بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

قیدار

قیدار

قیدار

4.0
319 نفر |
88 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

31

خوانده‌ام

721

خواهم خواند

137

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به قیدار

یادداشت‌های مرتبط به قیدار

                رمان داستان پهلوانی به نام قیدار است که گاراژ بزرگی در تهران دارد. 
داستان در تهران قدیم روایت می شود و کل داستان شرح جز به جز سبک زندگی قیدار است. قیدار جوانمردی است که در پی گمنامی است. او نماینده ی اسطوره های مثل پوریای ولی و جهان پهلوان تختی است.
داستان کند پیش می رود و هدف اصلی آن بیان و زنده کردن ارزش های اخلاقی است.
قیدارِ پهلوان، مرید روحانی صاحب نفسی به نام سید گلپا ست.  سخنان حکمت آمیز او در داستان زیاد نقل شده است. به عنوان نمونه؛ قیدار گوسفند ذبح شده ای را برای هدیه به او می‌دهد. اما او آن را به مسجد می فرستد تا بین مردم تقسیم کنند و به قیدار می گوید:
«به همان قیاس که سفره قیدار باید کباب داشته باشد، سفره آخوند نباید کباب داشته باشد! کباب به سفره آخوند نمی خورد...خود کباب ایراد ندارد، لاکن بوی کباب از خانه آخوند ایراد دارد، برادر جان.»
این کتاب، برگزیده بخش داستان، بیست و یکمین دوره جایزه کتاب فصل در سال 1391 است.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            رضای امیرخانی یک جهان‌بینی تقریبا یک‌پارچه دارد که به کمک همان می‌توانید گرایشات مذهبی، سیاسی، اقتصادی و حتی فوتبالی‌ش را پیش‌بینی کنید. خودش هم نشان داده که به کمک همین جهان‌بینی تقریبا یک‌پارچه می‌تواند حوادث و واقعیات مذهبی، سیاسی، اقتصادی و حتی ورزشی اطرافش را تحلیل و توجیه کند. منظورم این است که امیرخانی دقیقا با همان عینکی به مسائل فرهنگی نگاه می‌کند و می‌نویسد که با آن به مسائل سیاسی نگاه می‌کند، به کشورها نگاه می‌کند و به زندگی خودش و مردم نگاه می‌کند.

امیرخانی در طی همهٔ این سال‌ها تکه‌تکه‌های پازل تفکرش را در این‌جا و آن‌جا، در این رمان و آن مصاحبه و آن یکی اخوانیه و...، بروز داده‌است. گیرم یک‌جاهایی فقط رگه‌هایی از آن مشخص باشد و بعضی‌جاها علنا آن را فریاد زده باشد (کاری که چند سال است دارد انجام می‌دهد.)

و قیدار به نظر من دقیقا این است: رضای امیرخانی خواسته لااقل یک بار برای همیشه دست‌کم هستهٔ اصلی تفکراتش را تجسم ببخشد؛ جهان‌بینی‌اش را در قالب یک داستان که نه، دست کم در قالب یک شخصیت نشان مخاطبان حرف‌هایش بدهد. انگار بخواهد بگوید: «ببینید! این‌هایی که من می‌گفتم یعنی همین قیدار! شیعهٔ مرتضی علی -یا دست‌کم کسی که چنین ادعایی دارد- در قرن بیست باید این‌گونه زیست کند.»
*****
هر چند برای خواندن این کتاب تا سهٔ نیمه شب بیدار مانده بودم -کاری که برای کمتر کتابی انجام می‌دهم- اما اجازه بدهید اعتراف کنم که اولا ۴ سال بعد از نشر کتاب حاضر شدم کتاب را دست بگیرم و ثانیا بعد از خواندن ۳۰-۴۰ صفحهٔ اول، کتاب را با عصبانیت بستم و سر کسانی که توصیه کرده بودندش داد و بیداد کردم! و ثالثا این که حتی وقتی که حاضر شدم تا سهٔ نیمه شب کتاب را بخوانم، ذره‌ای از این اعصاب‌خردی کم نشده‌بود.

