𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

@zahra_m132
عضویت

مرداد 1403

41 دنبال شده

99 دنبال کننده

                آسیابی در مسیر رود عمرم! صبر کن
روزی از تکرار این بیهودگی می ایستم...

علاقه مند به مطالعه 📖
عاشق ریاضی📚 ، عکاسی 📷 و زبان انگلیسی 🆎
شمع ساز🕯
و به عنوان سرباز  کوچک ایرانم 🇮🇷، 
در جستجوی خودم! 
-هرچه با هرکه کنی، بر تو همان میگذرد. 
˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚

              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به نام خدا
حس و حالی که این کتاب بهم می داد رو دوست داشتم، اون نگرانی بیش از حدی که ایمی داشت هر چند رو اعصاب بود که چرا این انقدر ضعیفه، اما کاملا درکش می کردم. چون منم مثل اون هیییچ علاقه ای به روانشناسی و... ندارم. 
 با اینکه یکم غیرعادی و زیادی تخیلی بود(راست میگم خب! مگه میشه یه روانی آدم و نجات بده؟) اما من با بیمار های بخش دی خیلی حال می کردم، این به دلیل شخصیت پردازی عالی ش بود.  موقعی که می خوندم دقیقا توی ذهنم بودن. اما برخلاف تمام شخصیت ها، شخصیت اصلی خیلی افتضاح بود. چه وضعشه؟ درسته که حالی که ایمی تجربه می کرد واقعا وحشتناک بود اما دیگه اینقدر؟؟؟ یکم ترس هاش غیرعادی بودن و آدم حس می کرد انگار به زور پزشکی رو انتخاب کرده، درحالی که از بچگی آرزوش این بوده. بگذریم. 
حوادثی که در این یک شب اتفاق افتاد، چندان من رو هیجان زده نکرد، جز موضوع دکتر بک(سر این دکتره که دق کردم) و دو مورد دیگه. اما پایان داستان... واقعا عالی بود😍 انگار که نویسنده تمام انرژی ش رو گذاشته که حسابی مخاطب رو غافلگیر کنه ولی در پایان دلش نمیاد کتاب و تموم کنه و میگه: فقط یکی دیگه! و اونجایی که ایمی در صفحات آخر تعریف کرد که تمام اتفاقاتی که براش افتاد، تقصیر اون دخترکوچولو بوده، موضوعی که از اول کتاب درگیرش بودیم و فکر می کردیم حل شده، تازه انگار شروع میشه. و من واقعا اینجا رو دوست داشتم و جز معدود کتابهایی بود که انتهاش با اینکه نویسنده خودش و کشته نگفتم: «خب که چی؟! » . 😂😂😂
نکات مثبت: 
اول اینکه بعد از اون یک شب طولانی در بخش دی، ایمی انگار بزرگتر شد و کلا دیدش عوض شد، این خیلی قابل تحسینه و واقعا آفرین داره که خیلی هم سرخوشانه نبود. اون رشدی که کرد و تجربه هایی که بدست آورد... قشنگ بود. 
و بعد هم موضوعاتی که در مورد بیماری های روانی گفته شده بود. که خیلی مختصر و حدودی بودن و با اینکه نپسندیدم اما آفرین داره. چون که به مسئله ی خانواده هم اشاره داشت(مادر دوست ایمی که اختلال روانی داشت). 
(اجازه بدید به مسئله ی ویل اشاره نکنم... آخه چراااا. دیگه عاشقانه زده شدم🤦🏻‍♀️😂 اما دلم برای کمرون سوخت آخییی ایمی این چه کاری بود کردی. خودت کاری کردی کمرون دوست دختر قبلی ش و ول کنه بعدشم به خاطر یه امتحان پسره رو ولش کردی و آخرم اونطوری براش زار زدی🥺) 
من از مطالعه ی این کتاب لذت بردم و قطعا به دیگران هم پیشنهادش میکنم، چرا که جزو اندک کتاب هایی بود که ایرانی نبود و دوستش داشتم و این برام خیلی مهمه، اما یه سری کتابا هستن که هر چقدر ازشون تعریف کنی، بازم انگار یه جوری هستن، پس خودم رو متقاعد به امتیاز ۴ کردم. و گرنه که ۳ حقشه. البته با توجه به سلیقه ی خودم. چون خود کتاب خیلی بیشتر از اینا رو می تونه داشته باشه. یکبار تجربه کردنش کافیه😊✅
سی و پنجمین کتاب امسال
پایان💫
      

40

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

4 روز پیش

        بسم الله النور✨
یکی دیگر از کتاب هایی بود که با برادر کوچک ترم خواندیم. گاهی کتاب هایی هم که برای سنین پایین نوشته شدند، دوست داشتنی و زیبا هستند. یکی از معدود کتاب هایی بود که از آقای آرمین خواندم و واقعا لذت بردم! البته این کاملا سلیقه ای هست و من داستان های ایشون رو نمی پسندم اما این یکی فرق داشت.
 عباس که قهرمان داستان هست می تونه برای بچه ها الگوی خوبی باشه... اینکه از آرزوهاش دست نمی کشید و در عین حال که سنی هم نداشت، از خواسته ی خودش گذشت و در آخر هم نتیجه اش رو دید... و امام زمان و جمکران و این حجم از پاکی که همه شون با هم توی دل این پسربچه جا داشتند... واقعا ستودنیه! شاید اینا برای پسری که احتمالا در داستان ۱۲_۱۳ سال داشته کمی زیاد و باور نکردنی باشه و این رو در یادداشت بنده خدایی در بهخوان هم دیدم، اما نباید فراموش کرد که این کتاب برای بزرگسالان نیست که همه چیزش را بشود باور کرد. حتی در رده ی بزرگسال هم کتاب تخیلی داریم و در کتابهای واقع گرایانه هم گاهی مبالغه می شود؛ پس امکان نقد از این مورد فکر نکنم مهیا باشد! مانند این می ماند که در یک پویانمایی بگوییم چرا مثلا حیوانات حرف می زنند؟! 
دو موردی که پس از بخش هایی که می رفت جمکران دوست داشتم: 
۱_واقعا خوشحالم که نویسنده سعی نداشت داستان رو سمت عاشقانه و اینا ببره... وقتی فضای کتاب یه جوری بود که انگار خبراییه داشتم شاخ در می آوردم که مثلا این کتاب نهایتا برای ۱۰ ساله هاست آخه چراااا. اما بعد دیدم که نه! این فقط همکاری و همدلی بوده و ذهن من انگار بد عادت شده🤭 
۲_ داستان عباس مثل بقیه کتاب هایی نبود که قهرمان داستان مادر و پدرش رو از دست داده. یعنی عباس هم پدرو مادرش از دنیا رفته بودند اما مثل فیلم ها و کتاب های دیگر تکراری نبود و خیلی متفاوت و...گوگولی بود😁😍
قلم یا همون فونت کتاب هم خیلی دوست داشتنی بود و این سبک از کتاب های نشر جمکران رو خیلی دوست دارم و البته تصویر های ساده و جذابش. 
خلاصه که از اون کتاباهاست که به نظرم در هر سنی میشه خوند، هرچند کمی اغراق آمیز است ولی باز هم زیباست. 
پ. ن: تصویر مربوط به دو تا از نقاشی های داخل کتاب است. 
پ. ن²: کنجکاو شدم برم ببینم این پاراموتور دقیقا چیه؟! 
دوازدهم شهریور ماه ۱۴۰۴
      

