چهل و سومین کتاب تابستان ۱۴۰۳: اول از همه، ازت ممنونم که منو به کتاب خوندن برگردوندی. درواقع "۳" امتیاز آگاتاییه که به حالت خودش برگشته و "۴" امتیاز آگاتایی که از خوندن کتابای سنگین و رکب زننده و عمیقی که نمیدونی بعدشون باید گریه کنی یا خنده ی عصبی، خسته شده بود، پس بهش ۳/۵ میدم.
خب، بین کتابهایی که اخیرا به عنوان ژانر "عاشقانه" نوشته میشن این رو واقعا بیشتر دوست داشتم. فضای کتاب واقعا مورد علاقه م بود، ترکیبی از چیزهایی که دوست دارم و تضاد باهمن، گروگانگیری، بادیگارد، خطر و در مقابل، طبیعت، آرامش و چکمههای کابویی ")، و همچنین فضای سینمایی طور و دراماتیک نسبی کتاب. همه ی اینا هم توی هیایویی از درون انسان ها اتفاق میفته و اینکه پشت هر چهرهای چقدر واقعیت پنهانه.
شخص بادیگارد درواقع دختر داستان ماست؛ حقیقتش از نویسنده ممنونم چون اول خودم فکر میکردم پسره بادیگارد دختره است و این کلیشهشکنی (به قول سارن) برام جالب بود. اما از اونجایی که نمیخوام وارد جزئیات شم کلی میگم، دلیل کم کردنم بیشتر به خاطر این بود که روایات کتاب تا حدی برام غیرمنطقی بود و انگار نویسنده تلاش داشت خیلی بزرگ جلوه شون بده، درواقع غیرمنطقی اما غیرواقعی نه، شاید توی ذهن من نمی گنجن. ولی توصیفات کتاب به نظرم به جا بود، گاهی روند داستان خیلی کند می شد و گاهی خیلی کند.
برخلاف اسمش و مثل جلدش، آدرنالین زیادی نصیبتون نمیشه، اما ول کردنش هم آسون نیست. اگر دچار وقفه در خوندن کتاب یا اصطلاحا ریدینگ اسلامپ شدید این کتاب میتونه گزینه ی خوبی باشه. من از خوندنش راضی ام چون دنبال یه کتاب آروم و آرامشبخش بودم و این نیازم بود.
پ.ن: یه جورایی یاد گرفتم گاهی برای استراحت و لذت بردن از یه عصر تابستونی مایل به پاییزی خوندن این کتابا واقعا ایده ی خوبیه.