یک عاشقانه ی آرام

یک عاشقانه ی آرام

یک عاشقانه ی آرام

4.1
406 نفر |
133 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

86

خوانده‌ام

910

خواهم خواند

399

...رسیدن،پله ی اول مناره یی ست که بر اوج آن، اذان عاشقانه می گویند.برنامه یی برای بعد از وصل -برنامه یی برای تداوم بخشیدن به وصل. از وصلِ ممکن و آسان تن به وصل دشوار و خطر روح. برنامه یی برای سربندی ِ قاهرانه در برابر خاطره شدن . برنامه یی برای ابد . برای آن سوی مرگ. . برای بقای مطلق . برای بی زمانیِ عشق...

لیست‌های مرتبط به یک عاشقانه ی آرام

نمایش همه

پست‌های مرتبط به یک عاشقانه ی آرام

یادداشت‌های مرتبط به یک عاشقانه ی آرام

          یکی از مسائلی که باعث می شود ایمانم به غیب محکم تر شود، روبه رو شدن با کتاب های خاصی در لحظات خاص تری از زندگی است...انگار باید آن کتاب را در آن لحظه پیدا کنم تا پاسخ گوی چیزی باشد...اصلا انگار آن کتاب من را پیدا می کند.
البته این کتاب های خاص خودشان را با واسطه هایی به من رسانند. واسطه هایی مانند یک کلاس کسل کننده ی ادبیات که آدم را به سمت خواندن یک ای بوک خاک خورده در گوشی همراه می کشاند. و آن وقت با خواندن تنها چند صفحه از آن ای بوک خاک خورده می فهمی که خودش است...این همان چیزیست که باید بخوانم. و بعد در اولین فرصت آن کتاب را می خری ولی روز ها فقط نگاهش می کنی...تا شیرینی انتظار را لمس کنی...و بالاخره شروع به خواندنش می کنی.

بهترین عبارتی که می توانم درباره ی یک عاشقانه به کار ببرم فقط این است که خیلی فهمیدمش.
نمی دانم اگر در شرایط دیگری این کتاب را می خواندم هم همین قدر می فهمیدمش یا نه...فقط خیلی مناسب بود.
بعضی کتاب ها برایم یک "اتفاق" اند...دیدم را به زندگی تغییر می دهند...یک نگاه جدید به من می دهند...ولی یک عاشقانه این طور نبود...خیلی از جملاتش انگار حرف هایی بودند که مدت ها بود می خواستم بزنم...حرف های دل بودند انگار...و در عین حال یک سری جملاتش با پیش فرض های من خیلی متفاوت بودند ولی نمی دانم چگونه این قدر فهمیدمش...

"به باور داشتن عادت نمی کنم..."
        

25

          باید اعتراف کنم کتابهای زیادی را خوانده‌ام فقط با این قصد و نیت که تمام شود.
مثلا کتابهای ارزشمند روسی‌ای که ترجمه‌های مزخرفی داشته‌اند. مثل جنگ و صلح تولستوی یا ابله داستایوفسکی ( این کتابها را شاید بعدا با ترجمه‌ی بهتری خواهم خواند)
یا مثلا کتابهای فاخری که طولانی بودنشان خسته‌ام کرده اما جذابیتشان بر این خستگی چیره می‌شود مثل کلیدرِ دولت آبادی (کتابهایی که وقتی به جلد آخرشان می‌رسی ضرب و زور می‌زنی برای تمام شدنش اما وقتی آخرین صفحه را می‌خوانی دلت برایش تنگ می‌شود)
یا مثلا کتابهایی که فاخر است ارزشمند است اما به دلت نمی‌نشیند، از بی داستانی اعصابت را خورد می‌کند، تمام نشدنش چکشی می‌شود بر روح. مثل #یک_عاشقانه_آرام.
بگذار بی‌پرده بگویم این کتاب برای منی که عاشق داستانم و کشته مرده‌ی تعلیق، هیچ جذابیتی نداشت.
اگر نادر ابراهیمی را نمی‌شناختم و تفکر و اندیشه و قلمش را نمی‌ستودم، زودتر از اینها نیمه‌کاره رهایش می‌کردم و بی‌خیالش می‌شدم....
        

8

          با توجه به شناخت کلیم از نادر ابراهیمی می‌دونستم قراره خوندن اثری رو شروع کنم که احتمالا خیلی با جهان‌بینیش همسو نباشم اما سعی کردم گاردم رو باز کنم و با دیدی باز برم جلو.
داستانو شروع کردم و اتفاقا از اوایلش خوشم هم اومد اما هر چقدر پیش‌تر رفتم با چیز‌هایی مواجه شدم که دیگه تحمل‌ کردنی نبود و مجبور شدم کتاب رو بعد از خوندن سه چهارمش کنار بگذارم.
در این اثر نادر ابراهیمی کلمه‌ی "عشق" رو به عنوان سپر جلو گرفته و از پشت اون هر چه رو خواسته تطهیر کرده و هر چه رو خواسته تقبیح . هر اندیشه و نظری که در سر داشته رو با هر شکلی از مغلطه و سفسطه به "عشق" چسبونده و مصونیت بخشیده. عشقی که به طور پیش‌فرض نمودی مثبت در خاطر ما متبادر می‌کنه.
جدای از این  مسئله، تعریف و دیدگاهش در مورد خود عشق هم برخلاف پختگی‌ای که می‌خواد نشون بده، خام و بچگانه‌س و کاملا غیرواقعی و (به قول یکی از شخصیت‌های داستانش) فقط به درد بودن روی  کاغذ می‌خوره. انگار این تعاریف از ذهن کسی میاد که طعم زندگی واقعی رو نچشیده و هیچ سنخیتی با حقیقت و واقعیت نداره و حاضر شده به خاطر بزک دوزک دیدگاهش این حقیقت و واقعیت رو سر ببره. و عشقی که وجهه‌های مختلف روانشناختی، هورمونی، ژنتیکی و غیره داره رو با شعارهای رنگ و لعاب ‌دار به یک توهم تبدیل کرده.
ممکنه بگید خب ما با داستان سر و کار داریم نه با نظریه‌ی علمی؛ بله اگه واقعا چنین چیزی توی کتاب بود این حرف قابل درک بود اما کسی که کتاب رو خونده باشه می‌دونه ابراهیمی مشخصا داره شکلی از مانیفست عشق رو در کتابش ارائه میده.
و از همه بدتر و عجیب‌تر واسم نگاه بالا به پایینی بود که راوی از پس همین دیدگاهش به عشق نسبت به سایر انسان‌ها داره و هر چند که در ظاهر خودش رو حامی و دلسوز انسان و انسانیت نشون میده ولی لابلای تمام جملاتش مشغول توسری زدن به همین آدم‌هاست به این بهانه که با تعاریف فضایی جناب ابراهیمی از عشق همخوانی ندارند.
می‌تونم بگم این اثر غیرواقعی‌ترین دیدگاه رو در مورد عشق ارائه می‌کنه که طبیعتا برای خیلی از مخاطبین جذاب خواهد بود. مخاطبینی که قطعا خودشون هم ته ذهنشون میدونن با چیزی رویاگونه مواجه هستند.
باید به این نکته هم اشاره کنم که ادبیات اثر واقعا در سطح بالایی قرار داره و هر چند این سبک از غلظت شاعرانگی در داستان مورد پسندم نیست اما متوجهم که چقدر استادانه‌س جمع کردن ادبیاتی بی‌اندازه قوی و  بسار روان‌.
        

4