40

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

7 روز پیش

        به نام خدا
این کتاب ظاهرا جلد سوم از یک مجموعه ست ولی من شروع کردم به مطالعه ش. پشت کتاب نوشته بود سو من سه، شاید برای خیلی ها آغاز حرکت بشود... و واقعا هم همینه. 
داستان چند جوان که از تبلیغات غرب و شیطان پرستی و... بی نصیب نمانده اند و حالا با مرگ یکی از رفقایشان، همه چیز به هم می ریزه و آنها شروع می کنن به گشتن دنبال آرامشی که همیشه بهش تظاهر می کردن... نویسنده حرف ها و مقصود کتابش رو در قالب صحبت های آقای مهدوی و مصطفی (که مثلا بچه مثبته ست!) گفته . در اینجا دو امکان وجود داره: یا اینکه گوش تون از این حرفا پره و نسبت بهش ممکنه موضع بگیرید چون کاملا جوون های امروز رو زیر نظر گرفته و همینطور داره انتقاد می کنه، و شاید هم این کتاب مسیر روشنی بشه به سمت راهی متفاوت برای شما... ✨ البته یه امکان سوم هم داریم مثل من که کلا خودش بچه مثبت مدرسه ست و همه رو نصیحت می کنه و این میشه که از کل کتاب بریده می ذاره😂 در انتها هم که بسیار ماهرانه، موضوع را در قالب یک کلاس که خودشان تشکیل دادند و مصطفی تمام شبهه ها را پاسخ می دهد و حرف اصلی را می زند. 
تمام این کتاب پر از حرف حقققه!  ابتدا با سیگار و موسیقی شروع می شه و حتی منم گفتم برای اوضاع امروز این خیلی خوبه... اما بعد به جاهای دیگه کشیده میشه و یه جذابیتی پیدا می کنه که نمی تونید دست از خوندنش  بکشید. نویسنده به خوبی حرف هاش رو در قالب مکالمه شخصیت ها گنجونده و مثل کتاب «دختران آفتاب» نیست که همش احساس کنید از داستان میرید بیرون. کاملا مشخصه که برای تالیف کتاب مطالعه شده و حالا که تمومش کردم دارم فکر می کنم که هعییی به کجاها رسیدیم! ماها چطوری با این جهالت قراره آینده رو رقم بزنیم(منظورم خودمه! به کسی برنخوره). 
و در آخر نکته ای که ازش لذت بردم، این بود که شخصیت اصلی (وحید) خودش هم می دونست که راه اشتباه رو رفته اما انگار... چطور بگم؟ می خواست اما انگار نمی شد یا... نمی تونست دل بکنه. ولی وقتی واقعا با « خدای واقعی» آشنا شد(نه اونی که ازش هیولا ساختن، دارم میگم خدا) فهمید که عشقی که خدا بهش داده و این همه نعمتی که براش گذاشته، نمی ارزه به هیچ کدوم از اون لذت های زودگذر. و حتی با وجود گناهانی که انجام داده بود، خدا درونش رو دیده بود و برش گردوند تو آغوش گرم خودش... 🌱 فهمید که امام زمان همه ی بنده های خدا رو می خواد، از ته ته دلش، اما بقیه چی؟؟ اونا نمی خوان! متوجه شد که واقعا حیفه به خدا بگیم « خدا برو» با این همه محبتی که بهمون داده💝
در کل جالب است و خواندنی و طنزی هم که کنارش آمده... وای خدا یعنی مُردم موقع مطالعه این کتاب بس که همش یاد بچه های خودمون می افتادم. متوجه شدم ماها خیلیم عادی ایم😂😂😂
پ. ن : پیشنهاد می شود بریده هایی که از این کتاب گذاشتم را بخوانید... 
پ. ن²: اسم کتاب خیلی خلاقانه بود. ترکیبی از نام جلد اول و دوم و « سه»... 
یکشنبه، هشتم شهریور ماه ۴۰۴
ساعت ۲۳:۳۰
      

