شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
Sara Rezaei

Sara Rezaei

1 ساعت پیش

        روز تولد هفت یا هشت‌سالگی‌اش یکی از کتابایی که برای خودش خرید این بود.
خرخون کلاس توجهش به همچین اسمی جذب می‌شود دیگر!
داستان گیب و زک رو خوند، شبیه خودش و بچه‌های کلاسشون بود؛ هنوز هم هست، هنوز هم به خاطر درس‌خوندن و ۲۰ گرفتن چپ‌چپ نگاهش میکنند.
ولی دیگه مثل رابطه گیب و زک قبل اردو نیست، الان دوستایی با نمره ۶ و ۷ هم داره. و اونایی که نمره ۶ و ۷ دارند هم دوستی با نمره ۱۹ و ۲۰ !
الان گاهی دوستاش علاوه بر خودشون اونو هم میفرستن اتاق ناظم و ناظم هم با چشای گرد شده از دیدنش با آغوش باز ازش استقبال میکنه و شاید گاهی به نمره انضباطش سری بزنه ، اونم گاهی اونارو می‌فرسته تو کلاس تا یکم باهاشون ریاضی کار کنه!! (که البته این یکی سالی یه‌بار اتفاق میفته) یا منتظره وقتی کوئیز هاشونو نمره کامل گرفتن کلی تشویقشون کنه و نمره کامل زیرگروهش رو هنوز تو کمد نگه داشته باشه چون میدونه دیگه خبری ازاین نمره‌های درخشان نیست.(خدایی می‌بینید چه دوست مهربونی دارن؟😂)
و همه‌ی اینا به اندازه یک اردوی تابستونه طول کشید برای آماده کردن خودش...

🔅🔅🔅

به کلاس چهارمی‌ها و سومی‌ها، هم اونایی که خواهر یا برادر ناتنی دارن، هم اونایی که ندارن، هم اونایی که خرخونن هم اونایی که نیستند و اونایی که توی تابستون به سر می‌برند و یا اونایی که با کتابای نشر پرتقال حال میکنن! توصیه میکنم.

      

6

Daydreamer

Daydreamer

1 ساعت پیش

        مردگان تابستان رو یادمه یه مدت بعضی از انلاین شاپ های اینستا و تلگرام سعی کردن ترندش کنن و خب به همین دلیل به من این کتابو کادو دادن و خب از یه طرفی نقد های منفی خیلی زیادی درموردش دیدم و به خاطر همین اصلا سطح انتظار بالایی ازش نداشتم. و صرفا دیدم تو کتابخونه‌ام هست و الان تابستونه و کتاب کوتاهی هست تصمیم گرفتم بخونمش و خب با وجود اون سطح توقع پائین، بهتر از چیزی بود که فکرشو می‌کردم.

فکر کنم یکی از دلایلی که باعث شد کتاب برام جذاب بشه، اون پس زمینه روانشناسی و پرداختن به یکی از اختلال های جالب بود و برای منی که رشته‌ام روانشناسیه بیشتر جذبم می‌کنه تا کسی که به این مباحث علاقه نداره ولی خب فکر نکنین این جمله من به معنای یه پردازش قوی و دقیقه، پردازش در حد روایت داستان و پیش بردن رونده.

راستش ترجمه کتاب خیلی مورد پسند من نبود، نشد باهاش خیلی ارتباط بگیرم و حس میکنم شاید ترجمه به یک شکل دیگه صورت می‌گرفت کتاب گیرا تر میشد.

پردازش مکان نویسنده به طرز عجیبی به دلم ننشست، یه جاهایی توصیف خیلی زیاد کسل کننده صورت گرفته بود و یه جاهایی اصلا توصیفه غیب شده بود یا توصیف ها خیلی مبهم بودن و به خاطر همین از یه جایی به بعد پردازش مکان نویسنده برام خسته کننده شد. وگرنه ابهام اونقدر زیاد و غیر قابل تحمل توی مکان های کتاب نبود.

