معرفی کتاب کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ مترجم زینب قاضی

کتابخانه نیمه شب

کتابخانه نیمه شب

مت هیگ و 1 نفر دیگر
4.0
191 نفر |
68 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

42

خوانده‌ام

555

خواهم خواند

78

ناشر
آبیژ
شابک
9786229273340
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب کتابخانه نیمه شب، مترجم زینب قاضی.

لیست‌های مرتبط به کتابخانه نیمه شب

نمایش همه
دایی جان ناپلئونمغازه خودکشیهر دو در نهایت می میرند

تولدم مبارک 🎉

50 کتاب

"تولدم مبارک! 🎂 یک سال با کلمات جادوگر! 🎉" امروز روز خاصی برای منه! 😊 تولد یک سالگیم رو جشن می‌گیرم، گرچه من اردیبهشتی نیستم. امروز ۷ اردیبهشته و در حالی که یک سال از ورودم به این دنیای پر از کتاب و قصه‌ها میگذره، می‌تونم بگم که این سفر، کاملاً زندگی من رو دگرگون کرده. 🥳 یادم می‌آید که یک سال پیش، دقیقاً در چنین روزی، با دلهره و تردید، برنامه‌ی طاقچه رو نصب کردم. تا اون روز من اصلا نیم نگاهی هم به کتاب نمی انداختم... اون روزا نه نویسنده‌ای می‌شناختم و نه کتابی که نامش رو شنیده بودم..... اصلا از حس واقعی کتاب خوندن بی خبر بودم😔 اما دنیای جدیدی رو به روی من باز شد! 🌟 وقتی که طاقچه به مناسبت هفته‌ی فرهنگ معاصر، کتاب «دائی جان ناپلئون» رو به‌صورت رایگان در اختیارم گذاشت، این فرصت رو غنیمت شمردم. شروع کردم به خواندن کتاب (اون زمان هیچ‌رمانی رو تا به حال نخونده بودم و این تجربه برام چالش‌برانگیز بود. بی‌جهت نبود که دو ماه تمام درگیر این کتاب شدم! امتحانات ترم و صفحات بلندش هم مزید بر علت بود. 📚😅) نمی‌تونم بگم که چقدر دلم برای این کتاب تنگ شد وقتی به انتهاش رسیدم. احساس عجیبی داشتم، انگار یکی از دوستام رو از دست داده‌ام. اما این احساس ناکافی بود. در واقع دلم می‌خواست دوباره آن را بخوانم! دقیقا یادمه کجا تمومش کردم، یه شب قشنگ اونم توی جاده 🛣 یه روز گرم تابستونی، طاقچه تخفیف تابستانه گذاشت و من فقط با یک لبخند سرازیر به دنیای کتاب‌ها شدم. 💫 کتاب «هر دو در نهایت می‌میرند» رو که تعریفش را از یکی از دوستام شنیده بودم، خریدم. اون کتاب، من رو به دنیای دیگه ای برد، دنیایی که در اون هر لحظه، هر واژه و هر احساس رو به صورت واقعی تجربه کردم. من به واقعی‌ترین شکل ممکن عاشق کتاب شدم! 😍📖 این کتاب رو هم دقیقا یادمه چه روزی تمومش کردم، یه روز بعد تولدم (تولد اصلیم❤) اینجا بود که حس کردم من رسما به جمع عاشقان کتاب‌خوان ملحق شدم؛ نه تنها از ۷ اردیبهشت که تولد اصلی واولین قدم من در این راه بود بلکه از اون روز به بعد هربار که یه کتاب جدیدی رو شروع به خوندن کردم، دوباره متولد شدم🤩 در این یک سال، من ۵۰ بار زندگی کردم و ۵۰ دفعه تجربه کسب کردم. ✨💖 اشک ریختم😭... خندیدم 😄... ترسیدم 😱... به هر جای دنیا سفر کردم وبا فرهنگ های مختلف آشنا شدم🗼🏫 ۵ یا ۶ کتاب بیشتر نخونده بودم تا با برنامه بهخوان آشنا شدم🥰 متاسفانه دقیقا با شروع مدارس متقارن شد(۴مهر🤦🏻‍♀️) 😐 بهخوان برام خیلی شگفت انگیز و جذاب بود(دقیقا همون برنامه ای بود که میخواستم🤩) در این مدت هم درس خوندم و هم کتاب خوندم (در نظر داشته باشین که سعی کردم که به درس و مدرسه م لطمه نزنه و نتیجه اش رو هم دیدم جزو دانش آموزان برتر مدرسه شدم✌🏻) ....... بعد از خوندن ۲۴ کتاب، نویسنده مورد علاقم رو پیدا کردم به سلامتی😅 و اون نویسنده بزرگوار کسی نیست جز: ⚡لوسی مود مونتگمری⚡ 📆دقیقا در تاریخ ۶ اسفند📆 💙با کتاب قصر آبی💙 همه چیز یهویی پیش اومد ، در لحظه دیدمش و خوندم به همین راحتی😁 اما دل کندن از کتاب با رنج و زحمت فراوان😶 همیشه آنی شرلی رو میدیم و هر سالی که پخش میشد بازم برام جذاب و تازه بود، و هیچ وقت هم فکر نمیکردم نویسنده این داستان انقدر جذاب باشه🥰 سر تون رو بیشتر از این درد نمیارم این داستان من بود 📖 🔻در لیست زیر تموم کتاب هایی که از ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ تا ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ خونده رو به اشتراک گذاشتم 👇🏻👣 به یاد تموم این لحظات، و به امید روزهای بیشتر با کتاب‌هایی جذاب و دل‌انگیز، تولدم رو جشن می‌گیرم! 🎉🌸