دلیل این همه بی‌مهری این است که رضای امیرخانی حتی اگر نویسندهٔ محبوب من باشد، ابدا داستان‌نویس خوبی نیست. صرفا یک نویسندهٔ خوب و نهایتا یک شخصیت‌پرداز خوب است. چیزی که کتاب‌های امیرخانی را برای من جذاب می‌کند شخصیت‌های اصلی خوبی‌است که خلق می‌کند و شیوهٔ توصیف خوبش از آن شخصیت‌ها در موقعیت‌های مختلف. و گیر کار قیدار همین‌جا بود: من -بعد از ۱۰ سال مطالعهٔ همهٔ آثار منتشرهٔ امیرخانی- این شخصیت را خوب می‌شناختم. چشم بسته می‌توانستم بگویم در هر موقعیتی چه می‌کند و بدتر از همه این‌که نسبت به این شخصیت با همهٔ خوبی‌هایش دل‌چرکین بودم.

مشکل من و امیرخانی اینجاست که من با تمام وجود سوال‌ها و مسئله‌ها و دغدغه‌هایش را می‌فهمم؛ مبانی نگاهش را می‌پذیرم؛ اما هرچه می‌کنم نمی‌توانم راه‌حل‌هایش را بپذیرم. راه‌حل‌های امیرخانی، مثل راه‌حل‌های خیلی‌های دیگر، به مذاقم خوش نمی‌آید. با شیوهٔ زندگی‌م در تضاد است. و خلاصه این‌که علی ِ فتاح و قیدار خان قهرمان‌های زندگی من نیستند.
*****
پ.ن. به نظرم این‌طور می‌رسد که امیرخانی بدش نمی‌آمد که به‌جای ساختن قیدار، علی فتاح را از لای صفحات منِ او بیرون بکشد اما شاید چون یک‌بار همین‌کار را با ارمیا کرده بوده، دوست نداشتند به این بازی‌ها شهره شود.
          
                عاليييي. هرچي بگم كم گفتم
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            من خیلی رمان‌خون نبودم ولی از دنبال کردن رمان‌ها و نظرات و تاثیرگذاری متنوع داستان‌ها همیشه شگفت زده میشم و همین رو یکی از ویژگی‌های رمان می‌دونم.

تلاش فوق العاده‌ای دیگر از امیرخانی در این رمان واقعا غیر قابل انکار هست ولی به نظرم مسائل جمعیت حال حاضر ما اجازه رشد قیدارها رو نمی‌ده چه در صورت پهلوانی یا مردانگی‌اش چه در صورت درویش مسلکی و مردم‌مدارانه‌اش؛ البته افزایش جمعیت و بحران‌ها و مسائلش ضرورت اجتناب ناپذیر دوران جدید بود و شاید پیش‌بینی‌اش محال. وجود این گونه آدم‌ها را بکلی نمی‌شود نفی کرد ولی آیا رمان امیرخانی کمکی به حل مشکل اخلاق در دنیای جدید می‌کند؟ ما که در کشورمان کم خیریه و انجمن مردم‌نهاد از بالا نداشتیم چرا از پایین شروع نکنیم؟ یک ویژگی رمان دست ردِ محضری به حکومت و هرگونه لطفی از بالا بود که از نویسنده‌ی نفحات نفت بعید نبود و من دلم می‌خواد بگم امروز هم همان قیدار است و همان آش و همان کاسه...استثناها به کنار

 قیدار در این رمان تعلق خاصی که اداره‌جاتی‌ها و دیگر قشرها به خرده‌فرهنگ گروه خودشان دارند را به راحتی زیرپا می‌گذاشت یا برای مدت کوتاهی معلق می‌کرد و به نوعی قهرمان طلایه‌دار داستان بود که با پول، غذا و زبان سعی می‌کرد هم کار بکند هم مایه خیر باشد و رذیلت‌های اخلاقی را هم با فن‌های مخصوص به خودش دفع می‌کرد مثل خبرچینی و از این حیث رمان کمک‌کننده بود و برای من که ویژگی‌های خوب کمی دارم نگران کننده.

اگر دوست داشتید رمان را بخوانید حتما جوری براش وقت بذارید که هم لذتش از بین نره هم بعضی لحظات مشکل‌فهمش از دست نره