خورشیدی که منفجر شد

خورشیدی که منفجر شد

@corneliancherry

16 دنبال شده

16 دنبال کننده

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

175

بابا لنگ دراز(عاشقانه های کلاسیک)

12

208

همزادهای بورخس
          لحظه‌های آخر نمایشگاه کتاب به یادماندنی ۱۴۰۳ (البته برای ما) دوست عزیزم ترتیب آشنایی با آقای حاجیانی مدیر نشر گمان را برایم داد. از همان ابتدای دیدار فهمیدم که از آن آدم‌هایی است که عاشق کارشان هستند و تفاوت انتشارات را با سوپر مارکت متوجه می‌شوند. از آنهایی که تا کتابش حرف نداشته باشد چاپش نمی کند. با کلی هیجان و آب و تاب در مورد کتاب بعدی احمد اخوت صحبت می کرد و برای من حس و حالش دوست داشتنی بود. و در پایان دیدار این کتاب را برداشت و در آن نوشت و برای من به یک هدیه ارزشمند تبدیلش کرد.
من احمد اخوت را دوست دارم. تمام حرفهایش برایم خواندنی است. البته اگر ادبیات برایتان خیلی جدی نیست و خیلی کتاب‌خوان محسوب نمی‌شوید کتاب را توصیه نمی کنم. اما برای اهلش خواندنی است.
اگر صد سال تنهایی را خوانده اید و به مارکز علاقه دارید سری هم به این کتاب بزنید.
اگر دون کیشوت و آثار شکسپیر را خوانده‌اید بد نیست پرونده جذاب آن را مطالعه کنید.
اگر شما هم مثل من هر موقع از بورخس شنیده‌اید احساس می‌کنید با یک ابهامی در موردش صحبت می‌شود، شاید برایتان جالب باشد.
بحث‌‌هایی درباره ترجمه و فلسفه نوشتن متن برای دیگری مطرح شده. در مورد شخصیت درگیر روزمره بورخس و شخصیت نویسنده‌اش و تقابل آن دو.
درباره کتاب های دیگری هم اینجا بحث های جالبی شده مثل مادام بواری یا «مثل آب برای شکلات» و چند کتاب دیگر که فراموش کرده‌ام.
در پایان کتاب هم مباحثی در مورد استعاره آمده که من دوستشان داشتم.
نیازی هم نیست حتما از ابتدا تا انتهایش را بخوانید. هر بخشی را دوست داشتید بخوانید.
        

103

خانه ادریسیها
          آدمی نیستم که از بلندی کتاب و توصیف‌های زیاد خسته بشم. این‌کتاب هم پر از توصیف‌های درخشان و زیبا و فضاسازی‌های فوق العاده بود. دایره لغات نویسنده بسیار وسیع و عالی بود. نقدهای زیادی در مورد جلد دوم کتاب شنیده بودم اما از آنجا که معمولا نقد به کتاب‌های بلند را نمی‌پذیرم. به مطالعه کتاب ادامه می‌دادم و حتی تا ۷۰ درصد کتاب برایم قابل قبول بود. اما از یک جایی به بعد داستان از مسیر خودش خارج شد و به آن باز نگشت. این را متوجهم که کل داستان یک نقد اجتماعی سیاسی به انقلاب‌هاست. چیزی شبیه به آن‌چه در قلعه حیوانات اتفاق می‌افتد. اما انتظار من از توصیفات بلند و زیبای شخصیت‌ها و محیط، تاثیر‌گذاری آن در فهم بهتر و عمیق‌تر داستان بود. اما فکر می‌کنم سیر داستان خانه ادریسی ها اینطور نبود.
مثلا یکی از فصل ها به طور کامل دست نوشته های یکی از شخصیت های داستان خوانده می‌شود از یک جهت این کار بسیار ماهرانه انجام شده. نویسنده به زیبایی توانسته یک متن ادبی را در متن ادبی خودش بیاورد و لحن و  نحوه بیان را طوری تغییر دهد که نشان دهد این متن دیگری است در داستان من و این کار فوق العاده بود. اما اصل این سوال باقی بود که اصلا چرا اینجا چنین کاری کردی و چه کمکی به جریان داستان می‌کرد.
شخصیت های داستان کلی تلاش می‌کنند که طرحی را برای نجات مردم بدهند با کلی زحمت به کوه می‌روند تا اقدامی انجام دهند اما بدون بیان دلایل بر می‌گردند به شهر و بعد از چند روز هم دستگیر می‌شوند. بعد شما فکر می‌کنی اینها حتما نقشه بوده خودشان می‌خواستند دستگیر شوند اما نه. در عین ناباوری کتاب با توصیفات به پایان می‌رسد و متوجه می‌شوی احتمالا واقعا کشته شدند. من مشکلی ندارم که چرا اینها شکست خوردند مشکلم این هست که داستان مسیری برای رسیدن به این شکست ندارد همینطوری آمدند گرفتندشان و نتوانستند کاری کنند؟ خب اینکه دیگه این‌همه شخصیت پردازی نمی‌خواست.
خلاصه از خواندنش پشیمان نیستم اما خب نقدهایم هم سر جایش هست.
اگر فکر می‌کنید من داستان را متوجه نشدم و اشتباه می‌کنم پیشاپیش می‌پذیرم و خوشحال می‌شوم درباره‌اش گفت‌و‌گو کنم.
        

74

خون خورده

2