پردازش شخصیت از مکان بهتر بود، کاراکتر ها قابل لمس تر و مطابق تر بودن. ایرادی که می‌خوام بگیرم اینه که به شخصه این حجم از فضای دارک و رفتارای این مدلی رو نمی‌تونستم با گروه سنی شخصیت های کتاب تطبیق بدم و یه جورایی برای من غیر قابل باور بود که بچه های ۱۳-۱۴ ساله همچین کارایی بکنن، هرچقدرم مشکل و اختلال های روانی داشته باشن! (که احتمالا مشکل نویسنده‌اس چون بلاخره این نوع مشکلات سن و سال نمیشناسه و نویسنده نتونسته این مورد رو طبیعی جلوه بده.)

هیجان کتاب نسبتا خوب بود، رو کردن مرحله‌ای دیتا توسط نویسنده باعث شده بود کتاب زیر دویست صفحه‌ای گیرایی خاص خودشو داشته باشه.

درکل، با توقعات سطح بالا اگه نرین سراغش، احتمالا سرگرمتون میکنه و برای مدتی با روند داستان همراه می‌شین. ولی به نظرم راه های بهتر و مفید تری برای مطالعه درمورد اختلال ها و حتی خوندن یه داستان و پرونده جنایی هست که لازم نباشه این کتاب رو بخونین. چون به شخصه خودم هنوز نمی‌تونم تشخیص بدم که آیا این کتاب ارزش داشت حتی برای یه بار خوندن یا نه؟
      

12

Sheida Hanafi

Sheida Hanafi

1 ساعت پیش

        📚 آنا کارنینا | لئو تولستوی
"به‌جای ستایش زنی که خودش رو در آغوش هوس انداخت، من ترجیح می‌دم به احترام مردی بایستم که حتی بعد از خیانت، وقارش رو حفظ کرد."

در دنیایی که همه دلشون برای آنا می‌سوزه، من ایستادم کنار الکسی الکساندروویچ، مردی که تا لحظه‌ی آخر خواست خانه‌اش را نگه دارد، عشقش را حفظ کند، و حتی آبرومندانه ببخشد — و در ازاش چه گرفت؟ تحقیر، تمسخر، طرد.

آنا برای من نه قربانی جامعه بود، نه قهرمان رمانتیک. زنی بود خودخواه، کودکانه، و شاید حتی تا حدی بی‌رحم. دل برید از شوهری که دوستش داشت، پسرش رو رها کرد، و وقتی حتی ورونسکی هم براش کافی نبود، خودش رو نابود کرد.

در این میان، لوین و کیتی برای من نماینده‌ی بلوغ و ساختن بودند، اما هنوز هم الکسی با وقار و غمگینی صبورانه‌اش، کسی بود که تا آخرین صفحه بهش فکر می‌کردم.

این رمان درباره‌ی عشق نیست — درباره‌ی انتخاب‌هاست. و آنا بدترین انتخاب ممکن رو کرد.

—  با احترام به مردی که از یادها رفت اما نجیب ماند.

      

14

فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

1 ساعت پیش

        ظهر بود. ناهار خورده بودیم. بعد از کمی گپ و گفت بلند شده بودند که بروند. برادرم و او دل‌شان دریا می‌خواست. داشتند با بقیه سروکله می‌زدند که راضی‌شان کنند و شب بروند تنی به آب بزنند. 
مادرش می‌گفت: مادربزرگ وقتی می‌رفته دریا چند قند با خودش می‌برده و توی آب می‌انداخته. 
می‌خندید. اطراف چشم‌هایش چین افتاده بود: می‌خواسته شیرینش کنه.
دوباره مادرش می‌گفت: چله دریا حکمت نداره، نمیام. 
من هم متعجب بودم و فکر می‌کردم: قند در دریا می‌انداخت! چرا؟
چند روز بعد مادرم می‌گفت: قدیمی‌ها می‌گن دریا همینطوری چیزی به کسی نمی‌ده. باید یه چیزی بهش بدی تا اونم بهت جواب بده.
دریا برای مردمِ ساحل‌نشین یک پهنه‌ی آبی عظیم نیست، یک جریان زنده است. کنارِ دریا چیزهایی را می‌بینی که هیچ جای دیگری نمی‌توانند حضور داشته باشند.
بعد یادم به تعریف‌های همینگوی در کتاب افتاد:« همیشه در اندیشه‌اش دریا را «لامار» می‌نامید، و این نامی است که در زبان اسپانیایی کسانی که دریا را دوست می‌دارند به دریا می‌دهند. گاه دوستداران دریا به دریا دشنام می‌دهند، اما دشنام را همیشه چنان می‌دهند که انگار دریا زن است. برخی از ماهیگیران جوان، آنهایی که ریسمان‌هاشان گوی شناور دارد و از پول کلان روزهای رونق بازار جگر بَمبَک قایق موتوری خریده‌اند، دریا را «ال مار» می‌نامند که مذکر است. از دریا همچون یک حریف یا مکان یا حتی دشمن نام می‌برند. ولی پیرمرد همیشه در اندیشه‌اش دریا را همچون زن می‌انگاشت، یا همچین چیزی که مهر و قهر می‌ورزد.»

