اول که شروع به خوندن کوری کردم اصلاً دوستش نداشتم، ولی چون کتاب خیلی مشهور و پرآوازهایه بهش فرصت دادم. شاید دلیل دلزدگیم این بود که فضای داستان خیلی منو یاد دوران کرونا میانداخت، اونهم وقتی اوضاع آدمهای داستان واقعاً خفقانآور و طاقتفرسا بود. با این حال ادامه دادم و کمکم با فضا کنار اومدم؛ هرچی به اوج داستان نزدیکتر میشدم بیشتر درگیرش میشدم، تا جایی که نمیتونستم کتاب رو زمین بذارم. پایانش منو در هم شکست؛ بعد از مدتها کتابی پیدا شد که اشکم رو درآورد. با اینکه پایان نسبتاً امیدوارکنندهای داشت، اما فکرِ اون زن فداکار و اینکه شاید خودش برای همیشه کور بمونه، قلبمو شکست و تا صبح گریه کردم.
خوشحالم که این کتاب رو نیمهکاره رها نکردم، چون چشمهام رو به حقایق تلخی باز کرد، اینکه بدون بینایی انسانها خیلی زود به موجوداتی بیدفاع و حتی وحشی تبدیل میشن و دنیا به نابودی میره. برای من این کتاب یه یادآوری جدی بود که قدر نعمت بینایی رو بیشتر بدونم و حتی تصمیم گرفتم مراقب چشمهام باشم و کمتر وقتم رو در فضای مجازی بگذرونم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.