8

        به نام خدا
❌همینجا بگم که من گزینه ی یادداشتم داستان را فاش می کند را فعال کردم پس بدانید که اگر درحال خواندن این کتاب هستید من بابت لو رفتن پایان داستان مسئولیتی ندارم! 
و موضوع دوم هم اینکه اگر برخی جاها متوجه نشدید، عمدا درهم برهم نوشته ام که اتفاقا تا جای ممکن حوصله تان سر برود!!! 
 این مجموعه واقعا زیباست. بدون هیچ اغراقی!!! طوری در معماها و راهروهای عمارت هاثورن و سرنخ ها گم می شوید که احساس می کنید خود ،آنجا هستید. واقعا ذهنتان شبانه روزی درگیر رمزهاست... اما اگر با من هم عقیده باشید، با اینکه خیلی کنجکاو هستید سعی خواهید کرد که بهش تا جایی که راه داره فکر نکنید. حالا چرا؟ 
به خاطر اینکه اساس ماجراهای این کتاب، بر پایه چیزهایی هست که خودشون منو آزار می دادن. ببخشید بابت مواردی که خواهم گفت اما تا جایی که امکانش باشه میگم که وقت تون رو با همچین چیزی تلف نکنید:« ابتدا که ایوری متوجه میشه توبیاس هاثورن ثروتش رو برایش گذاشته و برای اولین بار نوه های پیرمرد رو می بینه از همون اول میگه که مثلا چشماش خیلی جذاب بود. یعنی کلا از اول همین موضوع هست تاااا میرسه به اینکه مقداری با این پسرا رفیق می شن و میرن دنبال سرنخ ها و... اما اشتباه نکنید. من آدم غیرمنطقی یا متعصبی نیستم که به اینا ایراد میگیرم. اینا رو میگم برای اینکه بعد از جلد اول و ندید بدید بازی های ایوری که تا گریسون یا جیمسون  نگاش می کردن می گفت وای اون چشای جذابش!!!در این یکی کتاب می رسیم به اینکه گریسون برای اینکه جلوی حرف زدن ایوری رو بگیره، می بو*ست*ش!!!! واقعا متاسفم. این چه وضعشه. مثلا بعد از اینی که گفتم، کلی اتفاق براشون می افته یا موارد دیگه هم بود . یعنی به شکلی هست که اگر این اتفاقات  حذف بشن شما داستان رو اصلا متوجه نمی شید.»
حتی این ۳ امتیاز هم فقط و فقط به خاطر جذابیت معماها بود و نمیشه انکار کرد که واقعا از اینکه یه معما حل کنم چقدر لذت می بردم. چقدر توبی و هاناه  رو بابت این وفاداری تحسین می کردم و چقدر از توبی(هری) خوشم می اومد...اما واقعا حیف شد.  تازه من فکر می کردم خیلی اوضاعش خرابه اما اخیرا چیزهایی دیدم که الان در مقایسه با اونا، این خیلی فرهنگیه!!!  متاسفانه به کجا رسیدیم که همچین کتابایی در کتابفروشی هامون موجوده😔
جدا از این مسئله‌ای که گفتم ایرادهای دیگری هم در کتاب بود که مهم‌ترینش از نظر خودم را می‌گویم. اگر هم که بخواهید ایرادهای بیشتر را ببینید، باید خودتان کتاب را بخوانید که به نظرم اگر نخوانید و متوجه نشوید خیلی خیلی بهتر است: موضوعی که گفتم سن شخصیت‌های داستان بود که یا عموماً سن خیلی کمی داشتند و یا اصلاً به آن اشاره نشده بود. الان دو نمونه ی متفاوت را می‌گویم: 
۱_ اصلاً به سن بزرگسالان در این کتاب اشاره‌ای نشده بود. در حدی که اوایل کتاب من فکر می‌کردم هری یا همان توبی هم سن ایوری هست یا شاید چند سال اختلاف باهاش داره ! 
۲_ موضوع بعدی هم اینکه نوجوانان در این کتاب به طرز عجیبی خیلی خیلی دستشان بازتر از بزرگسالان بود. حالا این درست که مثلا نوه های هاثورن متفاوت بودن و میلیاردر بودن و از این چیزا. اما دیگه تا چه حد؟؟ گریسون ۱۹ ساله در این کتاب مثل یک آدم باتجربه ی ۴۰ ساله به تصویر کشیده شده بود و همچنین افراد دیگر. 
بین جلد اول و دوم این مجموعه حدود دو هفته ای فاصله انداختم شاید که از عصبانیت ابتدایی م کم بشه اما انگار با بیشتر فکر کردن بهش بیشتر هم شد.
 حیف این استعداد و داستان پرکشش که نویسنده اش بر چنین پایه ای ماجرا را گذاشته. فکر نمی کنم دیگر علاقه ای به خواندن جلد سوم داشته باشم. چرا که دیگر ماجرا معلوم شد و دیدم که اصلا برای ایوری مهم نبود که چه کسی پدرش باشه، اون فقط می خواست دختر توبی باشه و وقتی واقعیت مشخص شد اهمیتی نداد و احتمالا در جلد آینده ، ماجرایی جدید و بر موضوعی منحرف تر پایه گذاری خواهد شد. اگر هم با این توضیحات باز هم علاقه دارید این را بخوانید، اگر صفحه ی آخر جلد دوم را بخوانید کااااملا منصرف می شوید. چون با قراری تمام می شود که اگر سکه شیر آمد یکی آن یکی رو ببو*سد و اگر خط بود، دیگری 😒
تنها نکته ی مثبتی که ازش یاد گرفتم،  طمع نداشتن به پول و ثروت بود و اینکه همیشه خودم باشم، نه اینکه چیزی که نیستم رو تظاهر کنم. مثل ایوری که هرچقدر هم که حفظ ظاهر کرد یه جایی موقعی که با عشق مادرش(توبی) روبرو شد دوباره همون ایوری سابق شد. پولدار بودن خیلی هم خوب نیست. «هرکه بامش بیش برفش بیشتر»
بازهم عذر خواهی می کنم اگر اذیت شدید... که حق دارید! 
پی نوشت: یادتان باشد اگر این یادداشت را با لحن عصبانی و مکث‌های مناسب نخوانده باشید باید دوباره آن را بخوانید چون متوجه منظور اصلی نشده‌اید!!! 
چهارم شهریور ۱۴۰۴
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