می‌توان گفت برای بار دوم کتاب را خوانده‌ام. 
بار اول با کتاب کاغذی آن به ترجمه و مقدمه نجف دریابندری همراه بودم.
بار دوم هم به در نوار به کتاب صوتی آن با صدای رضا عمرانی گوش سپردم و لذت بردم✨🌊
سبک نوشتن همینگوی به وجدم آورده است. 
توی کتاب قضاوت‌های شخصی نویسنده دیده نمی‌شود. انگار کناری نشسته و هرچه دیده را نوشته و نظرات خودش را ابراز نکرده یا همان که دریابندری نوشته است: تجربه انسانی را ضبط کرده است.
انگار خواسته به خودت بسپرد، که فکر کنی و دریابی.
«می‌خواهد در نوشته‌اش هیچ حیله‌ای به کار نرفته باشد، کلماتی که بار عاطفی قراردادی دارند نیامده باشد، صفت و قید به حداقل رسیده باشد، هر آنچه خود خواننده می‌داند یا باید بداند حذف شده باشد. بدین ترتیب می‌خواهد نوشته‌اش، باز به گفته خودش، مانند کوه یخی باشد که در دریا شناور است. وقار حرکت کوه یخ به این دلیل است که فقط یک هشتم آن روی آب دیده می‌شود.»
مقدمه کتاب توضیحات خوبی در مورد سیر زندگی و تجربیات همینگوی ارائه می‌داد و برای منِ نوپا جالب و دوست‌داشتنی بود.
«گاهی بعد از ظهرها می‌رفت در جاده‌های شنی پارک لوکزامبورگ راه برود. سری هم به موزه می‌زد و تابلوهای سزان و مونه را تماشا می‌کرد و با خود می‌اندیشید که همان کاری را که خودش تمام صبح کوشیده بود با کلمات بکند این‌ها با رنگ کرده‌اند.»
یکی از ویژگی بارز سران و مونه عدم پرداخت به جزئیات است.
شاید وقتی به نقاشی‌هاشان خیره شوی، بخش‌هایی را خودت در ذهنت بسازی، مثل روایت این کتاب ...🌱

نمی‌توانم به این راحتی یادداشت را تمام کنم، باید از سانتیاگو بگویم.
سانتیاگو روز بعد از صید ماهی دوباره زندگی را سر گرفت.
فقط خودش می‌دانست، چه‌ها پشت سر گذاشته است؛ مثل خود ما بعد از خیلی تلاش‌هایمان برای زندگی، تلاش‌هایی که نتیجه‌ای قابل مشاهده ندارد.
دوست دارم به روزهای بعد از صید ماهی فکر کنم. مثلاً آن روزهایی که سانتیاگو دوباره قایقش را رو به راه می‌کند.
سانتیاگویی که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد، ولی شاید باز هم این حرف‌ها را فقط با خودش مرور کند یا شاید وقتی در دریا تنها شد، برای دریا بگوید. 
حرف کتاب برای من این بود:
تلاش می‌کنی. دست‌هایت زخم برمی‌دارد. برای رویاهایت دست و پا می‌زنی. نمی‌شود. تو چه می‌کنی؟
در خود فرو می‌روی. ممکن است خودت را گم کنی. شاید حتی به خودت لعنت بفرستی که این‌قدر بی‌فکر بوده‌ای.
دوباره تلاش می‌کنی؛ شاید حتی کمتر. ایندفعه می‌شود.
و بارهای بعد ...
دقیقا زندگی ...☕✨

