محسن محمودی

محسن محمودی

@mohsen_mahmoudi

136 دنبال شده

112 دنبال کننده

            از افسانه ها مایه‌ام، چون هیچوقت یه شاهدخت سفید پوش نبود که بیاد یه یاروی بیچاره ای رو نجات بده.
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        هر یک از داستان های این مجموعه به تنهایی توی دل خودشون دنیای بزرگی رو جا داده بودند. بیشتر داستان های این کتاب چند ویژگی مشترک داشتند که برای من خیلی جذاب بود:

۱. با شروع هر داستان احساس میکردم تا الان خواب بودم و تازه بیدار شدم. با اینکه داستان ها کوتاه بودند و معمولا بیشتر از ۳۰ صفحه طول نمیکشیدن؛ ولی شروعی داشتن که باعث میشد احساس کنی این داستان خیلی وقته که در جریانه و تو چشمات رو بسته بودی.

۲. پایان هایی داشت که به اندازه شروع داستان ناگهانی بودن. همانطوری که گفتم احساس میکردم تو وسط یک جهان یا داستان عجیب افتادم؛ و بر خلاف بیشتر کتاب ها، پایان داستان بعد از به اوج رسیدنش نبود بلکه هر لحظه ممکن بود تموم بشه. و همین باعث میشد سعی کنم تا جایی که میشه از فرصتم استفاده کنم. انگار که فقط برای چند لحظه بهم اجازه دادن داستان رو تجربه کنم.

۳. شخصیت های داستان... نمیدونم چطور توصیفشون کنم. بطرز دلنشین و جذابی واقعی بودن و مرموز. تقریبا همه داستان هاش بدون این شخصیت پردازی ها ضعیف و کم ارزش میشدن؛ هرکدوم از شخصیت ها نقص های ظاهری یا اخلاقی داشتن که باعث میشد خیلی احساس واقعی تری به داستان ببخشن و راحت تر بشه باهاشون ارتباط گرفت. چیزی که متوجه شدم اینه که بیشتر از اینکه دنبال کشف اتفاقات داستان باشم، دنبال شناخت شخصیت ها بودم و دقیقا همین شروع و پایانشون رو جذاب میکرد.

اما! چرا یک و نیم ستاره کم دادم؟
دوتا داستان آخر نسبت به داستان های اول یکم افت داشتن و به خوبی قبلیا نبودن. ولی بازم از خوندنش خیلی لذت بردم!
      

32

6

        (بیشتر از پنج ستاره)
اول از قسمت منفی نظرم شروع می‌کنم چون خیلی مختصره. پرش های روایتی و زمانی! ابتدای کتاب که هنوز ارتباط قوی نگرفته بودم با کتاب خیلی سر پرش های زمانی و روایتی کتاب اذیت می‌شدم و هرچی بیشتر گیج می‌شدم بیشتر میخواستم آتیشش بزنم. هربار که داستان هول محور اورهان می‌چرخید متن پر می‌شد از این پرش ها (می‌دونم نویسنده یک هدفی داشته با این کار ولی واقعا اذیت کننده بود برام). اگر به گتابش علاقه مند نمی‌شدم قطعا بخاطر این پرش ها همون اوایل کار می‌گذاشتمش کنار.

و اما قسمت مثبت نظرم!
۱. شخصیت پردازی:
باور کنید مبالغه نمی‌کنم؛ بقدری شخصیت های این کتاب واقعی و دقیق طراحی شده بودند که به راحتی می‌شد خیال کرد که وقتی دارید توی بازار قدم می‌زنید یهو بهشون بر بخورید. من معمولا شخصیت های کتابی که می‌خونم رو به آدم های اطرافم نسبت می‌دم و همش می‌گم عه این جریان مثل جریان فلانی شد (و هربار همه با تعجب نگاهم می‌کنن که این خل و چل چی داره می‌گه) و باید بهتون بگم که من خودم رو خفه کردم انقدر که همه کس و همه چیز رو به این کتاب نسبت دادم. کامل می‌شد احساسات و افکار و انتخابات شخصیت ها رو حس کرد. چی بگم دیگه...

۲. روایت های مختلف:
یادتونه گفتم پرش روایی داشت؟ منظورم اینی که می‌خوام بگم نیست. هر فصل یا هر بخش هول محور یکی از شخصیت ها می‌چرخد و داستان هرکسی رو که می‌خونید دغدغه ها و مشغولیت های ذهنیشون رو هم به خوبی حس می‌کنید. اگر داستان دور آیدین بچرخه، می‌تونید از مقدار اشاره هایی که به بقیه اعضا می‌شه کامل متوجه بشید که چقد برای چه کسی اهمیت قائله و اون آدما چقد ذهنش رو درگیر کردن. این نکته رو خیلی دوست داشتم.

