معرفی کتاب کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ مترجم زینب قاضی

کتابخانه نیمه شب

کتابخانه نیمه شب

مت هیگ و 1 نفر دیگر
4.0
169 نفر |
61 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

35

خوانده‌ام

441

خواهم خواند

70

ناشر
آبیژ
شابک
9786229273340
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب کتابخانه نیمه شب، مترجم زینب قاضی.

لیست‌های مرتبط به کتابخانه نیمه شب

نمایش همه

یادداشت‌ها

ریحان

ریحان

1403/3/6

        'بسم الله الرحمن الرحیم '
کتابخانه نیمه شب ، اثر مت هیگ 
داستان دختری به نام نورا ، که در زندگی خود فرصت های جالب زیادی داشت ، اما هر کدام از آن را به دلیلی از دست داد .
بعد از سال ها از تصمیماتی که در طول زندگی خود گرفت و فرصت هایی که از دست داد ، سخت پشیمان شد ...
هنگامی که از زندگی خسته شد و تصمیم به خودکشی گرفت ، در کتابخانه زندگی خود قرار گرفت ، در این کتابخانه اتفاقاتی رخ داد و به او نشان دادند که اگر این تصمیمات را قبول می کرد چه بلایی بر سر زندگی اش می آمد....
این کتاب نشان می داد که در زندگی تصمیمات مختلف و بزرگی خواهیم گرفت ، اما باید بدانیم که به قول ما ایرانی ها ، گاهی در بعضی از اتفاقات حکمتی است ...
اشکال نورا این بود که از زندگی ترسید ...
با زندگی دوست نشد و از آن  لذت نبرد...
به معنای واقعی زندگی نکرد...
و در آن وقت  شکست خورد ، نا امید شد و تسلیم زندگی شد .
این کتاب به ما یاد می دهد که در زندگی مشکلات زیادی قرار است بر سر راه ما قرار بگیرد و ما باید محکم ، استوار ، نترس و قدرتمند با مشکلات مقابله کنیم !

کتاب خوبیه اما ارزش این همه تبليغ رو نداشت ))))
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

        به نام خداوند رنگین کمان
کتابی بین دو جهان زندگی و مرگ
این کتاب در مورد دختری به نام نورا هست که به افسردگی دچار هست از زندگی خسته شده و تصمیم میگیره که خودکشی کنه و بمیره.
این کتاب کتابیه که بستگی داره به چه چشمی بهش نگاه کنید. میتونه هم زمان به فردی امید بده و همچنین ممکنه که باعث افسردگی یا تشدید افسردگی فردی بشه.
این کتاب من رو امیدوار کرد و باعث شد من اهدافی برای زندگیم پیدا کنم. 
این کتاب کتاب مورد علاقه منه بطوری که اگر بار و بارها هم که بخونمش خسته نمیشم.
در کل من خوندن این کتاب رو بهتون پیشنهاد می کنم اما تا زمانی که از نشر معتبر و خوب بخونید نه از نشر های فیک که باعث تغییر دید شما بشه من خودم از نشر کوله پشتی خوندم‌.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

          زمانی که با دوستم  هنرستان می رفتیم. دوران سختی بود از ۷ صبح تا ۳ بعدازظهر با اتوبوس و راه دور. یک روز حین رد شدن از  پل هوایی دوستم گفت:تصور کن فلان دانشگاه با هم قبول بشیم و .... برگشتم بهش گفتم از همین لحظه لذت ببر همینجا داخل پل هوایی نگاه خیابان کن‌. یک روز حسرت همین روز رو میخوری. حالا ۱۳ سال از اون روزها میگذره و دوستم هنوز میگه یادش بخیر راست میگفتی چقدر خوبه تو  در لحظه از زندگی لذت میبری.وقتی این کتاب را خواندم فهمیدم چقدر من قوی هستم و شجاعانه از زندگی عبور کردم وسختی ها گذراندم. از خودم راضیم...
چون که روزهای فوق العاده سختی داشتم و عشق را عمیقا تجربه کردم. 
ولی هر چه نگاه میکنم این قدرت عشق بود که موجب شد همه این روزها را سرپا باشم . بنظر من انتخاب اگر اگاهانه باشد گرچه بقیه فکر کنند انتخابت اشتباه  است ولی تو یقین داشته باش این تقدیر توست که تو نقش اصلی جنگجوی تقدیر هستی و باید سرپا باشی. 
این کتاب اوج تکامل فکری روانشناسی یک نویسنده را در بهترین مدل داستان نویسی رقم خورده  زده است. 
        

6

مهسا

مهسا

1403/4/27

          قبل از خوندن کتابخانه ی نیمه شب گاهی با خودم فکر میکردم ادما وقتی میمیرن کجا میرن؟
درست یا غلط به تناسخ اعتقاد دارم تقریبا
و این اعتقاد ترس از مرگ و پیر شدن رو کم کرده و برعکس با خودم فکر میکنم مرگ ممکنه رخداد جالبی باشه

کتابخانه ی نیمه شب داستان جهان موازیه 
تا حالا فکر کردین چقدر جالب میشد اگه میتونستیم زندگی های دیگه ای رو تجربه کنیم و به این درک برسیم که حسرت ها هیچ وقت توی هیچ زندگی پایانی ندارن 
یه جایی بین مرگ‌ و زندگی یه کتابخونه ی نیمه شبه که داستان واقعی زندگی هر ادمی توی اون نوشته شده
اگر شیفته ی دنیای موازی هستید 
اگر عاشق تجربه کردن گذشته ها و سرنوشت های دیگه هستین این کتاب رو خیلی بهتون پیشنهاد میکنم
_

هر زندگی‌ای که از زمانِ آمدن به کتابخانه امتحان کرده بود درواقع رؤیای شخصی دیگر بود. زندگی اولی که ازدواج کرده بود و میخانه داشت رؤیای دَن بود. سفر به استرالیا رؤیای ایزی بود و حسرت نورا دربارۀ نرفتن، بیشتر به صمیمی‌ترین دوستش مربوط می‌شد تا خودش. رؤیای قهرمان شنا شدن متعلق به پدرش بود،. بله، حقیقت داشت که در دوران کودکی به قطب شمال علاقه داشت و می‌خواست یخچال‌شناس شود، اما آن تصمیم هم تا حد زیادی از گفت‌وگوهایش با خود خانم الم در کتابخانۀ مدرسه شکل گرفته بود. هزارتو هم، خب، آن هم از همان اول رؤیای برادرش بود.

شاید هیچ زندگی بی‌نقصی برای او وجود نداشت، اما مطمئناً جایی زندگی‌ای پیدا می‌شد که ارزش تجربه کردن داشته باشد. نورا هم متوجه شد که اگر می‌خواهد آن زندگی را پیدا کند، باید دامنۀ جست‌وجویش را وسیع‌تر کند
        

2