اهل سرزمین میانه

اهل سرزمین میانه

@rahneshin

8 دنبال شده

13 دنبال کننده

            کوه را
خستگیِ ایستادن می‌فرساید ،
رود را خستگیِ رفتــن ... 

و انسان
در میان ایستادن و رفتن ..!
          

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

مدرسه هنر آوینیون

315 عضو

پرنده به پرنده: درس هایی چند درباره نوشتن و زندگی

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

شب های روشن

7

هری پاتر و سنگ کیمیا
          من هری پاتر را اولین بار ده، یازده ساله بودم که خواندم و وقتی شروع کردم دو، سه جلدش منتشر شده بود. برای هر جلد بعدی یکی دو سال انتظار کشیدم تا هجده سالگی که جلد هفتم آمد و تمام شد. خب مشخص است که این انتظارهای یکی دو ساله را با مطالعه‌ی هزارباره‌ی جلدهای دیگر سر می‌کردم و مثلاً جلد اول را انقدر خوانده بودم که کتاب کاملاً ورق ورق شده بود.
اما از بد روزگار کتاب‌های هری پاترم، مثل خیلی از کتاب‌های دیگر کودکی و نوجوانی، نصیب برادر کوچکترم شد و خودم ندارمشان... پاترهد درونم از این وضعیت اصلاً راضی نیست و جای خالی کتاب‌ها را هر چند وقت یکبار نشانم می‌دهد. مخصوصاً حالا که پسر کم کم بزرگ می‌شود و چند سال دیگر به سن هری‌پاترخوانی می‌رسد.  
و خب اگر قرار باشد مجموعه را برای خودم و پسر بخرم، کدام ترجمه؟ ترجمه‌ی کتابسرای تندیس که نوستالوژیک است، اما یک عالم ایراد تلفظی دارد یا ترجمه‌ی پرتقال؟ پس هری پاتر و سنگ کیمیا را خریدم تا با سنگ جادو مقایسه کنم و تصمیم بگیرم. 
راستش ترجمه‌ی آرزو مقدس تمام تلفظ‌ها را درست آورده: دورسلی شده درزلی، رون شده ران و هرمیون شده هرماینی، اما از آن طرف بعضی معادل‌های انتخاب شده هم متفاوتند: مثلاً پاتیل شده دیگ، تغییر شکل شده دگرگون‌سازی، وردهای جادویی شده افسونگری، معجون‌ها شده معجون‌گری، مدافع شده چوبزن، جستجوگر شده جوینده، پیام امروز شده پیام‌آور روز و ... که خب چشم و گوش من به این معادل‌ها عادت ندارد و تا اواسط کتاب ترجمه‌ی کتابسرای تندیس را ترجیح می‌دادم. اما بعد بخش‌هایی از دو ترجمه را با متن اصلی مقایسه کردم و دیدم ترجمه‌ی آرزو مقدس نه تنها روان‌تر است که به متن اصلی نزدیک‌تر هم هست.
این مسئله را که بگذارید کنار صفحه‌بندی قشنگ و کیفیت چاپ نشر پرتقال و وردنامه‌ی انتهای کتاب، تصمیم گرفتن آسان‌تر می‌شود؛ مخصوصا اینکه دوست ندارم ترجمه‌ی جام آتش ویدا اسلامیه را بدهم دست پسر که خدای نکرده با دیدن وردهای فارسی تراماتایز شود.
        

39

آنا کارنینا
          نمی‌دانم چه چیزی در وجود آنا کارنینا هست که او را به یک قهرمان تبدیل می‌کند تا حدی که نام او بر کتاب گذاشته می‌شود. شاید فارغ از خیانتش، میل به زندگی، احساساتش، طغیان و سرکشی‌اش، شجاعتش در انتخاب، رنج‌هایی که کشید و نقطه‌ی پایانش، چنین مقام و منزلتی برای او به وجود می‌آورد.

به عقیده‌ی من کتاب آنا کارنینا کتابی درباره‌ی خیانت یا تعهد نیست، درباره‌ی مسائل مختلفی است از جمله تساوی حقوق زن و مرد، مسئله‌ی خدا و ادیان، حماقت جمعی، عرف، جنگ و صلح و...
مثلا در قسمتی از کتاب می‌خوانیم که سر میز ناهار مردان روسی مشغول صحبت درباره‌ی تساوی حقوق زن و مرد هستند و عموما با تمسخر به این موضوع نگاه می‌کنند و چه چیزی تمسخرآمیزتر از اینکه خالقشان زنان‌اند اما حتی در ساده‌ترین گفت‌وگوها درمورد مسائل زنان، حق صحبت کردن ندارند. راستی که تولستوی چه خوب طرز رفتار جامعه‌ی نه فقط روسیه را در مقابل زنان توصیف کرده است. خیلی ساده، مردی که خیانت می‌کند بخشیده می‌شود و همچنان به کار زشتش ادامه می‌دهد؛ ولی زنی که همان کار را می‌کند محکوم است به سقوط. و این واقعیت جامعه‌ای است که تولستوی توصیف می‌کند و هیچ ربطی به انتخاب‌های شخصی ندارد.
 
