یک نفس خواندمش...
توی کافهی دیوار به دیوار کلاس طراحیم...
بعد از سه ساعت طراحی از طبیعتباجان... درخت :)
کتاب را چند روز قبل از طاقچه خریده بودمش و گذاشته بودم در صف تا نوبتش بشود...
ولی توی کافه یکهو یادش افتادم و گفتم تا وقتی سفارشم حاضر شود کمی بررسی کنم ببینم فضای کتاب چطور است... و چند ساعت بعد مجبور شدم از آقای کافهچی شارژر قرض کنم تا ۲۰-۳۰ صفحهی آخر را هم بتوانم بخوانم...
و خب... بسیار دوستش داشتم... و بسیار به موقع بود. و به طرز جالبی کمی همپوشانی داشت با «دربارهی عکاسی» که این روزها درحال خواندنش هستم و آن را هم بسیار دوست دارم.
و مثل بقیهی مواقعی که دچار انباشت احساسات ناشی از برخورد با اثر هنری میشوم بیرون از کافه تا موقع رسیدن به خانه کل شهر برایم اثر هنری و طبیعت بیجان و باجان بود خوشحال و تقریبا «های»...
به نظرم علاوه بر اینکه حتما برای هرکس که به هنرهای تجسمی مشغول و علاقمند است کتاب جالبی خواهد بود، برای دیگران هم باعث لطافت روح و نگاه به جهان میشود.
عکس بالا هم «طبیعت بیجان با پیازها و بادمجان» است در میوه فروشی روبهروی کافهای در ایران معاصر :)))