8

یادداشت‌ها

ریحان

ریحان

1403/3/6

        'بسم الله الرحمن الرحیم '
کتابخانه نیمه شب ، اثر مت هیگ 
داستان دختری به نام نورا ، که در زندگی خود فرصت های جالب زیادی داشت ، اما هر کدام از آن را به دلیلی از دست داد .
بعد از سال ها از تصمیماتی که در طول زندگی خود گرفت و فرصت هایی که از دست داد ، سخت پشیمان شد ...
هنگامی که از زندگی خسته شد و تصمیم به خودکشی گرفت ، در کتابخانه زندگی خود قرار گرفت ، در این کتابخانه اتفاقاتی رخ داد و به او نشان دادند که اگر این تصمیمات را قبول می کرد چه بلایی بر سر زندگی اش می آمد....
این کتاب نشان می داد که در زندگی تصمیمات مختلف و بزرگی خواهیم گرفت ، اما باید بدانیم که به قول ما ایرانی ها ، گاهی در بعضی از اتفاقات حکمتی است ...
اشکال نورا این بود که از زندگی ترسید ...
با زندگی دوست نشد و از آن  لذت نبرد...
به معنای واقعی زندگی نکرد...
و در آن وقت  شکست خورد ، نا امید شد و تسلیم زندگی شد .
این کتاب به ما یاد می دهد که در زندگی مشکلات زیادی قرار است بر سر راه ما قرار بگیرد و ما باید محکم ، استوار ، نترس و قدرتمند با مشکلات مقابله کنیم !

کتاب خوبیه اما ارزش این همه تبليغ رو نداشت ))))
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

        به نام خداوند رنگین کمان
کتابی بین دو جهان زندگی و مرگ
این کتاب در مورد دختری به نام نورا هست که به افسردگی دچار هست از زندگی خسته شده و تصمیم میگیره که به زندگی خودش پایان بده.
این کتاب کتابیه که بستگی داره به چه چشمی بهش نگاه کنید. میتونه هم زمان به فردی امید بده و همچنین ممکنه که باعث افسردگی یا تشدید افسردگی فردی بشه.
این کتاب من رو امیدوار کرد و باعث شد من اهدافی برای زندگیم پیدا کنم. 
این کتاب کتاب مورد علاقه منه بطوری که اگر بار و بارها هم که بخونمش خسته نمیشم.
در کل من خوندن این کتاب رو بهتون پیشنهاد می کنم اما تا زمانی که از نشر معتبر و خوب بخونید نه از نشر های فیک که باعث تغییر دید شما بشه من خودم از نشر کوله پشتی خوندم‌.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