عکس‌ها:
〰️بالا سمت چپ:
تابلو Boating on the River Epte
از کلود مونه
〰️پایین سمت راست: 
تابلو  Woman with a Parasol - Madame Monet and Her Son 
از کلود مونه
〰️کافه‌ای که می‌گفت یاد پیرمرد و دریا می‌اندازدش. به یاد آن موقع که باهم می‌خواندیمش💙
〰️بخشی از کتاب

پانزده مرداد ۱۴۰۴/ هجدهمین یادداشت تابستان
      

17

نیایش

نیایش

2 ساعت پیش

        کتاب «کتاب‌بازها» یک مجموعه داستان معمایی برای کودکان و نوجوانان است که توسط جنیفر چمبلیس برتمن نوشته شده و توسط انتشارات پرتقال منتشر شده است. این مجموعه شامل سه جلد است: "کتاب‌بازها"، "آتش ققنوس" و "فرار از آلکاتراز". داستان‌ها حول محور دو شخصیت اصلی، امیلی و جیمز، می‌چرخد که درگیر ماجراهایی می‌شوند که با حل معماهای کتاب‌ها و بازی‌های کامپیوتری مرتبط است. 
خلاصه داستان:
در جلد اول، «کتاب‌بازها»، امیلی به سانفرانسیسکو سفر می‌کند تا ناشر بازی‌های کامپیوتری محبوبش، گریسون گریسولد، را ملاقات کند. او متوجه می‌شود که گریسولد مورد حمله قرار گرفته و در کما به سر می‌برد. امیلی و دوست جدیدش، جیمز، کتاب عجیبی را پیدا می‌کنند که به نظر می‌رسد حاوی اسرار بازی جدید گریسولد است. آن‌ها برای حل معماهای این کتاب و کشف حقیقت تلاش می‌کنند. 
در جلد دوم، «آتش ققنوس»، امیلی و جیمز درگیر ماجرایی جدید می‌شوند که با یک کتاب و معماهای آن مرتبط است. آن‌ها در این جلد با چالش‌ها و خطرات بیشتری روبرو می‌شوند و باید برای حل معماهای پیچیده‌تر تلاش کنند. 
در جلد سوم، «فرار از آلکاتراز»، امیلی و جیمز به جزیره آلکاتراز سفر می‌کنند تا در یک بازی فرار از اتاق شرکت کنند. آن‌ها در این ماجراجویی با تهدیدها و حوادثی روبرو می‌شوند که نشان می‌دهد کسی قصد دارد آن‌ها را از بازی خارج کند. 
ویژگی‌های کتاب:
معمایی:
داستان‌های این مجموعه پر از معماها و رمز و رازهایی است که خواننده را به چالش می‌کشد تا با امیلی و جیمز همراه شود. 
ماجراجویانه:
کتاب‌ها پر از ماجراجویی‌های هیجان‌انگیز و خطرناک هستند که خواننده را درگیر خود می‌کند. 
مناسب برای کودکان و نوجوانان:
این مجموعه با زبان ساده و روان برای گروه سنی کودکان و نوجوانان نوشته شده است. 
ارتباط با کتاب و کتابخوانی:
داستان‌ها به نوعی به اهمیت کتاب و کتابخوانی اشاره می‌کنند و مخاطب را به دنیای کتاب‌ها می‌برند. 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

