معرفی کتاب کتاب اثر فاضل نظری

کتاب

کتاب

4.0
209 نفر |
44 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

562

خواهم خواند

77

شابک
9786000304485
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1398/6/16

توضیحات

        
بسته میشود کتاب 
و تو چه می دانی 
شاید آن ساعت نزدیک باشد..

      

لیست‌های مرتبط به کتاب

نمایش همه

یادداشت‌ها

        جزو کتابای نسبتا خوب فاضل نظریه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

          *بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم
بیچاره من! اگر نشناسی مرا تو هم*

*دیدی بهای عشق به جز خون دل نبود
آخر شدی شهید در این کربلا تو هم*

آیینه‌ای مکدرم از دست روزگار
آهی بکش به یاد من، ای بی‌وفا تو هم

*چندیست از تو غافلم ای زندگی ببخش*
چنگی نمی‌زنی به دل این روزها تو هم

*ای زخم کهنه‌ای که دهان باز کرده‌ای
چون دیگران بخند به غم‌های ما تو هم*

*تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم ...*

|فاضل نظری _ غزل تاوان.

پ.ن۱: عصری داشتم کتابِ کتاب فاضل را می‌خواندم که به این غزل رسیدم و یاد حدیثِ *"من عشق فکتم و عف فمات  فهو شهید"* افتادم‌.

پ.ن۲: و همزمان بیتی از کاظم بهمنی در ذهنم مرور شد که مرگ عاشق را اینطور وصف می‌کنه:
ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است
*روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم...*

پ.ن۳: گاهی خون‌دلی که تنهایی میخوری "لعل" نمیشه، "کشنده" میشه. خوش به حال کسانی که با این حال از عشق مجازی به حقیقی رسیدن و لقاء الله قراره براشون جبران کننده‌ی مافات بشه!
        

0

          کتاب معرفی امروز، کتابی نیست جز کتاب #کتاب!
#کتاب، یکی از آخرین کتاب‌های منتشر از شاعر محبوب کشورمان، یعنی جناب آقای #فاضل_نظری می‌باشد که همانند آثار قبلی ایشان، بسیار مورد استقبال علاقه‌مندان قرار گرفته است. اشعار این کتاب هم همانند سایر کتاب‌های ایشان عاشقانه می‌باشد.
بیایید چند شعر از اشعار ایشان را بخوانیم:

شهر دل‌آزردگان
باز هم باغچه از غنچه پژمرده پر است
شهر، از مردم دلتنگ و دل‌آزرده پر است

گر زمین خوردم و برخاستم ای دوست! چه غم
خاک این میکده از مست زمین‌خورده پر است

گیرم از قصه این غصه هم آگاه شدم
زندگی روز  و شبش از غم نشمرده پر است

بی‌سبب نیست که یادآور تنهایی‌هاست
آه از آیینه که از خاطر افسرده پر است

عشق حق داشت اگر تور نینداخت در آب
برکه بخت من از ماهی دلمرده پر است

ستون آه
مثل کوهی که سر از آب نیاورد برون
دیر برخواستی از خواب خوش ای بخت نگون!

عقل من گرچه به‌جز چون و چرا هیچ نداشت
بعد از انکار تو دیگر نه چرا داشت، نه چون

چون اناری سر راه تو به خاک افتادیم
تا بغلتیم به آغوش تو ای رود! به خون

دل بی‌حوصله صدبار فروریخته بود
زیر این سقف نمی‌زد اگر آن آه ستون

پاسخی درخور پیچیدگی موی تو نیست
می‌کشد کار من از فکر تو آخر به جنون
        

1