آنا‌ کارنینا در نظرم نزدیکی زیادی با خانواده‌ی تیبو دارد. با تفاوت‌هایی اندک از مسائلی مشترک صحبت می‌کنند. تولستوی در آن دوره به دیدگاه روشنی رسیده بوده و همین رشد را در کتابش در شخصیت لوین نشان می‌دهد و به صراحت مخصوصا اواخر کتاب دیدگاه‌های شخصی‌اش را از زبان لوین بیان می‌کند که به نظر من در پنجاه صفحه‌ی آخر کتاب فوق‌العاده است اما روژه مارتن دوگار دوگانگی‌هایی را در بحث بین بعضی شخصیت‌ها در جای‌جای کتاب نشان می‌دهد که به نتیجه نمی‌رساند. هر کدام از این دو روش لطف خاص خود را دارد. 

جالب بود که می‌توانستم احساسات تمام شخصیت‌ها را درک کنم. انگار آنا، داریا، کیتی، وارنکا، الکسی الکساندرویچ، ورونسکی، استیوا و کنستانتین لوین همه در من وجود دارند. حتی کم‌اهمیت‌ترین شخصیت‌های داستان همذات‌پنداری عمیق مرا برمی‌انگیزند که نشان‌دهنده‌ی چیره‌دستی تولستوی در نویسندگی است. 

همزمان و با فاصله‌ای کم چند کتاب از تولستوی می‌خوانم. اوائل فکر می‌کردم به اینکه نظرم درمورد تولستوی چیست و به قطعیت نمی‌رسیدم ولی الان با اطمینان می‌گویم، تولستوی هم یکی از نویسنده‌های موردعلاقه‌ی من است و پیشنهاد می‌کنم حتما آنا کارنینا را بخوانید. با جزئیات و دقت. بدون از دست دادن حتی یک کلمه‌اش. حتی شاید لازم باشد درباره‌ی هر پاراگراف ساعت‌ها به تفکر بپردازید و با دیگران مشورت کنید. 

روحش شاد به‌خاطر به یادگار گذاشتن چنین اثر ارزشمندی در این دنیا، قلم معجزآسای سروش حبیبی نازنین در ترجمه مستدام باشد که کسی هنوز نیست که به گرد پای ایشان هم برسد.


        

33

به قول پرستو

23

قصر آبی
جوان بودن با هنوز جوان بودن فرق دارد!
«برشی از کتاب»
من در رویایم قصری ساخته ام از جنس آسمان! آن جا خبری از مردم نیست. گوشی برای شنیدن قضاوت هایشان و چشمی برای دیدن نامهربانی هایشان ندارم. 
شب ها، وقتی از آدم های خسته کننده جهان  فانی ، به رخت خواب بر می گردم؛  وقتی چشم هایم را می بندم و دامنم را بالا می گیرم تا قدم بر روی پله های آبی رنگش بگذارم؛ تازه می توانم خودم را حس کنم. در قصر آبی می توانم خودم را ببینم! من ولنسی ام ۲۹ ساله و همچنان تنها! من پیردختر خانواده ام ، همان دختری که هیچ مردی دوبار به او نگاه نمی اندازد چون به اندازه کافی زیبا نیست...
من دختری از جنس کتابخانه ام؛ همانی که یواشکی کتاب های شعر را می دزدد و می خواند اما...
گاهی  می اندیشم آیا روزی مردی مرا دوست خواهد داشت؟ آیا روزی می رسد که مردی را دوست بدارم؟ آیا روزی زنی خواهم بود که در ۱۸ سالگی آرزو داشتم باشم؟ 
آیا روزی خواهم توانست همه چیز را کنار بگذارم و زنی شوم به وسعت بلندپروازی های نوجوانی؟ به وسعت قصر آبی خیالم؟ به وسعت عشقی که در خفا در قلبم زندانی کرده ام؟ 
من فرصت چندانی ندارم باید قدم بردارم باید بروم...باید از این خانه بروم... من باید قصر آبی خیالم را بسازم حتی اگر در کلبه چوبی محقر کنار رودخانه باشد...حتی اگر آبی نباشد... حتی اگر پله های بلوری آبی نداشته باشد... من قصر آبی خیالم را بنا خواهم کرد... دیگر فرصتی نمانده باید بروم... نه باید بِدَوَم...
حالا ولنسی بدو... 