رعنا

رعنا

2 ساعت پیش

        «آن‌که چرایی برای زندگی دارد، با هر چگونه‌ای خواهد ساخت.»
یالوم با قلمی روان و جذاب، برخورد دو ذهن درخشان را به تصویر می‌کشد، یک پزشک که درگیر احساسات سرکوب‌شده و کشمکش‌های درونی خودش است و یک فیلسوف که از رنج و تنهایی تغذیه می‌کند و به‌دنبال آزادی روح است. مکالمات بین آن‌ها پر از ایده‌های فلسفی، پرسش‌های عمیق درباره رنج، آزادی، عشق و معنای زندگی است.
نویسنده، بدون این‌که خشک و آکادمیک باشه، فلسفه‌ی نیچه رو طوری در قالب داستان آورده که آدم ناخودآگاه وسط مکالمات می‌ایسته و فکر می‌کنه: (اگه من جای نیچه بودم، جوابم چی بود؟)یا ( منم با همین رنج‌ها بزرگ شدم؟)
این کتاب برای من مثل یک گفت‌وگوی فلسفی طولانی بود که باعث شد به شکل جدیدی به رنج، آزادی و معنای زندگی نگاه کنم. داستان، فقط درباره درمان نیچه یا برویر نیست؛ درباره درمان خود ماست، وقتی می‌فهمیم رنج چیزی نیست که باید ازش فرار کنیم، بلکه باید بفهمیمش و از دلش رشد کنیم .
      

8

آگاتا هولمز

آگاتا هولمز

2 ساعت پیش

        این کتاب، نمونه‌ی بارز یه کتاب آمریکاییه. (شاید حتی بیشتر از فرندز!) یه مشت آدم که رؤیای راک‌اندرول توی سرشونه و تبدیل به بندی به اسم گروه شش می‌شن.
و یه دختر پولدار و زیبا با خانواده‌ای که بهش هیچ اهمیت نمی‌دن هم توی داستانه(یه تصویر کلیشه‌ای که به نظرم توی داستان درستی استفاده شده). یه صدای فوق العاده، با یه استعداد بی‌نظیر که بلد نبوده پرورشش بده. یه دختری که پاش باز می‌شه به سمت کلاب‌ها و مواد و خوشگذرونی های بی موردی که خودشم می‌دونه کمکی به پر کردن خلأهاش نمی‌کنن.
من فکر می‌کردم داستان این بند واقعیه اما ساخته‌ی ذهن نویسنده است که واقعا یه تصویرسازی محشره از دهه‌ی هفتاد و به نظرم هرجور دیگه‌ای می‌نوشتش انقدر خوب از آب درنمی‌اومد.
شاید شخصیت‌ها تکراری باشن، اما توصیه می‌کنم بخونینش چرا؟ چون شخصیت ها در جای درست قرار گرفتن و مضمون درستی به شما ارائه می‌دن. و هرچی باشه این کتاب خیلی فراتر از موسیقی و راک‌اند‌روله.

شاید بتونم بگم، این کتاب یه تصویر واقعی از کثافت و لجن آمریکاییه که داستان آدماش فقط از روی صندلی‌های استودیو و جلد مجله‌ها قشنگ به نظر می‌رسه.

بیلی دان(خواننده ی اصلی گروه شش) سعی داره به عنوان یه شخص معروفی که توی جاده‌های ال‌ای و نیویورک پرسه می‌زنه «آدم» بمونه. سعی می‌کنه درست زندگی کنه و هوشیار باشه. سعی می‌کنه یه شوهر خوب و پدر خوب باشه، هرچقدرهم که ثبات داشتن توی دهه ی هفتاد به عنوان یه خواننده‌ی راک سخت بوده. این یعنی از خیلی از خواسته‌های لحظه‌ایش می‌زنه.

