شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        هفدهمین کتاب ۱۴۰۴

سومین کتاب نمایشگاه

فلاکت روزمره

نام هرتا مولر را به واسطه کتاب معروفش سرزمین گوجه های سبز می شناسیم.مولر که در سال ۲۰۰۹ نوبل ادبیات گرفت.او پیرزنی ۷۰ ساله است که در سال ۱۹۵۳ در رومانی زاده شد و در بحبوحه جنگ جهانی دوم مجبور به ترک وطن می شود. کل آثارش این بو را دارد، ترک اجباری وطن آن هم به خاطر یک حکومت فاشیستی و سرکوبگر و اقتدارگرا که آزادی را زیر چکمه های خود لگد می کند...ظاهراً سه متن از این کتاب، نوشته های مولر و سه متن دیگر سخنرانی است. به نظرم کتاب می توانست دو قسمت شود، نوشته ها و سخنرانی ها...نصف کتاب خواندنی است و نصف کتاب شنیدنی...آن قسمت خواندنی اش توصیفات بی نظیری دارد و آن قسمت شنیدنی آنقدر حقد و کینه در دل خود دارد که صدای نویسنده در پی آن گم شده است. خصوصا متن آخری، گویی جعفر پناهی در جشنواره کن پشت میکروفن رفته، متن حتی ادبیت خاصی ندارد.
مجموعه جستارهای اطراف در ابتدا خیلی خوب بود اما رفته رفته دارد از کیفیتش کم می شود و به قول یکی از رفقا بگیر و نگیر دارد.
      

17

sin_alef

sin_alef

15 ساعت پیش

        اول بگم کتاب چطور به دستم رسید:
وقتی پرونده ی بیمارانی که برای سونوگرافی رفته بودن یه بخش دیگه، برگشت، بین اون ها این کتاب بود، اول فکر کردم شاید برای کسی هست و گم شده، اما یادداشت اول کتاب می‌گفت که کتاب یه جورایی وقف در گردش هست! 

موقع مطالعه حتما کنار کتاب باید گوشی هم داشته باشی، پیش میومد که بعد هر قسمت، برم در اینترنت و سرگرم پیدا کردن جزییات بیشتر از اطلاعاتی که خوندم باشم، سوالات جذاب بود و جواب ها جذاب تر، ترجمه عالی بود و تونسته بود حس طنز رو برای شستن طعم تلخ موضوع ماهرانه به کار بگیره...
اطلاعات عمومی جالبی بهت می داد.
هرچند خیلی از موضوعات کتاب با فرهنگ و مذهب اسلامی ایرانی فاصله داشت (مثل سوزاندن مرده، مومیایی کردن و مراسمات خاص پس از مرگ) اما برای آشنایی با مراسمات مرگ و میر در سایر کشورها خوب بود.

یه چیزی که از کتاب دوست نداشتم این بود که مرگ رو خیلی خیلی خیلی مادی دیده بود و دنیایی، ولی خوبیش این بود که حتی همین موضوع رو خیلی صادقانه اولش باهات در میون گذاشته بود که قراره با مرگ با نگاهی کاملا زمینی، علمی و بیولوژیک  مواجه بشی نه معنوی و فلسفی.
و نکته ی جالب دیگه هم این بود که اغلب سوالات، سوالاتی بودن که بچه ها از مرگ پرسیده بودند، عاشق سوالاتشون میشی🤣


پ.ن: گرچه کتاب اصلا نمی‌خواست به این سمت بره، اما  یه جا واقعا کتاب رو می بستی و فکر میکردی ، انسان همینه؟ این همه منم منم کردن ، بعد مرگ حتی نمیتونه ساده ترین چیزها رو کنترل کنه؟ 
همین قدر ضعیف؟ 
پس به چی می نازه؟ 


      