        «به نام او... »
یادداشتی بر جلد اول و دوم دزیره
سعی می کنم مختصر باشد چرا که تجربه نشان داده هرچه بیشتر روی چیزی فکر می کنم، بدتر می شود¹🤭!
داستان اصلی کتاب که گمانم برای همه مشخص است. خب، زمینه اصلی هم کمی حالت سیاسی دارد (از جهت اینکه وقایع را بازگو می کند) و احتمالا اوایل از آن خوشتان نمی آید، اما جلوتر مشخص می شود که این ترکیب رمان با داستان تاریخی، یکی از خلاقیت های نویسنده است که بزرگترین نقطه ی قوت داستان بعد از شخصیت پردازی ست که  به آن هم خواهم رسید... 
یکی از جزئیاتی که توجهم را در این کتاب جلب کرد، توضیح بسیار جزئی و دقیق وقایع بود که با استفاده از پر حرفی های شخصیت اصلی( دزیره) کاملا برایتان جا می افتاد... یعنی تا مدتی بعد از مطالعه این کتاب، می توانید در مورد حدود ۳ یا ۴ دهه ی فرانسه درس بدهید. ²😂
جدا از این اطلاعات دقیق، این خاطرات که آن ماری سلینکو در نقش دزیره به صورت نوشته در آورده، به شکلی ست که طوری با دزیره احساس همدردی می کنید که خواب و خوراک نخواهید داشت( از گزارش پیشرفت هایم معلوم است😅) و البته اینکه طرز نوشتن خاطرات خیلی خودمانی است و پرکشش، یعنی من اصلا نمی توانستم رهایش کنم. مطمئنا این طرز نوشتن خاطرات دزیره یکی از روش هایم برای نوشتن یادداشت می شود. اگر اینها را در یک جمله خلاصه کنید این می شود: «در این کتاب با احساسات تک تک اشخاص همراه خواهید شد.» 😍
یک هشدار هم اینجا اضافه کنم که هنگام مطالعه دزیره بسیار حرص خواهید خورد... (جزو معدود کتابهایی بود که موقع خوندن بعضی قسمت هاش به معنی واقعی آتیشی شدم❤️‍🔥) و گاهی هم از خنده منفجر خواهید شد، در موردش بریده کتاب گذاشتم، پیوندش(لینکش) رو زیر این یادداشت می ذارم حتما بخونید خیلی خنده داره😂. یکی از ویژگی های مورد علاقه ی منه: «جملات طنز با وجود قالب غمگین😍🌱»
و می رسیم به شخصیت پردازی.... وااااای! فوق العاده بود.
شرح حال اشخاص با وجود اطلاعات اندک و برخی حتی با حضور کم در صحنه ها. حالا شاید من اینطور حس کردم اما قشنگ عکس اشخاص میاد جلوی چشماتون.(البته اگر نام اشخاص را در گوگل جستجو نکنید، واقعا عکس هاشون بد بود😂) از جملات و گفتگوهای افراد کاملا دستتون میاد که با کی طرفید... خیلی مختصر و مفید✅
همیشه این را می گویم با اینکه به آن عمل نمی کنم! 👇
سعی می کنم همیشه چیزی از کتاب یاد بگیرم حتی اگر نکته خاصی نداشته باشد... و اینجا هم در نهایت تعجب، با اینکه تصور این بود این یک رمان تاریخی ساده است، انتهای کتاب فهمیدم که حالا انگار ناپلئون بناپارت، این پادشاه عجیب و...( توصیفی ندارم!😐) با آن تاریخ و جنگی که رقم زد تا همیشه این داستان تاریخی نه چندان دلنشین را در ذهنم حک کرد و چیزهای جدید و متفاوتی از آن آموختم که با کتاب های معمولا مذهبی که می خواندم فرق داشت و مهم ترینش این بود که فرانسوا کلاری با وجود علاقه ی بسیار به آن آیین نامه حقوق بشر، می دانست که خیلی ها اصلا آن را حساب نمی کنند (اشاره غیر مستقیم 😒) و....که از این بابت خوشحالم که یاد گرفتم🙂🌹
در انتها اضافه کنم که احتمالا تا همیشه خاطرات خوش این کتاب در ذهنتان خواهد ماند و همیشه با این درگیری دارید که: « اگر آن روز اوژنی در فرمانداری خوابش نبرده بود و زن برادرش او را فراموش نکرده بود، همان دختر تاجر حریر فروش مارسی می ماند...البته شاید هم، باز به نحوی با برنادوت آشنا می شد و ... »
به دلیل آنکه برای هر کتابی مزایا و معایب را با هم بگویم نکته ای در ذهنم بود که مقداری اذیت می کرد و گفتم بگویم شاید کسی به همین خاطر نخواهد چنین کتابی بخواند، آن هم اینکه کمی از این لحاظ که در فرانسه کسی به محرم و نامحرم اهمیت نمی دهد، ممکن است خصوصا اوایل کمی مشکل داشته باشید... اهم😁
قطعا ارزش خواندن دارد و شاید چندسال دیگر باز هم بخوانمش. بالاخره طرز فهم و تفکر با گذشت زمان تغییر می کند...
چند سوال پس از پایان کتاب برایم باقی مانده اند:
۱_ اول اینکه دوست دارم بدانم دقیقا کدام بخش های داستان حقیقی و کدام هایشان ساخته ذهن نویسنده هستند؛ مثلا ملاقات دزیره و ژوزف یا آن شبی که دزیره به پاریس رفت و با برنادوت همراه شد یا... 
۲_ چطور ممکن است با یک نفر همراه شوی و جایی بروی و بعد آن همراهت را فراموش کنی؟!!( واقعا یه سواله! چطور یه دفعه سوزان اون روز اوژنی رو فراموش کرد و حتی بعدا نیومد دنبالش؟!)
۳_ بالاخره نفهمیدم برادر اوژنی خوب است یا بد. 🤷🏻‍♀️
۴_چرا دزیره با وجود اینکه ژوزفین باهاش همچون کاری کرده بود بازم باهاش کنار می اومد؟ حتی وقتی دیگه امپراطریس نبود و مجبور نبود باهاش کنار بیاد...حتی ازش مشورت هم می گرفت! (البته اینم از شانس منه که این دزیره با همه مدارا می کنه🙄🤦🏻‍♀️) 
۵_ اوایل کتاب که دزیره و ناپلئون تازه با هم آشنا شده بودند، اصلا رفتار های ناپلئون رو درک نمی کردم. چه وضعشه؟! کم مونده بود برای دومین بار نصفه بذارمش😬
بخوانید و لذت ببرید💫
پی نوشت:
¹: چقدر یادداشتم مختصر شد!🤔⏱️
² : از کلمه ی «کنفرانس» استفاده نکردم چون واژه ی بیگانه بود و معادل فارسی اش متاسفانه منظور رو منتقل نمی کرد. 

📆دوشنبه، ۳ شهریورماه
(این یادداشت دو روز پیش نوشته شده!) 
      

20

        بسم الله
آتش بر دامن ماه... اسمش هم غمگین است! 
داستانی با جزئیات از شهادت بانو فاطمه ی زهرا. وقتی می گویم با جزئیات یعنی هرکسی تاب و تحملش را ندارد. 
از زبان افراد مختلف، دوست و دشمن، هرکدام یک تلخی دارد. 
کجا دیده اید به دختر پیامبر شان امر و نهی کنند که کجا برود گریه کند. کجا دیدید تمام زندگی کسی را به هم بریزند و آن وقت انتظار داشته باشند در تشییع او هم شرکت کنند. 
مردم مدینه، خیلی خوب حق دختر رسول خدا را به جا آورده اند. 
ببینید علی با چه جماعتی سر و کار دارد که مجبور است چند قبر حفر کند که دشمنانش برای نبش قبر نفهمند کدام مزار فاطمه است... 

با خواندن این کتاب، اطلاعات جدیدی از شرح وقایع بعد از درگذشت پیامبر به دست می آورید که ترکیب آن با روضه های ایام فاطمیه، دلیل قاطعی می شود برای زندگی نکردن💔😭
چیزی که می گویم عین حقیقت است. ببخشید اما اگر این را ننویسم مردن یا نمردنم  دست خداست. مثلا قسمتی که ابوبکر و مردم دیگر می خواستند نبش قبر کنند و بر فاطمه مجدد نماز بخوانند، حضرت علی آنجا به مردی که این پیشنهاد را داد گفت اگر شمشیرم را از غلاف بیرون بیاورم تا تو را نکشم به غلافش باز نمی گردد. حالا من یه جایی شنیدم که بعد از  این ماجرا ،  حضرت علی بین قبرها راه می رفتند و اشک می ریختند. چون  برای فاش نشدن موقعیت مزار  همسرشون نمی توانستند راحت سر مزار ایشان بنشینند و عزاداری کنند! 💔❤️‍🔥😢
چقدر خوبه که روز قیامت هست تا خدا بین این جماعت و حضرت علی و حضرت زهرا داوری کنه
دیگه بیشتر از این نمی تونم چیزی بگم... بخوانید و زار بزنید. فقط همین. ....... 