از اینجا حاوی لو رفتن ❗
دیزی جونز، یه شخصیت خودخواه اما با کمبود احساسات، میاد توی این بند، می‌ترکونه.
دیزی یهو همه چیزهایی که می‌خواسته رو توی بیلی می‌بینه. عاشقش می‌شه.
و بیلی؟ خب، وقتی روی صحنه‌ای، وقتی داری با تمام وجود گیتار می‌زنی و فریاد می‌کشی، وقتی توی چشمای دیزی جونز نگاه می‌کنی و می‌بینی ترانه رو داره برای تو می‌خونه، نمی‌تونی ازش چشم برداری.
و می‌دونید بیلی چی می‌گه؟ می‌گه عشق مثل آتیشه، و کمیلا (هرچند بیلی عاشق کمیلا بوده ولی خب اونجا آمریکاست دیگه) و دخترام برای من آبن.
و آب مایه‌ی حیاته و امیدوارم دیزی، آب زندگیش رو پیدا کنه، چون من نمی‌تونم اون باشم. هرچی باشه، کمیلا ارزشش برای من بیشتره.
دیزی جونز برای فقدانش تلاش کرد و وقتی به رؤیاش رسید انگار هیچی نداشت. اون هنوز هرجا می‌رفت نشئه بود، خودشو می‌زد به اون راه و وقتی اومد زندگیشو درست کنه فهمید باید با واقعیت رو به رو بشه.
اینجا هیچکس مقصر نبود. ولی هنوزم به نظر می‌رسه این وسط یه چیزی اشتباهه... 
پایان لو رفتن ❗

و راجع به خود کتاب: اینکه بتونی همچین داستانی رو انقدر تمیز در قالب یه مصاحبه دربیاری واقعا محشر بود. به نظرم ایراد خاصی نداشت.

من تقریبا از همه‌ی شخصیت‌ها یه چیزی یاد گرفتم ولی تمرکزم رو روی اصلی‌هاش می‌ذارم.
بیلی، خلأهای زیادی توی شخصیتش بود، اما بهم یاد داد که برای عزیزانت باید تلاش کنی و اون خلأهارو پاک کنی حتی اگر باب میلت نباشه.
کمیلا، برای من توی اون داستان کمیلا قهرمان بود. می‌دونید بیلی توی یه تیکه راجع بهش چی گفت؟ تقریبا با این مضمون گفت:« اون لجباز بود و اگر سر من لجباز نبود، من به خوشبختی الانم نبودم.» کمیلا بهم یاد داد با اعتماد و امید می‌شه به خیلی جاها رسید. بهم یاد داد تسلیم شدن از چیزی که می‌دونی مال توئه و بهش می‌رسی بی‌فایده‌اس.
دیزی جونز؟ بهم یاد داد هرچقدرم توی یه منجلاب گیر کرده باشی می‌تونی خودتو بکشی بیرون و گاهی فقط باید همه‌چیز رو پشت سر بذاری و بری.

این کتاب چیزای زیاد یادم داد، پیشنهاد می‌دم بخونیدش، بازم می‌گم، فراتر از راک اند رول و موسیقیه.
      

9

Arash

Arash

2 ساعت پیش

        روایت زندگی مردی که در سه بازه زمانی از زندگی اش را شرح می دهد…

اصلا نگم برات که چقدر این داستان کم حجم تاریک و غم زده اس. فصل اولش باعث شد از حجم غم رهاش کنم.
گفته میشه این آخرین اثر و احتمالا وصیت نامه و بخشی از زندگی خود نویسنده اس.( نمیدونم اشتباه کردم یا نه که  از این نویسنده این کتاب اول خوندنم)

از آن دست آثاری‌ست که با لحنی ساده اما زخمی عمیق، به سراغ تاریک‌ترین لایه‌های روان انسان می‌رود.  تصویری‌ از انسانی که هیچ‌گاه نتوانسته خود را در جهان اطرافش جای دهد؛ انسانی که در تلاش برای "عادی بودن"، بیش از پیش از معنای "بودن" تهی می‌شود.

دازای در این اثر، با صداقتی تلخ و بی‌پرده، از تنهایی، اضطراب، و ناتوانیِ انسان در برقراری ارتباط واقعی سخن می‌گوید.

با وجود حجم کم، کتاب بسیار سنگین است — نه از نظر واژگان، بلکه به‌خاطر بار احساسی و فلسفی‌اش.  فصل اولش قشنگ این فشار احساس با پوست و گوشت میفهمی.