۳. آیدا:
آیدا. همه چی درمورد آیدا. نحوه روایت داستانش. مقداری که از زندگیش می‌دونیم. اون چیز هایی که ازش نمی‌دونیم. اینکه هیچوقت نفهمیدیم تو سر این دختر چی می‌گذره و توی زندگیش چه خبره (بخاطر دلیلی که یا می‌دونید یا نمیتونم بهتون بگم). وای همه چیز درمورد آیدا!

۴. ایاز و پسرش:
ایاز... ایاز... ایاز...! گور بابای ایاز! همین. با وجود همه نفرتی که دارم از ایاز، ولی چقدر خوب طراحی شده بود و چقدر خوب توی نقشه داستان نشسته بود و چقد تاثیرش روی شخصیت ها و تصمیماتشون ملموس بود.
      

31

        در کل نظرم اینه که بهش بیشتر از سطح و کیفیتش توجه شده. قلم نویسنده و سناریو هاش تو بیشتر داستان لوس و سطحیه. همه کارکتر های مرد داستان جذابن و همه کارکتر ها تو زندگی اقتصادی و شغلیشون خیلیی موفقن.
حالا همه اینایی که گفتم فقط برا زمان حال داستانه. خاطرات نوجوانی لیلی تقریبا قسمت های نرمال و جالب داستان بود، اتفاق هایی که میوفتاد به اندازه بقیه کتاب ساده نبود و رفتار هاشون خنده دار نبود.
و اما درمورد طرح کلی داستان. خلاقیت نویسنده رو دوست داشتم و بنظرم طرح خیلی قشنگی چیده بود. تقریبا از نیمه های کتاب داستان چندین برابر جذاب تر میشد و قلم بچگونه نویسنده کمتر به چشم میومد. 
××از اینجا به بعدش اسپویل داره!××
درمورد رفتار لیلی. بنظرم نویسنده حق رو به آدم اشتباهی داده بود. نه اینکه لیلی آدم بده بود، ولی اصلا به رایل کمک خاصی نکرد و صرفا به یه آدم مریض گفت بهتر شو یا من از زندگیت میرم. انگار نه انگار دربرابر معشوقه و همسرش مسئولیتی داره. بعلاوه اینکه دیدارش با اتلس و رفتارش تو پایان کتاب نشون میده که رایل حق داشته نگران باشه و لیلی همچنان به اتلس علاقه داشته. 

در آخر هم ۲.۵ ستاره دادم چون کتابی نبود که آخرش احساس تباهی کنید ولی خب با ارفاق ۲ ندادم چون میگم طرح داستان جالب و خلاقانه بود.
°°پس از ویرایش°°
پشیمون شدم و امتیاز رو تغییر دادم. ۲.۵ براش بسه!
      

14

        اول از هر چیزی باید بگم که ترجمه آقای یونسی رو داشتم ولی کمی برام سنگین بود و مجبور شدم کتابم رو عوض کنم و با ترجمه خانوم ابراهیمی ادامه‌ی دادم.
تجربه من از این خوندن این کتاب طولانی و دردناک بود. اوایل کتاب برام خیلی جذاب بود اما از اوایل کتاب دوم روایت ها به شدت پراکنده میشدن و داستان جذابیت خودش رو از دست میداد. تنها چیزی که باعث شد کتاب رو تموم کنم وعده پایان خوبش بود که باید بگم نه تنها از قبل برام قابل پیش‌بینی بود بلکه بخاطر اشکال های زیادی که میشد به روند داستان گرفت جذابیتش رو هم از دست داد.
*** ادامه نظرم داستان رو لو میده پس اگر هنوز کتاب رو نخودید ادامه ندید. ***
تمام اون داستان های پراکنده با وجود اینکه در آخر بهم متصل میشوند، نقطه ضعف نویسنده است. ایده اش خوب بوده اما نتوانسته بود آن را خوب پیاده کند.
سوال های زیادی بی جواب موندند، برای مثال اینکه اصلا سیدنی کارتن تو فرانسه چه کار میکرد؟! چرا هیچکس حتی خود دکتر اعتراض نکردند که دلیل محکومیت سیدنی احمقانه است؟! چرا خود دکتر اعلام نکرد که شکایتش رو پس میگیره؟! (بر فرض که اصلا قرار هم نبوده قبول کنند، حداقل باید گفته میشد) و کلی سوال دیگر...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

باشگاه‌ها

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.