12

بابک قائدنیا

بابک قائدنیا

15 ساعت پیش

        من این کتاب را به پیشنهاد دوست و همکار عزیزی خواندم. میشائیل کُلهاس، نام کتاب و شخصیت اصلی نوولی است به نویسندگی هاینریش فون کلایست. اسب‌فروش ساده‌ای، که در ابتدا مردی عدالت‌خواه، قانون‌مدار  است و در راه احقاق‌حق خود به خشونت و آشوب متوسل می‌شود. آرک شخصیتی او از انسانی صلح‌طلب و وفادار به قانون آغاز شده و به انسانی خشمگین، سرکش و قانون‌شکن ختم می‌شود. این آرک روایی به‌وضوح نشان‌دهنده تضاد میان عدالت و قانون می‌تواند معنی شود.
👍 داستان کلهاس یکی از  بررسی‌های ادبی در موضوع عدالت انتقام‌جویانه است و البته لسیار خوب هم این کار را کرده است. کلهاس نماد فردی است که در برابر فساد قانونی می‌ایستد؛ اما این عدالت‌خواهی، سرانجام به طغیان و شورش می‌انجامد و این سووال را مطرح می‌کند که آیا پایبندی به قانون زمانی که عدالت نقض می‌شود هنوز فضیلت است؟ به گمان من، نوول "میشائیل کلهاس" با آنکه روایتی تاریخی دارد (بر اساس یک شخصیت واقعی از قرن ۱۶)، اما مرزهای میان تاریخ، فیکشن و فلسفه را  برداشته و به یک نوول فلسفی- سیاسی تبدیل می‌شود.
در رمان خواندن کتاب، شخصیت‌ها و رومان‌های مشابه مثل آنتیگونه، ژان والژان و برادران کارامازوف به ذهنم می‌آمد. همه‌ این آثار نشان می‌دهند که تقابل فرد و نظام، اخلاق و قانون، و عدالت و خشونت، موضوعی تکرارشونده اما پیچیده و متکثر در ادبیات جهان است. آنچه کلهاس را متمایز می‌کند، اصرار شخصیت بر عدالت قانونی، و سقوط تدریجی او به خشونت در نتیجه فساد سیستم قضایی است. 
برخلاف داستانی مانند بینوایان که ژان والژان از خشونت و طغيان به بخشش و آرامش می‌رسد، در اینجا شخصیت اصلی داستان هنچنان تا پایان قصه، برای عدالت می‌جنگد. 
با توجه به وظایف سازمان و درگیری خودم و همکاران با پرونده‌های قضایی مربوط به محل کار، این موضوعات برایم جالب بود. 
👎 روایت داستان بسیار خشک و غیراحساسی است و کمی شتاب در بیان داستانی از سوی نویسنده احساس می‌شود. 
      

15

Mika

Mika

16 ساعت پیش

         خوندنش شبیه نوشیدن یه لیموناد خنک بعد از کلی پیاده روی تو تابستونه. خوندنش مثل دراز کشیدن زیر کولر بدون هیچ نگرانی بود... بخاطر امتحانا خیلی طول کشید تمومش کنم ولی شبایی رو یادم نمیره که خسته و کوفته بعد از درس شروع میکردم به خوندنش در این شرایط برام بازوهایی گرم بود که در اغوشم میگرفت و شروع میکرد گفتن داستان. داستان زندگی الیو اولش تلخ بود مثل قهوه بدون شکر سرشار از غم و درد و دلتنگی... تنها چیزی که واقعا جایگاهش خالی بود عشـق بود... در قسمت های مختلف کتاب میتونم شجاعتش رو تحسین کنم، مخصوصا لحظه ای که رفت توی اون رستوران و... حالا متوجه میشم چقدر نیاز به مالکوم، آدام و هولدن و آنا  توی زندگی ام دارم... امیدوارم... واقعا امیدوارم بتونم یدونه از هرکدوم پیدا کنم.ولی حالا که تموم شد... چرا جلد دوم نداره؟ بعد از تموم کردنش یه ساعت داشتم غرغر میکردم که چرا جلد دوم نداره... قلم هیزل وود هم قلبتونو ذوب میکنه و هم از ترسای کوچیک پر میکنه، از امیدای کوچولو و شیرین... 
پیشنهاد میکنم با این آهنگا بخونیدش: 
"Those eyes" 
"All my Love" 
"Until I Found you" 
      

21

        به نام خدا
کتاب سرگرم کننده و لذت بخشی برایم بود؛ با این حال تعدادی از پیام هایی که کتاب سعی در انتقال آنها را داشت، ناقص دیدم. 
اینکه «لازم نیست زندگی را درک کنی و فقط باید آن را زندگی کنی» یا «ارزش زندگی در خود زیستن است» برای من قابل قبول نیست. کتاب بعد روحانی انسان را در نظر نگرفته و دید مادی به زندگی داشت.
کتاب می گفت که حسرت ها بار سنگینی روی دوش انسان است، باید آن را آتش زد و نگذاشت حرکت انسان را متوقف کند؛ البته باید از آنها درس گرفت و اینطور نباشد که انسان از هر عمل اشتباهی که انجام می دهد پشیمان نباشد.
پیام دیگر کتاب این بود که « هر زندگی شامل حدی از خوبی و حدی از بدیه» یعنی هم دارای مسائل و سختی ها و هم خوشحالی ها و لذت هاست و نمی شود از مسائل و مصائب زندگی فرار کرد؛ که البته هر انسانی با توجه به بلند نظری، همت و هدف او از رویارویی با مسائل و سختی های زندگی، می تواند صعود یا سقوط کند.
با اینکه خود کتاب هم، در مضمون شامل حدی از خوبی و بدی بود ولی قلم آن جذاب بود.
      