شاید در ادامه کمی اسپویل بشه:)

اعتیاد به الکل و مرفین  به خوبی  تصویر سازی شد نشون میده چه عواملی باعث میشه به اینا روی بیاره و چه تاثیراتی داره

توی بخش اول با بچه ای مواجهه ایم حرف دلشو نمیزنه و  حرف دیگران نمیفهمه و فک میکنه تقصیر خودشه که با بقیه فرق داره پس نقاب دلقک به صورت اش میزنه تا از دید دیگران پنهان بشه که متفاوته.(فصل اول تموم کردم یاد آهنگ نون و دلقک آقای اصفهانی افتادم)
بخش دوم مواجهه میشه با جامعه( دانشگاه) بازم به دلیل نداشتن شباهت با جامعه روی میاره به الکل و زن.
بخش سوم
خیانت می بینه. خیانت میکنه. دست به خودکشی میزنه. نقش بازی میکنه. مصرف الکلش بیشتر بیشتر میشه تا جایی که …

با این حال این کتاب سلیقه من نبود ولی دلیل نمیشه از قدرت نویسندگی دازای تعریف نکنم 
فضایی بسیار تاریک ساخته بود.
      

7

sky

sky

2 ساعت پیش

        کتاب نامه ای به پدر اثر فرانتس کافکا

این کتاب نامه ای است که کافکا به پدرش هرمان کافکا می نویسد و به مادرش می دهد تا به او بدهد اما مادرش بخاطر اینکه پدر زحمتکشش مجبور نشود آنرا بخواند نامه را به کافکا پس می دهد......

کافکا در این نامه از روابطش با پدرش می گوید ،از پدر مستبدش که کافکا ترسی عمیق از او داشته ....
با خوندن این کتاب تقریبا میشه شرایط خانوادگی که این نویسنده آلمانی درش بزرگ شده رو حدس زد ...

پدرانی که پسرانشان را اینگونه بزرگ می کنند گویی یکسری قابلیت های اجتماعی و فردی را برای همیشه از آنان می گیرند ،پدرهایی که اولین معیار زندگی پسرانشان هستند اما جوری دیکتاتور وار به فرزندی که از خون خودشان است رنج تحمیل می کنند که به معنای واقعی فرزندشان را ناتوان بار می آورند....

کافکا توی قسمتی از کتاب میگ من پتانسیل صحبت کردن در جمع رو از دست دادم چون پدرم همیشه وقتی میخواستم حرف بزنم انگشتشو به معنی سکوت جلوی صورتم میگرفت ....

بطور کلی دونفر والد وقتی فرزندی به این دنیا می آورند وظیفه دارند اولین تکه های پازل وجودی هر فرد رو جای گذاری کنند و زمانی که این دونفر وظیفشونو درست انجام ندهند خلاء هایی باقی خواهد ماند که هیچ چیز و هیچکس نمی تواند آنها را پر کند .....
ناعادلانه ترین قسمتش هم اینه که کسانی که این کمبود ها تو وجودشون هست برای اینکه یک انسان با توانایی های فردی و اجتماعی نرمال باشند باید دوبرابر کسانی که با شرایط بهتر بزرگ شده اند تلاش کنند 

شاید اگر پدر فرانتس کافکا کمی با او عادلانه تر رفتار می کرد کافکا آنقدر از کودکی اش بعنوان محیط جهنمی یاد نمیکرد 
پدر کافکا در کودکی به او می گوید مثل ماهی تیک تیکه ات میکنم و یک کودک این حرف را کاملا باور می کند و تصور کنید چه تاثیری روی این کودک خواهد گذاشت

(کاش یک قانون وجود داشت که افراد بیمار  صاحب فرزند نمی شدند ، 
بدیش اینه که این زخم های روحی از نسلی به نسل دیگ انتقال پیدا می کنه تا زمانی که یک نفر با قدرت روحی فوق العاده بتونه این چرخه رو از بین ببره و کمبود های خودش رو به فرزندش منتقل نکنه ...

 محتواشو پیشنهاد می کنم چون از نظر روانشناسی کتاب مفیدیه ،میشه متوجه شد کدوم رفتار پدر و مادر چه تاثیری روی فرزند خواهد گذاشت...
      

5

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.