از اینجا به بعد این یادداشت را فردای آن روز است که می نویسم. کمی از هیجان و غصه ای که پس از پایان کتاب داشتم کاسته شده اما هرگز این  داستان تلخ را فراموش نمی کنم. 
در مورد کتاب اگر بخواهم بگویم: قلم ساده و زیبایی دارد و از  زبان افرادی مثل فضه، اسما بنت عمیس، ابوذر، مغیرة بن شعبه و... روزهای پس از وفات پیامبر تا شهادت حضرت زهرا را تعریف می کند. این کتاب بنا به گفته خود نویسنده از منابع شیعه و سنی نوشته شده و برای جملاتی که ممکن است کمتر شنیده باشیم، در پی نوشت منبع هم آمده پس از این بابت خیالم راحت است. کتاب حجم زیادی ندارد و حداکثر سه یا چهار روزه تمام می شود ولی به قدری خواندنش با خود غم و اندوه و البته عصبانیت می آورد که مدتی بیشتر طول کشید. مدتی یعنی ۲۳ روز!!!!! اگر هم سریع تر بخوانید... نمی توانید. چون از آن هایی ست که اگر بخش زیادی اش را در یک روز بخوانی احتمالا دیگر نمی توانی ادامه بدی😢
معمولا امتیاز کتاب را با چیزی که از آن آموخته ام می سنجم. برخی وقایع را با این جزئیات نمی دانستم و خیلی با خواندنش سبک شدم... پس امتیاز کامل را می گیرد. 
خیلی خوب و مختصر✅
بیست هفت و بیست و هشتم مردادماه
      

23

ویدئو در بهخوان
        بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب «داعشی و عاشقی» ، یک داستان خیلی معمولی و ساده است که داستان دو جوان داعشی را بیان می کند؛ یکی که به تقدیر خداوند کشته می شود و ان شاءالله به سزای اعمالش می رسند و... دیگری که به آغوش حسین بن علی پناه می برد و در صحن بین الحرمین پناهنده می شود به علمدار از شر حیوان صفتان... 
این کتاب چیز خاصی ندارد و شاید کتاب های خیلی بهتری در این مورد باشند، ولی همان که باعث می شود یاد مشایه و مردمان خون گرم عراقی بیفتی می ارزد به ۱۰ تا اثر ادبیِ خیلی خوب. بارها با خواندن ماجراهایی که این دو جوان با خادمان و موکب داران داشتند لبخندی بر لبم نشست، از جنس آن لبخندهایی که وقتی به عمودهای آخر نزدیک می شوی و گنبد چشم نواز عباس جلوی چشمت خودنمایی می کند... 
امسال که قسمت خیلی هایمان نشد برویم. اما به جایش در ایران خودمان، با راهپیمایی تا حرم حضرت عبدالعظیم، با زائران کربلا دل هایمان را یکی کردیم. خیلی از زائران ایرانی کربلایشان را از همین عبدالعظیم حسنی گرفته اند. به جای ضریح شش گوشه ی ارباب، امروز اینجاییم بلکه اربعین سال آینده مان را به شرط حیات بگیریم. 
درست است که در این مسیر ۱۴ کیلومتری، کودکانی که سینی آب بر سرشان بگذارند و یا مردانی که تو را به منزل شان دعوت کنند، نیستند. می بینی که در این مسیر در ایران، نه چای عراقی هست نه « مای بارد» ! اما هرچه باشد،  پیاده روی در ایران، آن هم در روز اربعین ، حال و هوای خودش را دارد. چرا که همین چند وقت پیش، ایران مان کربلا شده بود... به رنگ سرخ از خون لاله هایی که سرتاسر مسیر، تصویرشان خودنمایی می کردند...و مهم تر از آن، بعد از طی کردن این راه، گنبد حضرت عبدالعظیم که جلوی چشمت ظاهر می شود، حس خاصی می دهد. انگار از میان همهمه ی جاماندگان ایرانی، صدای «هلا بزوار الحسين » به گوش می رسد. 
راهپیمایی جاماندگان اربعین، امروز فقط یک نماد بود برای نشان دادن این که ما هم دوست داشتیم حالا کربلا بودیم. اما پشت این نماد ، واقعا قلب آن زائری که نتوانست برود با زائران کربلا می تپد... 💔
پایان این کتاب به احتمال زیاد اشکتان را در می آورد. بیان واضحی ست از این که « تا امام حسین و برادرش نخواهند، پایت به کربلا نخواهد رسید. »
پ. ن: می دانم که تقریبا هیچ چیز در مورد کتاب دستگیرتان نشد، اما این یادداشت خیلی مربوط به کتاب بود. چون متن بالا دقیقا حالی ست که هنگام مطالعه ی این کتاب سراغ تا می آید. 
پ. ن۲: فیلمی که بارگذاری شده، فقط برای یکم گوگولی شدنه😍🥰
بیست و سوم مردادماه
بیست صفر(اربعین) 
      

25

        بسم الله الرحمن الرحیم 
هفتاد و سومین نفر، حکایت فردی ست که از یاران حسین جا ماند. روایت ماست، همه ی ما...
بخش کوچکی از مصائب اباعبدالله ، بخش کوچکی از واقعه ی عاشورا به صورت صوتی؛ روضه ی جانسوزی ست.
در این صوت ۵۰ دقیقه ای ، در ذهنتان شاهد هستید که حسین بن علی ، چه بی وفایی ها و چه داغ هایی را  تحمل کرد و سرانجام به جدش رسول خدا رسید و از دستان او سیراب شد.
داستان شهادت حضرت علی اکبر ، قاسم بن الحسن ، حضرت علی اصغر و خود اباعبدالله (علیه السلام) ، تلخ تر از هرچیزی ست که ذهن تصور می کند. گاهی فکر می کنم من که دارم می شنوم، پس امام زمانم که اینها را به چشم دیده چه می کند؟

ندای مظلومیت پسر دختر رسول خدا در سراسر شهرها پیچید اما دریغ از یک نفر. چه کردند با نوه ی پیامبرشان ؟؟ 

بخش هایی که امام حسین خطبه می خواندند ، از تمامی مصیبت ها سخت تر بود...«اگر دین ندارید لااقل آزاده مرد باشید...» انگار کسی نشسته و تلخ ترین و سخت ترین قسمت های واقعه ی کربلا را جدا کرده برایت. تشنگی طفل شش ماهه، رجزهای قاسم ۱۳ ساله و آهی که از نهادش بلند شد و عمو را صدا زد، داغ پسر برای پدر سخت است ، و کمری که شکست....

حرف زیادی نمی ماند ، جز اینکه این ۵۰ دقیقه را وقت بگذارید و گوش دهید، و حواستان باشد که دستمال کاغذی همراه داشته باشید.
راستی این نعمت گریه بر علی و اولادش ، عجب چیزی ست آن هم اگر در خلوت خودت و خدایت باشد...
 
