طی تقریباً دو ماهی که این کتاب رو میخوندم، هر لحظهش برام پر از صحنه های سنگین بود، داستانِ کتاب خیلی خام و بیپرده بود و دقیقا میتونم کسایی که از اینکتاب خوششون نمیاد رو درک کنم!! بعضی از قسمتای کتاب اونقدر دردناک و عمیق بود که مجبور شدم حدودِ یه ماه کتاب رو زمین بزارم تا تاثیری که روم گذاشته بود از بین بره و دوباره شروع کنم به خوندنش.
احساسات شخصیت اصلی، چارلی انقدر واقعی بود که انگار خودم اون لحظات رو دارم زندگی میکنم، توی اوایل کتاب فقط دلم میخواست که چارلی رو بغل کنم و بهش بگم که تو قویتر از اون چیزی هستی که فکر میکنی و من واقعا بهت افتخار میکنم!
دیدن روند تغییر و رشد چارلی واقعاً یکی از دلایلی بود که باعث شد ادامه ی کتابو بخونم؛چارلی آدمی بود که بعد از همه ی سختی و ضربه هایی که خورده هنوز خودشو نباخته و هنوز شکست نخورده، یکی از دوست داشنتی ترین شخصیت های کتاب ابی بود؛ شجاع، مهربون و دلسوز با شخصیت پردازی قوی خانومِ گلاسکو.
نکتهای که که خیلی اذیتم می کرد، بعضی قسمتهای داستان بود که سرعت روایت رو پایین می آورد...هرچند که درک میکنم که خانومِ گلاسکو میخواست به جزئیات زیادی بپزداره...
داستان کتاب برام خیلی دردناک و سنگین بود و بعضی از جاهای کتاب واقعاً اذیتم کرد، بخاطر همین فکر نمیکنم که بخوام دوباره بخونمش:)