⃣:پلات و روایت
از همون ابتدای داستان متوجه می‌شید با یه قصه‌ی معمولی طرف نیستید. داستانی سرشار از رمز و راز، عاطفه و عناصر ماورایی، که نویسنده با دقت و وسواس خاصی چیده شده.
روایت درباره‌ی دختری هزارساله‌ست. اوایل کتاب، شاهد نحوه‌ی تولد و رشد عجیب‌وغریب این دختر با قدرت‌هایی مرموز هستیم. داستان، تراژدی‌های پیاپی و اتفاقات تلخی رو روایت می‌کنه که نویسنده بی‌رحمانه سراغ شخصیت‌های خوبش می‌ره و هیچ‌کس از ضربه‌های روایتش در امان نمی‌مونه.

کتاب به دو بخش اصلی تقسیم میشه:
دویست صفحه‌ی اول، که دوران کودکی امی (همون دختر خاص) رو نشون می‌ده و دلایل نابودی دنیا رو توضیح می‌ده. و بخش دوم، که حدود صد سال بعد از گسترش بیماریه؛ جایی که بازمانده‌های بشر در کلونی‌هایی ابتدایی زندگی می‌کنن و برای بقا باید با چنگ و دندون بجنگن. دنیایی که تکنولوژی در اون رنگ باخته و سبک زندگی، شبیه به دوران بدوی شده؛ جایی که انسان‌ها با شمشیر و کراسبو جلوی «ویروسی‌ها» می‌ایستن.

روایت هم بسیار خاص و گیرائه. از زوایای دید متعدد و شخصیت‌های گوناگون استفاده شده. در بعضی بخش‌ها دانای کل روایت رو به دست می‌گیره و در بیشتر موارد از زاویه‌ی سوم شخص روایت می‌شه. همین ترکیب چندلایه باعث می‌شه مخاطب بهتر و عمیق‌تر با دنیا، شخصیت‌ها و معماها آشنا بشه.
هر فصل و بخش به بدترین شکل ممکن تموم می‌شه! تعلیق‌ها به‌قدری قوی‌ان که نمی‌تونید کتاب رو زمین بذارید.

اما اوج کتاب در دویست صفحه‌ی پایانیه؛ جایی که تازه داستان اصلی انگار شروع میشه. پیچش‌های داستانی، تصمیم‌های سرنوشت‌ساز شخصیت‌ها و اون حرکت عجیب و شگفت‌انگیز امی… کل کتاب یه طرف، اون بخش آخر یه طرف دیگه‌ست.


---

2️⃣:شخصیت‌پردازی

شخصیت‌ها عالی و باورپذیرن. امی رو واقعاً دوست داشتم؛ کاراکتری خاص، بامزه و عجیب که با رفتارهاش هم دل‌رباست و هم رازآلود.
پیتر هم شخصیت اصلی داستانه که از همون بخش اول معرفی می‌شه؛ شخصیتی که نویسنده تمام رنج‌های دنیا رو سرش آوار می‌کنه، ولی با تمام سختی‌ها از پا نمی‌افته. شخصیتی قوی، انسانی، و الهام‌بخش.
شخصیت‌های دیگه هم به‌طرز جالبی پرداخته شدن. در کوتاه‌ترین زمان، کاملاً با روحیاتشون آشنا می‌شید. هر کاراکتر منحصربه‌فرده و به‌نحوی دوست‌داشتنی یا در مواردی نفرت‌انگیزه. نویسنده در خلق شخصیت‌های آزاردهنده و اعصاب‌خردکن هم عالی عمل کرده.

مرگ شخصیت‌ها، قلب آدم رو می‌شکنه. بعضی مواقع از ترس اینکه شخصیت مورد علاقتون بمیره، واقعاً دچار استرس می‌شید. شخصیت‌پردازی بی‌شک یکی از نقاط قوت اصلی کتابه.


