یادداشت 𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

7 روز پیش

        به نام خدا
این کتاب ظاهرا جلد سوم از یک مجموعه ست ولی من شروع کردم به مطالعه ش. پشت کتاب نوشته بود سو من سه، شاید برای خیلی ها آغاز حرکت بشود... و واقعا هم همینه. 
داستان چند جوان که از تبلیغات غرب و شیطان پرستی و... بی نصیب نمانده اند و حالا با مرگ یکی از رفقایشان، همه چیز به هم می ریزه و آنها شروع می کنن به گشتن دنبال آرامشی که همیشه بهش تظاهر می کردن... نویسنده حرف ها و مقصود کتابش رو در قالب صحبت های آقای مهدوی و مصطفی (که مثلا بچه مثبته ست!) گفته . در اینجا دو امکان وجود داره: یا اینکه گوش تون از این حرفا پره و نسبت بهش ممکنه موضع بگیرید چون کاملا جوون های امروز رو زیر نظر گرفته و همینطور داره انتقاد می کنه، و شاید هم این کتاب مسیر روشنی بشه به سمت راهی متفاوت برای شما... ✨ البته یه امکان سوم هم داریم مثل من که کلا خودش بچه مثبت مدرسه ست و همه رو نصیحت می کنه و این میشه که از کل کتاب بریده می ذاره😂 در انتها هم که بسیار ماهرانه، موضوع را در قالب یک کلاس که خودشان تشکیل دادند و مصطفی تمام شبهه ها را پاسخ می دهد و حرف اصلی را می زند. 
تمام این کتاب پر از حرف حقققه!  ابتدا با سیگار و موسیقی شروع می شه و حتی منم گفتم برای اوضاع امروز این خیلی خوبه... اما بعد به جاهای دیگه کشیده میشه و یه جذابیتی پیدا می کنه که نمی تونید دست از خوندنش  بکشید. نویسنده به خوبی حرف هاش رو در قالب مکالمه شخصیت ها گنجونده و مثل کتاب «دختران آفتاب» نیست که همش احساس کنید از داستان میرید بیرون. کاملا مشخصه که برای تالیف کتاب مطالعه شده و حالا که تمومش کردم دارم فکر می کنم که هعییی به کجاها رسیدیم! ماها چطوری با این جهالت قراره آینده رو رقم بزنیم(منظورم خودمه! به کسی برنخوره). 
و در آخر نکته ای که ازش لذت بردم، این بود که شخصیت اصلی (وحید) خودش هم می دونست که راه اشتباه رو رفته اما انگار... چطور بگم؟ می خواست اما انگار نمی شد یا... نمی تونست دل بکنه. ولی وقتی واقعا با « خدای واقعی» آشنا شد(نه اونی که ازش هیولا ساختن، دارم میگم خدا) فهمید که عشقی که خدا بهش داده و این همه نعمتی که براش گذاشته، نمی ارزه به هیچ کدوم از اون لذت های زودگذر. و حتی با وجود گناهانی که انجام داده بود، خدا درونش رو دیده بود و برش گردوند تو آغوش گرم خودش... 🌱 فهمید که امام زمان همه ی بنده های خدا رو می خواد، از ته ته دلش، اما بقیه چی؟؟ اونا نمی خوان! متوجه شد که واقعا حیفه به خدا بگیم « خدا برو» با این همه محبتی که بهمون داده💝
در کل جالب است و خواندنی و طنزی هم که کنارش آمده... وای خدا یعنی مُردم موقع مطالعه این کتاب بس که همش یاد بچه های خودمون می افتادم. متوجه شدم ماها خیلیم عادی ایم😂😂😂
پ. ن : پیشنهاد می شود بریده هایی که از این کتاب گذاشتم را بخوانید... 
پ. ن²: اسم کتاب خیلی خلاقانه بود. ترکیبی از نام جلد اول و دوم و « سه»... 
یکشنبه، هشتم شهریور ماه ۴۰۴
ساعت ۲۳:۳۰
      
37

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.