نوزدهم مردادماه ۱۴۰۴
شانزده صفر
۴ روز تا اربعین....💔
      

33

        🖤به نام خدا🖤
همین اول بگویم که اشتباه نکنید ، تصویر ربطی به کتاب ندارد، فقط قیافه ی من در ظهر فردای شب هایی ست که تا ساعت ۲ دزیره می خواندم!!!!! تازه در همان خواب مختصر صبح تا ظهر هم همش فکر دزیره در سرم است🤕😅
بیست و ششمین کتاب امسال(خیلی عقبم🤕🫤)
کتاب دزیره دومین کتابی بود که وقتی بار اول خوندمش، نصفه رهاش کردم! برای خودم خیلی درد آور بود که مجبور شدم نصفه بذارمش ولی واقعا  اوایل کتاب خیلی چرت بود و دزیره که اون موقع« اوژنی کوچولو » بود خیلی مسخره بازی در می آورد. شاید هم به خاطر این نصفه کاره گذاشتمش که تقریبا به اجبار دوستم داشتم می خوندم....😒
خلاصه گذشت و موقعی که می خواستیم بریم سفر، گفتم دوباره سری بهش بزنم و از ابتدا صوتی اش رو گوش دادم. حدود ۳۰ درصد رو که گوش دادم به قدری مشتاق ادامه ش بودم که صبرم تموم شد و گفتم خودم بخونم بهتر و سریع تره. 
و این شد که یکی از بهترین کتاب های عمرم رو خوندم😍
اگر بخوام نظرم رو بگم که حرف ها ماشااااءالله زیاده...🥲
برای همین می ذارم برای بعد و یادداشت اصلی رو بعد از خواندن جلد دوم می نویسم چون اصلا انگار نه انگار که جلد اول تموم شده و طوری به همدیگه مرتبط هستن که پایان مشخصی رو نمیشه برای جلد اول در نظر گفت و همچنین اینکه آخر داستان رو بفهمم که درست قضاوت کنم.(مشاهده می فرمایید که چقدر دقیق کتاب رو نقد کردم ؟ فقط یک جمله: بخونید! ... خواهش میکنم🥲)
جمعه، ۱۷ مرداد ۴۰۴
ساعت ۲۳:۳۵
.....
      

24

        «بسم الله الرحمن الرحیم»
اوایل روزهای جنگ اخیر ، صحبت از شهید تهرانی مقدم و موشک هایش بود. نام کتاب خط مقدم را زیاد شنیده بودم و از همیشه کنجکاوتر بودم برای دانستن چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران. ولی همه ی مغازه ها بسته بودند. تا اینکه نسخه ی صوتی اش را در برنامه ی فراکتاب دیدم و وقتی شروعش کردم دیگر نتوانستم رهایش کنم. این کتاب از همان اول که شهید حسن تهرانی مقدم به فکر پرتاب موشک می افتند شما را همراه می کند تا دوسال بعد، پس از عبور از مراحل سخت و شادی و غم هایی که با بچه های حسن آقا گذراندید، اولین موشک را بدون دخالت دیگران و کمک هایشان، پرتاب کنید.
این کتاب بخش کوچکی از زندگی پربار شهید تهرانی مقدم را روایت می کند. یعنی سال های ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۵. یکی از بهترین کتاب هایی بود که خواندم و ۲۴ روز با آن زندگی کردم؛ میان روزهای حساس دفاع مقدس، اتاقی کوچک در خانه ی پدری حسن آقا که همان شده بود منزل شان، در زیارت های حرم حضرت زینب ، و تحمل کردن لطف های بیش از اندازه ی کشور لیبی!!! و هنگام داغ مردم بی گناه که هرروز به تعدادشان افزوده می شد...

🔻مهم تر از آن که بخواهم ببینم چه کارهایی برای تشکیل این یگان موشکی انجام شده، خود شهید حسن مقدم باعث شد که هرروز با اشتیاق بیشتری کتاب گوش بدهم. از هر جهت که نگاه می کنم، از همه لحاظ بی نظیر و نمونه ی یک فرد آزاده و یک ایرانی تمام عیار بودند: 
«از عبادت ها و دعاهای کمیل خالصانه تا نامه های پراحساس و علاقه برای الهام خانم و از طرفی با اقتدار مقابل دشمنان و خودمانی کنار بچه هایش در توپخانه و یگان موشکی...»
بخش مورد علاقه ام هنگامی بود که برای آموزش پرتاب موشک ۳ ماه به سوریه رفته بودند و آنجا نامه ها و دلنوشته های الهام خانم، و دلتنگی و بی تابی اش، پرده ای از اشک را روی چشمانم می آورد و در مقابل، پاسخ های محکم و عاقلانه حسن آقا که همیشه باعث تسکین قلب همسرش بود باعث خوشحالی من هم می شد. این عشق و علاقه در جملاتی مثل «نامه‌ات به دستم رسید. از دیدن نامه‌ات بسیار خوشحال شدم و بوسیدمش؛ چرا که بوی تو را می‌داد و دست خط زیبایت برایم چیزها گفت و چه زیبا گفت.» عجیب حس می‌شود. پشت کلمات به ظاهر رسمی حسن آقا، موج عشق و دلتنگی پنهان است؛ برخی از این نامه ها را می توانید در گوگل مطالعه کنید که خیلی زیباست.
پس از آن، روحیه ی عالی و خستگی ناپذیر حسن آقا که همیشه باعث می شد بچه هایش نیروی تازه ای برای ادامه کارها بگیرند و دوباره برگردند به همان مسخره بازی و شوخی هایشان، لبخندی بر لبم می نشاند که جز با بمباران مجدد عراق بر سر مردم بی دفاع ، پاک نمی شد...🥺🖤
هنوز در عجبم که چطور یک انسان می تواند این همه خصوصیت را با هم داشته باشد؟! چطور می شود جلوی مسئولین و مقامات رسمی به آن اندازه پر ابهت؛ اما در برابر دوستان و خانواده اینقدر خاکی و متواضع بود؟ چقدر سخت است که هرروز خبر شهادت یارانت را بشنوی و همچنان به بقیه امید بدهی! چقدر سخت است تصور اینکه حالت خوب است و خوشحالی اما در دلت رخت بشویند!
همیشه آن دعاهای کمیل و نمازجماعت ها که در مقابل چشم های متعجب همه برگزار می شدند در خاطرم می مانند...
🔻بعد از تمام اینها ، بخشی که حسن آقا با تیم ۱۳ نفره اش به سوریه رفته بودند ، از همه ی قسمت ها پررنگ تر است که خود توضیحات زیادی را می طلبد...از سختی هایی که آنجا کشیدند تا آبرویی که برای ایران خریدند میان جماعتی که از ایران تصوری داشتند که مردم نان هم ندارند که بخورند..‌.!
🔻پس از شهید تهرانی مقدم ، می رسیم به یارانشان ، از شهید شفیع زاده، یار همیشگی اش در توپخانه، تا شهید حاجی زاده 🖤 و دیگران که اکثرا به شهادت رسیدند و با جستجوی کوچکی می توان تمامی شان را شناخت. 
🔻در پایان داستان ، دلم می خواست ۱۵ ساعت کتاب صوتی را از ابتدا گوش بدهم. دلم نمی آمد دل بکنم از حسن آقا و روزهای جنگ. 
پیشنهاد می کنم مصاحبه ی خانم غفارحدادی در رابطه با این کتاب را بخوانید. واقعا خداقوت به ایشان که حیف بود اگر این اطلاعات از دست می رفت و گردآوری نمی شد. حیف می شد اگر داستان تلاش های مرد گمنامی که شاید اگر نبود الان ایران با خاک یکسان شده بود به دست بقیه نمی رسید. روایت روزهای سرنوشت ساز جنگ، روایت شکوه و حال غریب هنگام پرتاب اولین موشک جمهوری اسلامی ایران و ... باید حتما نسخه ی چاپی اش را بگیرم تا هروقت دلم تنگ شد، دوباره سراغ حسن آقای تهرانی مقدم بروم.
این را می نویسم که خودم یادم بماند؛ گاهی اینقدر احساس هم دردی می کردم که با اینکه نمی دانستم حسن آقا چه حرف های زشتی به سلیمان زده خودم باهاش همراهی می کردم😂
📌نکته ای که به نظرم باعث می شد تاثیر گذاری کتاب چندبرابر شود، تلفیق حس غم با شادی بود! روحیه ی شکست ناپذیر بچه های تیم حسن آقا که در هر لحظه و در سخت ترین موقعیت ها باز هم ذره ای از آن کم نمی شد و در کنارش توصیفات زیبای نویسنده که نه زیاد بود و نه کم.
در نهایت معذرت میخواهم بابت اضافه گویی هایم  و فقط می خواستم بگویم اگر این کتاب را نخوانید پشیمان خواهید شد چون به قدری داستان جذابی دارد که شما را هرشب تا ساعت ۱ بامداد بیدار نگه می دارد.
پی نوشت: این کتاب شباهت زیادی به فیلم «خدای جنگ» دارد و پیشنهاد می شود در کنارش این فیلم را هم ببینید.
بیستمین کتاب ۱۴۰۴
هشتم مردادماه ۱۴۰۴
تاریخ مطالعه: سوم مرداد ۰۴

