یادداشت 𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮

        به نام خدا 
کتاب «چهار قدرت بزرگ» اولین اثری بود که من از آگاتا کریستی مطالعه کردم و واقعیتش انتظار چندانی ازش نداشتم چون در واقع هیچ تصوری از این سبک در ذهنم نبود و مطالعه این کتاب فعلا برای تجربه کتاب های جدید بود. اما فکر می کنم ادامه دار باشه چون من که عاشق نوشتن این نویسنده شدم.
✍🏻موضوع جالبی داشت و باعث می شد که تا آخر بنشینم و با کنجکاوی داستان رو دنبال کنم، البته گاهی هم در کنار آن غافلگیری های غیر منتظره ، می شد برخی حوادث را پیش بینی کرد. 
✍🏻شخصیت پردازی در این کتاب واقعا فوق العاده بود و زاویه دید رو خیییلییی دوست داشتم چون هستینگز در کنار اینکه پوآرو  رو دوست داشت و بهش احترام می گذاشت ولی خیلی انتقاد داشت بهش و گاهی جملاتی که در توصیف دوستش استفاده می کرد باعث لبخندی روی لبم می شد که بالاخره تو باهاش موافقی یا مخالف مرد حسابی!!!! اما باز هم شخصیت «پوآرو» با تمام آن خودپسندی ها و تعریف های بیخود از خودش برایم دوست داشتنی بود. در اصل، شخصیت پردازی این کتاب بر اساس این نبود که مثلاً بگوید: رنگ چشمانش این شکلی بود، چاق بود، لاغر بود ، قیافه اش مثل فلانی بود و از این دست چیزها. بیشتر تمرکز داشت روی روحیات و ویژگی های اخلاقی افراد؛ و پس از هستینگز و پوآرو، می رسیم به «لی چانگ ین» ، «ریلند» ، «مادام اولیویه» و «ویرانگر»! شخصیت های این چهار قدرت بزرگ هم محشر بود و واقعا از دنبال کردن ماجرای شان لذت بردم.
✍🏻در خصوص پیچیدگی داستان هم که حرفی نیست چون خیلی هنرمندانه و زیبا حوادث در طول داستان جا داده شده اند ، جدا از اضافه گویی و تلف کردن وقت! من در جایگاهی نیستم که بخواهم اثر آگاتا کریستی را نقد کنم ولی با اینکه او در طرح تعاملات و حوادث مهارت زیادی دارد گاهی خیلی قابل پیش بینی می شد و آن صفحات را سریع تر رد می کردم.
✍🏻پایان داستان: خب می تونم بگم با توجه به تمام موضوعاتی که گفتم و در طول داستان خواندم، انتظارم بالا رفت و انتهای کتاب خیلی خورد توی ذوقم! انگار که نویسنده فقط دنبال این بوده که چهار قدرت بزرگ از بین بروند. ولی من فکر می کنم حتی اگر پوآرو در نبرد شکست هم می خورد باز داستان همان جذابیت را داشت و می توانست درس های زیادی به مخاطب بدهد! خیلی سریع و ناگهانی رسیدم به انتهای داستان درحالی که گیج شده بودم و تعجب کردم که به فرزند گم شده ی «کنتس ورا روساکوف» اشاره ای نشده بود.

ولی باز هم با وجود همه ی اینها، ارزش خواندن و کشش کافی را دارد. 
نکته ای که باعث شد به جای ۵ امتیاز به کتاب ۴ امتیاز بدهم ، هیچ کدام از موارد قبلی نبود. بلکه خود تیم دو نفره ی پوآرو و هستینگز بود. چون هربار که در دام دشمن می افتادند و طبق معمول هستینگز بی هوش می شد، چند صفحه بعد باید مجددا منتظر بی هوش شدنش بودیم. خب این چه وضعی ست؟! حس کردم برای اینکه مخاطب در فکر فرو برود که وقتی هستینگز بی هوش بود و داستان را روایت نمی کرد چه اتفاقی افتاده، و بعد آگاتا کریستی مثل فرشته ی نجات در یک غافلگیری غیر منتظره بیاید و بگوید بلههه اینطوری شده 🙄

با وجود اینها باز هم داستان های پوآرو را دنبال خواهم کرد.
شنبه ، چهارم مردادماه
بیست و دومین کتاب ۱۴۰۴

      
67

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.