---

3️⃣:دنیاسازی و فضاسازی

فضای این کتاب از اون دست فضاهاییه که شاید جای دیگه‌ای تجربه نکنید.
هم تم مدرن و رازآلود ابتدای داستان، هم فضای آخرالزمانی و فانتزیِ بخش‌های بعدی، فوق‌العاده‌ست.
توصیف صحنه‌ها، مکان‌ها و اتفاقات، دقیق و زنده‌ست. نویسنده کاری کرده که کاملاً خودتون رو وسط این دنیا احساس می‌کنید.
و دنیای آخرالزمانی «گذرگاه» متفاوت‌تر از کلیشه‌های رایجه؛ چیزی که توی این ژانر خیلی کمیابه.


---

4️⃣:تاثیر عاطفی و انتقال حس

من عاشق داستان‌های مرموز و رازآلودم، برای همین این کتاب دقیقاً خوراکمه!
حس ترسِ زیرپوستی، ابهام، و فضایی سنگین باعث می‌شه تجربه‌ی متفاوتی داشته باشید.
نویسنده به‌خوبی تونسته استیصال شخصیت‌ها برای زنده موندن رو منتقل کنه. اون ترس از ناشناخته‌ها، وحشت همیشگی و تلاش برای بقا، واقعاً نفس‌گیر بود.
اما چیزی که بیشتر از همه درگیرتون می‌کنه، روابط میان شخصیت‌هاست. دوستی‌هاشون، عشق‌هاشون، وفاداری‌ها، خیانت‌ها...
بعضی صحنه‌ها واقعاً دل‌نشین و شیرین‌ان، بعضی‌هاش هم دردناک و اشک‌درآر. رومنس در این کتاب حسابی روی آدم فشار میاره. اما با همه‌ی تلخی‌هاش، واقعاً لذت‌بخشه.


---

5️⃣:درون‌مایه و مفاهیم

تقریباً همه‌ی شخصیت‌ها بازتاب مفاهیمی عمیق‌ان. مهم‌ترینشون امی‌ئه؛ نمادی از امید، معصومیت، انسانیت و نوری در تاریکی.
و پیتر، نماد ادامه دادن، ایستادگی در برابر رنج، و تراژدی انسانی. شخصیتی که با وجود همه‌ی سختی‌ها، تسلیم نمی‌شه.
در کل، کتاب درباره‌ی ارزش‌های انسانیه. چیزهایی مثل عشق، محبت، دوستی، شادی، امید… و اینکه چطور این مفاهیم باید حتی در بدترین شرایط هم حفظ بشن.


---

6️⃣:نویسنده

جاستین کرونین با همین کتاب، یکی از نویسنده‌های مورد علاقه‌م شد.
اطلاعات دقیق و عمیقی که در زمینه‌های مختلف توی کتاب ارائه میده—از تجهیزات نظامی و آزمایشگاهی گرفته تا روانشناسی، جغرافیا، و بقا در شرایط سخت—نشون میده نویسنده چه دقت و دانشی پشت اثر گذاشته. آدم واقعاً شگفت‌زده میشه از این همه جزئیات.


---

7️⃣:ترجمه و چاپ

ترجمه‌ی کتاب خوب بود و من کاملاً راضی بودم. حس و حال اصلی رو خوب منتقل کرده بود. فقط بعضی جاها غلط املایی و ناهماهنگی‌های جمله‌بندی داشت که قابل چشم‌پوشیه.
چاپ کتاب هم خوبه، ولی نه در سطح عالی. بعضی تصاویر کیفیت پایین داشتن، اما در کل مناسب بود. حجم کتاب زیاده، و شاید در چاپ مجدد کیفیتش بهتر بشه.


---

🔻جمع‌بندی🔻

🔺در کل، یکی از بهترین تجربه‌های کتاب‌خوانی من بود. اگه به ژانر وحشت، علمی‌تخیلی، یا داستان‌های معمایی علاقه دارید، این کتاب رو از دست ندید.
«گذرگاه» فقط یه داستان نیست؛ یه تجربه‌ست. تجربه‌ای که مدت‌ها در ذهن و قلبتون می‌مونه.🔺


🔴🟥با نظراتم موافقی؟🟥🔴


      

77

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.