یادداشت فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

19 ساعت پیش

ظهر بود. ن
        ظهر بود. ناهار خورده بودیم. بعد از کمی گپ و گفت بلند شده بودند که بروند. برادرم و او دل‌شان دریا می‌خواست. داشتند با بقیه سروکله می‌زدند که راضی‌شان کنند و شب بروند تنی به آب بزنند. 
مادرش می‌گفت: مادربزرگ وقتی می‌رفته دریا چند قند با خودش می‌برده و توی آب می‌انداخته. 
می‌خندید. اطراف چشم‌هایش چین افتاده بود: می‌خواسته شیرینش کنه.
دوباره مادرش می‌گفت: چله دریا حکمت نداره، نمیام. 
من هم متعجب بودم و فکر می‌کردم: قند در دریا می‌انداخت! چرا؟
چند روز بعد مادرم می‌گفت: قدیمی‌ها می‌گن دریا همینطوری چیزی به کسی نمی‌ده. باید یه چیزی بهش بدی تا اونم بهت جواب بده.
دریا برای مردمِ ساحل‌نشین یک پهنه‌ی آبی عظیم نیست، یک جریان زنده است. کنارِ دریا چیزهایی را می‌بینی که هیچ جای دیگری نمی‌توانند حضور داشته باشند.
بعد یادم به تعریف‌های همینگوی در کتاب افتاد:« همیشه در اندیشه‌اش دریا را «لامار» می‌نامید، و این نامی است که در زبان اسپانیایی کسانی که دریا را دوست می‌دارند به دریا می‌دهند. گاه دوستداران دریا به دریا دشنام می‌دهند، اما دشنام را همیشه چنان می‌دهند که انگار دریا زن است. برخی از ماهیگیران جوان، آنهایی که ریسمان‌هاشان گوی شناور دارد و از پول کلان روزهای رونق بازار جگر بَمبَک قایق موتوری خریده‌اند، دریا را «ال مار» می‌نامند که مذکر است. از دریا همچون یک حریف یا مکان یا حتی دشمن نام می‌برند. ولی پیرمرد همیشه در اندیشه‌اش دریا را همچون زن می‌انگاشت، یا همچین چیزی که مهر و قهر می‌ورزد.»

می‌توان گفت برای بار دوم کتاب را خوانده‌ام. 
بار اول با کتاب کاغذی آن به ترجمه و مقدمه نجف دریابندری همراه بودم.
بار دوم هم به در نوار به کتاب صوتی آن با صدای رضا عمرانی گوش سپردم و لذت بردم✨🌊
سبک نوشتن همینگوی به وجدم آورده است. 
توی کتاب قضاوت‌های شخصی نویسنده دیده نمی‌شود. انگار کناری نشسته و هرچه دیده را نوشته و نظرات خودش را ابراز نکرده یا همان که دریابندری نوشته است: تجربه انسانی را ضبط کرده است.
انگار خواسته به خودت بسپرد، که فکر کنی و دریابی.
«می‌خواهد در نوشته‌اش هیچ حیله‌ای به کار نرفته باشد، کلماتی که بار عاطفی قراردادی دارند نیامده باشد، صفت و قید به حداقل رسیده باشد، هر آنچه خود خواننده می‌داند یا باید بداند حذف شده باشد. بدین ترتیب می‌خواهد نوشته‌اش، باز به گفته خودش، مانند کوه یخی باشد که در دریا شناور است. وقار حرکت کوه یخ به این دلیل است که فقط یک هشتم آن روی آب دیده می‌شود.»
مقدمه کتاب توضیحات خوبی در مورد سیر زندگی و تجربیات همینگوی ارائه می‌داد و برای منِ نوپا جالب و دوست‌داشتنی بود.
«گاهی بعد از ظهرها می‌رفت در جاده‌های شنی پارک لوکزامبورگ راه برود. سری هم به موزه می‌زد و تابلوهای سزان و مونه را تماشا می‌کرد و با خود می‌اندیشید که همان کاری را که خودش تمام صبح کوشیده بود با کلمات بکند این‌ها با رنگ کرده‌اند.»
یکی از ویژگی‌های  تابلو‌های سزان و مونه عدم پرداخت به جزئیات است.
شاید وقتی به نقاشی‌هاشان خیره شوی، بخش‌هایی را خودت در ذهنت بسازی، مثل روایت این کتاب ...🌱

نمی‌توانم به این راحتی یادداشت را تمام کنم، باید از سانتیاگو بگویم.
سانتیاگو روز بعد از صید ماهی دوباره زندگی را سر گرفت.
فقط خودش می‌دانست، چه‌ها پشت سر گذاشته است؛ مثل خود ما بعد از خیلی تلاش‌هایمان برای زندگی، تلاش‌هایی که نتیجه‌ای قابل مشاهده ندارد.
دوست دارم به روزهای بعد از صید ماهی فکر کنم. مثلاً آن روزهایی که سانتیاگو دوباره قایقش را رو به راه می‌کند.
سانتیاگویی که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد، ولی شاید باز هم این حرف‌ها را فقط با خودش مرور کند یا شاید وقتی در دریا تنها شد، برای دریا بگوید. 
حرف کتاب برای من این بود:
تلاش می‌کنی. دست‌هایت زخم برمی‌دارد. برای رویاهایت دست و پا می‌زنی. نمی‌شود. تو چه می‌کنی؟
در خود فرو می‌روی. ممکن است خودت را گم کنی. شاید حتی به خودت لعنت بفرستی که این‌قدر بی‌فکر بوده‌ای.
دوباره تلاش می‌کنی؛ شاید حتی کمتر. ایندفعه می‌شود.
و بارهای بعد ...
دقیقا زندگی ...☕✨

عکس‌ها:
〰️بالا سمت چپ:
تابلو Boating on the River Epte
از کلود مونه
〰️پایین سمت راست: 
تابلو  Woman with a Parasol - Madame Monet and Her Son 
از کلود مونه
〰️کافه‌ای که می‌گفت یاد پیرمرد و دریا می‌اندازدش. به یاد آن موقع که باهم می‌خواندیمش💙
〰️بخشی از کتاب

پانزده مرداد ۱۴۰۴/ هجدهمین یادداشت تابستان
      
323

35

(0/1000)

نظرات

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

18 ساعت پیش

😍😍😍
1

1

فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

18 ساعت پیش

⁦^⁠_⁠^⁩❤️ 

1