      

32

        بسم الله الرحمن الرحیم 
کتاب معبد زیرزمینی رو آبان ماه پارسال یکبار مطالعه کردم ولی بعد حس کردم حق کتاب ضایع شده اینقدر که گذری و سریع خوندمش. این شد که دوباره تصمیم گرفتم بخوانمش و تازه الان فهمیدم عجب شاهکاریه...
داستان درمورد بخش کوچکی از هشت سال دفاع مقدس هست که شاید خیلی هم بهش توجه نشده ؛ یا حداقل به کسانی که در آن نقش داشتند.
این کتاب از ۸ بخش تشکیل شده و اشعار حافظ در ابتدای هر فصل خیلی کتاب رو دوست داشتنی تر می کرد.
دلیلی که باعث شد کمی از امتیازم کم شود این بود که دوست داشتم جزئیات بیشتری در داستان می آمد و وقتی این کتاب ۱۶۰ صفحه ای را می خواندم، انگار فقط خلاصه ای از یک کتاب بود و ای کاش ادامه داشت و کتاب پرحجم تری بود.
درمورد شخصیت ها،  الیاس خیلی خاص بود و واقعا بعد از رفتن به جبهه تغییر کرد و برام جالب بود. حاج غلامحسین هم که با آن لبخندهاش و حس و حال معنوی اش همیشه تو ذهنم می مونه. ولی مادر الیاس ، خیلی خوب توصیف یک مادر رو می رسونه. فداکاری ها و مظلومیت های یه مادر رو هیچ کس نمی تونه درک کنه. کار ساده ای نیست که راحت بچه ت رو بفرستی جلوی توپ و تانک!!! این رو هم اضافه کنم که فصل های اول ، شاید از الیاس نا امید بشید و بگید آخه اینم شد دلیل برای جبهه رفتن؟ ولی ادامه بدید چون پشیمون نمی شید.
حوادث و غافلگیری های کتاب کاملا غیرمنتظره و به جا بود و کلا از همه نظر عالی بود. ولی بازم میگم جا داشت که ادامه دارتر می شد.
دوست دارم بیشتر در مورد این کانال و نام عملیاتی که داخلش انجام شد و جزئیاتش بدونم، ولی حیف که در کتاب چیزی گفته نشده!

      

25

        به نام خدا 
کتاب «چهار قدرت بزرگ» اولین اثری بود که من از آگاتا کریستی مطالعه کردم و واقعیتش انتظار چندانی ازش نداشتم چون در واقع هیچ تصوری از این سبک در ذهنم نبود و مطالعه این کتاب فعلا برای تجربه کتاب های جدید بود. اما فکر می کنم ادامه دار باشه چون من که عاشق نوشتن این نویسنده شدم.
✍🏻موضوع جالبی داشت و باعث می شد که تا آخر بنشینم و با کنجکاوی داستان رو دنبال کنم، البته گاهی هم در کنار آن غافلگیری های غیر منتظره ، می شد برخی حوادث را پیش بینی کرد. 
✍🏻شخصیت پردازی در این کتاب واقعا فوق العاده بود و زاویه دید رو خیییلییی دوست داشتم چون هستینگز در کنار اینکه پوآرو  رو دوست داشت و بهش احترام می گذاشت ولی خیلی انتقاد داشت بهش و گاهی جملاتی که در توصیف دوستش استفاده می کرد باعث لبخندی روی لبم می شد که بالاخره تو باهاش موافقی یا مخالف مرد حسابی!!!! اما باز هم شخصیت «پوآرو» با تمام آن خودپسندی ها و تعریف های بیخود از خودش برایم دوست داشتنی بود. در اصل، شخصیت پردازی این کتاب بر اساس این نبود که مثلاً بگوید: رنگ چشمانش این شکلی بود، چاق بود، لاغر بود ، قیافه اش مثل فلانی بود و از این دست چیزها. بیشتر تمرکز داشت روی روحیات و ویژگی های اخلاقی افراد؛ و پس از هستینگز و پوآرو، می رسیم به «لی چانگ ین» ، «ریلند» ، «مادام اولیویه» و «ویرانگر»! شخصیت های این چهار قدرت بزرگ هم محشر بود و واقعا از دنبال کردن ماجرای شان لذت بردم.
✍🏻در خصوص پیچیدگی داستان هم که حرفی نیست چون خیلی هنرمندانه و زیبا حوادث در طول داستان جا داده شده اند ، جدا از اضافه گویی و تلف کردن وقت! من در جایگاهی نیستم که بخواهم اثر آگاتا کریستی را نقد کنم ولی با اینکه او در طرح تعاملات و حوادث مهارت زیادی دارد گاهی خیلی قابل پیش بینی می شد و آن صفحات را سریع تر رد می کردم.
✍🏻پایان داستان: خب می تونم بگم با توجه به تمام موضوعاتی که گفتم و در طول داستان خواندم، انتظارم بالا رفت و انتهای کتاب خیلی خورد توی ذوقم! انگار که نویسنده فقط دنبال این بوده که چهار قدرت بزرگ از بین بروند. ولی من فکر می کنم حتی اگر پوآرو در نبرد شکست هم می خورد باز داستان همان جذابیت را داشت و می توانست درس های زیادی به مخاطب بدهد! خیلی سریع و ناگهانی رسیدم به انتهای داستان درحالی که گیج شده بودم و تعجب کردم که به فرزند گم شده ی «کنتس ورا روساکوف» اشاره ای نشده بود.