18

Zahra Heidari

Zahra Heidari

دیروز

        این کتاب اولین تجربه نمایش نامه خوانیم بود
برام جالب بود و بعدا این راه رو ادامه خواهم داد.
کتاب چهار شخصیت با چهار رنگ داشت که هر کدوم نماد قشری از جامعه بودن.
سیاه نماد عامه‌ی مردم و اکثریت
سبز نماد ملا ها و علما
زرد نماد روشنفکرا
قرمز نماد بازاری ها و نون به نرخ روز خور ها
مترسک نماد دیکتاتوری که به دست مردم به قدرت رسیده و بر علیه همون ها هم میشه.

در جریان داستان همه چیز از فکرای زرد شروع شد 
اون پیشنهاد ساخت مترسک رو داد
اخر سر هم هر حرفی زد هر نظری داد ولی در عمل هیچ غلطی نکرد
پس آدم هایی که فقط قشنگ حرف می زنن یا حتی حرف های درستی هم می زنن اما در عمل منفعل هستن باعث تغییر چشمگیری نمی شن
در نهایت تغییر با عمل رنگ واقعیت می گیره نه صرفا حرف.
بعد سیاه
سیاه که نماد عامه ی مردمه
همیشه  بیشترین تاوان رو میده
سپره بلاست
گوشت دم توپه
خط اوله
اخر سر هم اونی که بیشترین تاوان رو میده همون سیاهه
ولی نمی فهمم چرا 
چرا سیاهی که پا کاره باید بیشترین رنج رو متحمل بشه
مثل اعتراضات اخیر ایران
اون همه جوون رفتن اعتراض کردن اما در نهایت …
یه سری ادم زرد رنگ هم فقط از بیرون ایران حرف می زدن ولی باز در نهایت بدبختی از آن سیاه ها شد.
قشر قرمز و سبز هم که تکلیف شون معلومه
خصوصا سبز .

من فقط از یه چیز مطمئنم اصلا دلم نمی خواد هیچ کدوم از این چهار رنگ باشم؛
ولی پس من چه رنگیم؟
باید یه رنگ پنجم بسازم، رنگ خودم.
۱۴ خرداد ۱۴۰۴
      

3

        این کتاب هم تموم شد،امتیازش=۵/۵
داستان جذاب و پرکششی داشت و اون سفیدی بی‌انتهای برف‌ها آدمو مجذوب خودش میکرد که کتابو بخونه و سر از کار نویسنده دربیاره و بفهمه چی‌میشه که امیدی‌بیش نیست...
چرا که خواننده تا ۲صفحه آخر حتی شاید خط‌های آخر هم متوجه اصل و فرع داستان نمیشه و این قضیه کتابو تبدیل کرده به یه کتاب پرهیاهو و پُرکشش برای من.🫠🤌🏻
انقدر خوشم اومد از خط داستانی و معمایی داستان که ۳روزه کتابو تموم کردم...🫣🤫👀🫦

معرفی؟!
:داستان زنی رو روایت میکنه که به همراه همسر و فرزندش همونطور که روی کتاب نوشته شده به برهوت میره...
حالا چرا؟
دلیل اول؛به دنبال آرامش و فرصتی دوباره برای زندگی و...
چون همسرش نویسنده است و میخواد داستانش رو توی اون خونه روستایی وسط بیابون بنویسه ...
و خب چی‌میشه که فضای داستان یه حال هیجانی و معمایی ،پر از اظطراب و دلهره رو واسه مخاطب میسازه؟!
خب باید بخونیدش و... تا آخرش بخونید👁

مرسی از روژین بانو که این کتابو تو همخوانی کتاب هیچکس نامه نمینویسد به عنوان هدیه تولدم بهم داد واقعا از خوندش لذت برم و خوندن همچین ژانر متفاوت و جالبی رو مدیون شمام بانو جانم🥹💚
آم و اینکه کتابی نیست که به چشم وای یه کتاب بخونم که فلسفه فلان باشه و بیسار درسو داشته باشه و پر از پند و غیره...(که تروخدا یه راه فرارم واسه خودتون از دنیای واقعی پر از درد و کینه و حال بد بزارید)
کتاب جالب و زیباییه فقط برای خواندن_تحریک کردن هیجانات ذهنی و لذت بردن از کتاب خوب خواندن.
🕊
      

13

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.