سلام بر آنان که در ما چیزی را دوست داشتند که خودمان آن را ندیدیم و دوست نداشتیم
«محمود درویش»
          جوان بودن با هنوز جوان بودن فرق دارد!
«برشی از کتاب»
من در رویایم قصری ساخته ام از جنس آسمان! آن جا خبری از مردم نیست. گوشی برای شنیدن قضاوت هایشان و چشمی برای دیدن نامهربانی هایشان ندارم. 
شب ها، وقتی از آدم های خسته کننده جهان  فانی ، به رخت خواب بر می گردم؛  وقتی چشم هایم را می بندم و دامنم را بالا می گیرم تا قدم بر روی پله های آبی رنگش بگذارم؛ تازه می توانم خودم را حس کنم. در قصر آبی می توانم خودم را ببینم! من ولنسی ام ۲۹ ساله و همچنان تنها! من پیردختر خانواده ام ، همان دختری که هیچ مردی دوبار به او نگاه نمی اندازد چون به اندازه کافی زیبا نیست...
من دختری از جنس کتابخانه ام؛ همانی که یواشکی کتاب های شعر را می دزدد و می خواند اما...
گاهی  می اندیشم آیا روزی مردی مرا دوست خواهد داشت؟ آیا روزی می رسد که مردی را دوست بدارم؟ آیا روزی زنی خواهم بود که در ۱۸ سالگی آرزو داشتم باشم؟ 
آیا روزی خواهم توانست همه چیز را کنار بگذارم و زنی شوم به وسعت بلندپروازی های نوجوانی؟ به وسعت قصر آبی خیالم؟ به وسعت عشقی که در خفا در قلبم زندانی کرده ام؟ 
من فرصت چندانی ندارم باید قدم بردارم باید بروم...باید از این خانه بروم... من باید قصر آبی خیالم را بسازم حتی اگر در کلبه چوبی محقر کنار رودخانه باشد...حتی اگر آبی نباشد... حتی اگر پله های بلوری آبی نداشته باشد... من قصر آبی خیالم را بنا خواهم کرد... دیگر فرصتی نمانده باید بروم... نه باید بِدَوَم...
حالا ولنسی بدو... 

سلام بر آنان که در ما چیزی را دوست داشتند که خودمان آن را ندیدیم و دوست نداشتیم
«محمود درویش»
        

31

لاشه لطیف

38

بوف کور

14

آنی شرلی در ویندی پاپلرز

35

The Yellow Wallpaper
          کاغذدیواری زرد، داستانی کوتاه از شارلوت پرکینز گیلمن(1935 ـ 1860) نویسنده و شاعر امریکایی و از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان موج اول فمینیسم امریکاست. داستانی با راوی غیرقابل اعتماد  و برخوردار از عناصر ادبیات وحشت که به خاطر بازتاب نوع نگرش جامعه‌ی قرن نوزدهمی امریکا به سلامت جسمی و روانی زنان یکی از اولین تلاش‌های مهم ادبیات امریکایی در زمینه‌ی فمینیسم به شمار می‌آید.
 
داستان زنی بی‌نام که افسردگی دارد و تلاش همسر پزشکش را برای درمان بیماریش به شکل یادداشت‌های پراکنده و ضد و نقیض روی کاغذ می‌آورد. او به توصیه‌ی همسرش برای گذراندن تابستان همراه خانواده به عمارتی ییلاقی نقل مکان می‌کند و کل تابستان را در یکی از تالارهای طبقه‌ی دوم که دیوارهایش با کاغذدیواری کهنه‌ی نقش‌داری به رنگ زرد پوشیده شده می‌گذراند. این مدت همسرش او را از رابطه با آشنایانش و خارج شدن از خانه منع می‌کند و توصیه می‌کند فقط خوب بخورد و بخوابد و خودش هم به رسیدگی به بیمارانش در بیرون از منزل مشغول می‌شود. زن آنقدر در تنهایی در تالار کاغذدیواری‌پوش وقت می‌گذراند و به کنکاش در نقش‌های پوسیده و رنگ‌های تهوع‌آورش مشغول می‌شود که به تدریج ... . 
 
<a href="http://s8.picofile.com/file/8352641076/Charlotte_Perkins_Gilman_The_Yellow_Wallpaper_1892.pdf.html"> لینک دانلود</a>
        

2

قیدار

9

مجموعه تام گیتس ( پنج جلدی)

10