ولی باز هم با وجود همه ی اینها، ارزش خواندن و کشش کافی را دارد. 
نکته ای که باعث شد به جای ۵ امتیاز به کتاب ۴ امتیاز بدهم ، هیچ کدام از موارد قبلی نبود. بلکه خود تیم دو نفره ی پوآرو و هستینگز بود. چون هربار که در دام دشمن می افتادند و طبق معمول هستینگز بی هوش می شد، چند صفحه بعد باید مجددا منتظر بی هوش شدنش بودیم. خب این چه وضعی ست؟! حس کردم برای اینکه مخاطب در فکر فرو برود که وقتی هستینگز بی هوش بود و داستان را روایت نمی کرد چه اتفاقی افتاده، و بعد آگاتا کریستی مثل فرشته ی نجات در یک غافلگیری غیر منتظره بیاید و بگوید بلههه اینطوری شده 🙄

با وجود اینها باز هم داستان های پوآرو را دنبال خواهم کرد.
شنبه ، چهارم مردادماه
بیست و دومین کتاب ۱۴۰۴

      

18

        به نام خدا
کتاب خواب های خوش نوجوانی ، حاصل مسابقه ای ست که چندسال پیش برای نوجوانان برگزار شد و شرکت کنندگان مسابقه می بایست یکی از خواب هایشان را تعریف می کردند.
در این کتاب کوتاه برخی از خواب های نوجوانان را که خودشان تعریف کرده آمد را گردآوری کرده اند و آنطور که من دیدم، سن این افراد بین ۱۰ تا ۱۷ است . اوایل فکر کردم چه مسخره! خب چه اهمیتی دارد من بنشینم و خواب های بقیه را بخوانم. ولی این هم می تواند باعث شود ببینیم چقدر به آنها شباهت داریم و گاهی هم بیانگر احساسات پاک بچه‌هاست. مثلاً آن دختر ۱۰ ساله ای که خواب رهبر را دیده بود یا ...
گاهی هم برخی خواب های عجیب ، اسباب خنده را فراهم می کرد، برای مثال فردی که خواب دیده بود هری پاتر به ایران آمده بود و دعوتش کرد که در فیلم هری پاتر ۴ بازی کند😅 با خواندن برخی که واقعا به خودم امیدوار شدم. والله!! این چه خواب هاییه‌. 
خلاصه جالب بود و برای سرگرمی خوب است و حتما بخونیدش یکم بچه گانه ست ولی خیلی باحاله.
اما ضعف آن این بود که چون نویسنده تلاش کرده بود خیلی متن های بچه ها را تغییر ندهد، سبک نوشتار بعضی از داستانک ها نامفهوم بود و متوجه شان نشدم.
جمعه ، سوم مرداد ماه ۱۴۰۴
بیست و یکمین کتاب ۱۴۰۴
      

14

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

خاکسپاری دوم بانوی مرگآتش بر دامن ماهایذا

بالاخره نمایشگاه کتاب...

8 کتاب

بسم الله الرحمن الرحیم بالاخره رفتم نمایشگاه. اینقدر که حرص خوردم که زودتر بریم احساس می کنم الان که دارم برمیگردم خونه بازم مغزم در فشاره!!!! 🌱🌱🌱🌱🌹 این لیست کتاب هایی هست که امروز از نمایشگاه کتاب خریدم.(البته اینم اضافه کنم که به ۳ دلیل فقط این تعداد اندک رو خریدم: اول قیمت های فضایی کتاب ها بود! و یکی دیگه از دلایلش هم این بود که به دلیل امتحانات وقت کتاب خوندن زیاد ندارم و سومی هم اینکه می خوام با بن های تخفیفی که برای نمایشگاه مجازی دارم ، سفارش بدم برام بیارن.) 🌱🌱🌱🌱🌹 چندتا از نشرهایی که خیلی امسال کتاب های خوبی داشتند: 📚به نشر( به نشر که اصلا توضیح نمی خواد، عالیه) 📚جمکران(با تشکر از دوستان محترم بابت راهنمایی ها در غرفه انتشارات جمکران، امسال کتاباش جذاب تر از قبل بود) 📚روایت فتح( دوست داشتم همه ی کتاباش رو بخرم) 📚حماسه یاران🌹🌹🌹 📚مهرستان (کتاب های نوجوان خیلی خوبی داره و موضوعات مذهبی اش خیلی خوبه) 📚سوره مهر (اینجا هم که دیگه.... هعیی...چرا آخه ؟ چرا نمی تونم تمام غرفه سوره مهر رو بردارم؟) 📚کتابستان معرفت(عاشق کتاب های این نشرم) و البته غرفه جذاب بهخوان 🌱📚 🌱🌱🌱🌱🌹 به من که بود تمام روزهای نمایشگاه دائم اونجا بودم و هرروز ۲۰_ ۳۰ تا کتاب می خریدم😂 این لیست هم بر اساس ترتیب خرید هست😅 واقعا بابت خرید کتاب های کریستوفر و ایذا و نخل و نارنج خوشحالم 💝 اما نشد کتاب های هم قسم، آخرین فرصت، چراسوریه؟ آبنبات لیمویی و.....(تاصبح) رو بخرم. برای همین باید یا صوتی گوش بدم یا کارهای دیگر... خلاصه که خیلی خوش گذشت اصلا من کتاب می بینم حالم خوب میشه. فقط یک مشکلی هست که نمی دونم اول کدوم رو شروع کنم... و در پایان رفتیم به غرفه ای که عکس های خادم الرضا شهید رئیسی رو هدیه می دادند و امروز با یاد و نام شهید جمهور به پایان رسید🥀🖤🖤🖤 فرصت رو از دست ندید و اگر می تونید حتما برید نمایشگاه🌹

23

آبنبات هل دارآب نبات پسته ایآبنبات دارچینی

عیدی های هزارو چهارصد و چهار

12 کتاب

با توجه به پست بهخوان برای ایجاد لیست کتاب برای عید منم گفتم یه لیستی درست کنم. واقعا جذاب ترین عیدی کتابه فقط کتابخوان های واقعی درک می کنن که چی میگم. حتی می تونیم با عیدی دادن یک کتاب یه نفر رو به کتاب خواندن علاقه مند کنیم. در این لیست کتاب هایی رو قرار دادم که به نظرم برای تعطیلات عید مناسبه. چه خودتون بخواید بخونید یا برای کسی عیدی بگیرید چون خیلی مفصل نیست و یا درمورد موضوع پیچیده ای نیست به نظرم خوبه. (البته این کتاب ها نظر شخصی خودمه . کتاب های این لیست تخیلی یا طنز هستند _جز یکی دو مورد_ ولی ممکنه سلیقه ها متفاوت باشه.) فقط یه موضوع خیلی مهم برای دوستداران کتاب که به اطرافیان شون کتاب عیدی می دهند: خواهش میکنم به گروه سنی توجه کنید (کتاب های این لیست هم گروه سنی های متفاوتی دارند و یه سری هاش رو وقتی کم سن و سال تر بودم خوندم)و قبل از تهیه کتاب مطمئن شوید که فرد مورد نظر آن کتاب را ندارد. خصوصا در این لیست، کتاب جذاب ✨️✨️شازده‌کوچولو✨️✨️که اکثرا دارند. با تشکر🦋

39

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.