          زمانی که با دوستم  هنرستان می رفتیم. دوران سختی بود از ۷ صبح تا ۳ بعدازظهر با اتوبوس و راه دور. یک روز حین رد شدن از  پل هوایی دوستم گفت:تصور کن فلان دانشگاه با هم قبول بشیم و .... برگشتم بهش گفتم از همین لحظه لذت ببر همینجا داخل پل هوایی نگاه خیابان کن‌. یک روز حسرت همین روز رو میخوری. حالا ۱۳ سال از اون روزها میگذره و دوستم هنوز میگه یادش بخیر راست میگفتی چقدر خوبه تو  در لحظه از زندگی لذت میبری.وقتی این کتاب را خواندم فهمیدم چقدر من قوی هستم و شجاعانه از زندگی عبور کردم وسختی ها گذراندم. از خودم راضیم...
چون که روزهای فوق العاده سختی داشتم و عشق را عمیقا تجربه کردم. 
ولی هر چه نگاه میکنم این قدرت عشق بود که موجب شد همه این روزها را سرپا باشم . بنظر من انتخاب اگر اگاهانه باشد گرچه بقیه فکر کنند انتخابت اشتباه  است ولی تو یقین داشته باش این تقدیر توست که تو نقش اصلی جنگجوی تقدیر هستی و باید سرپا باشی. 
این کتاب اوج تکامل فکری روانشناسی یک نویسنده را در بهترین مدل داستان نویسی رقم خورده  زده است. 
        

6

مهسا

مهسا

1403/4/27

          قبل از خوندن کتابخانه ی نیمه شب گاهی با خودم فکر میکردم ادما وقتی میمیرن کجا میرن؟
درست یا غلط به تناسخ اعتقاد دارم تقریبا
و این اعتقاد ترس از مرگ و پیر شدن رو کم کرده و برعکس با خودم فکر میکنم مرگ ممکنه رخداد جالبی باشه

کتابخانه ی نیمه شب داستان جهان موازیه 
تا حالا فکر کردین چقدر جالب میشد اگه میتونستیم زندگی های دیگه ای رو تجربه کنیم و به این درک برسیم که حسرت ها هیچ وقت توی هیچ زندگی پایانی ندارن 
یه جایی بین مرگ‌ و زندگی یه کتابخونه ی نیمه شبه که داستان واقعی زندگی هر ادمی توی اون نوشته شده
اگر شیفته ی دنیای موازی هستید 
اگر عاشق تجربه کردن گذشته ها و سرنوشت های دیگه هستین این کتاب رو خیلی بهتون پیشنهاد میکنم
_

هر زندگی‌ای که از زمانِ آمدن به کتابخانه امتحان کرده بود درواقع رؤیای شخصی دیگر بود. زندگی اولی که ازدواج کرده بود و میخانه داشت رؤیای دَن بود. سفر به استرالیا رؤیای ایزی بود و حسرت نورا دربارۀ نرفتن، بیشتر به صمیمی‌ترین دوستش مربوط می‌شد تا خودش. رؤیای قهرمان شنا شدن متعلق به پدرش بود،. بله، حقیقت داشت که در دوران کودکی به قطب شمال علاقه داشت و می‌خواست یخچال‌شناس شود، اما آن تصمیم هم تا حد زیادی از گفت‌وگوهایش با خود خانم الم در کتابخانۀ مدرسه شکل گرفته بود. هزارتو هم، خب، آن هم از همان اول رؤیای برادرش بود.

شاید هیچ زندگی بی‌نقصی برای او وجود نداشت، اما مطمئناً جایی زندگی‌ای پیدا می‌شد که ارزش تجربه کردن داشته باشد. نورا هم متوجه شد که اگر می‌خواهد آن زندگی را پیدا کند، باید دامنۀ جست‌وجویش را وسیع‌تر کند
        

2