معرفی کتاب بهار برایم کاموا بیاور اثر مریم حسینیان

بهار برایم کاموا بیاور

بهار برایم کاموا بیاور

مریم حسینیان و 1 نفر دیگر
3.5
100 نفر |
42 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

159

خواهم خواند

40

شابک
9786002299390
تعداد صفحات
164
تاریخ انتشار
1398/12/19

توضیحات

        رمان بهار برایم کاموا بیاور برای نخستین بار در سال 1389 چاپ شد، نخستین رمان مریم حسینیان که نامزد جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری هم شد. این رمان نمونه ای برجسته از گونه ی (گوتیک) در ادبیات ایران است، رمانی که در قالب نامه نوشته شده و خبر از درون آشفته ی زنی می دهد در میانه ی فصلی سرد. رمان قصه ی زنی است رمان نویس که همراه همسر و دو فرزندش از هیاهوی شهر خارج می شود و به منطقه ی دور افتاده ای می رود تا آرامش و فرصت بهتری داشته باشد برای نوشتن. ترکیبی از فضای مردد پر اضطراب و درونیات متناقض یک زن هول زده، داستان را پیش می برد و احساس های چندگانه ای برای مخاطب خود می سازد. غافلگیری های متعدد و صحنه های تکان دهنده خواننده را جذب می کند و آماده اش می سازد تا به سپیدی برف مشکوکی چشم بدوزد که انگار نمی خواهد آب شود.
      

لیست‌های مرتبط به بهار برایم کاموا بیاور

نمایش همه

یادداشت‌ها

          این کتاب، تمام عناصری که لازم داشتم تا با اندک اطلاعات و آگاهی راجع به داستان، جذبش بشم رو داشت. که خب می‌شه گفت عمدتاً عنوان، جملات ابتدایی کتاب و حسّ اولیه‌ای که از وجودش می‌گیری اون عناصربودند.
راجع به داستان؟ قدری جذبش شده‌بودم که نمی‌خواستم برای طولانی‌مدت زمین بگذارمش که مبادا از جریان ذره‌ای دور بیفتم. با جلورفتن داستان، میلم به سردرآوردن از پرده‌ی نهایی و اصلی و خواندن فصل پایانی بیشتر می‌شد. و فکرمی‌کنم تمام خوانندگان این کتاب، با این قسمت حرفم موافق باشند.:)) (اگر نه هم که لامشکل آقا، اصلاً کی موافقت همگانی خواست؟ آها، خودم؟ پس هیچی.) با خواندن پایان، انتظار داشتی حداقل یکی-دو تا از گره‌های ذهنی‌ای که داستان برات ایجاد می‌کرد، باز می‌شدن و تا حدّی به رضایت ناشی از "درک کردن" می‌رسیدی. ولی شاید۲-۳فصل انتهایی، کمی که نه، زیاد دیر بود برای رفتن سراغ گرهک‌های ایجاد شده. برای همین هرقدر که از بدیع‌بودنش لذت بردم و محصور فضای یخ‌زده و وهم‌ناکی که داستان درش شکل می گرفت شدم، پایان راضی‌کننده‌ای نصیبم نشد و این رو منی می‌گم که اکثر اوقات از کتاب ناخوانده و فیلم نادیده، انتظاری ماورایی در ذهنم نمی‌سازم.:)) 
خلاصه که خانم حسینیان، دمتون گرم که این‌طور پای داستان‌تون قدرت جم‌خوردن رو از ما گرفتید. تجربه‌ی متفاوتی بود ولی آه کاش این گره‌های ما رِ زودتر می‌شکافتین‌.
        

11

        همه چیز برایم گنگ و مبهم باقی ماند!
از اینکه تمایلی به مطالعه دیگر آثار این نویسنده ندارم مطمئنم اما علت این همه تعاریف و جایزه ها برایم روشن نشد؛ هیاهو برای هیچ!
شخصیت اصلی مریم بود؟‌ نگار بود؟ همه چیز خیال بود و قصه یا تجربه های شخصی؟
علت مرگ بچه ها چه بود؟ نسترن خانوم چه می خواست از جان این خانواده ی بی نوا؟
و هزاران سوال بی جواب دیگر..
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

Fa

Fa

1403/8/28

          چه کتاب عجیبی! فضای سردی داشت و من از یه جا به بعد دیگه نمی‌تونستم واقعیت و توهم رو از هم تشخیص بدم. داستان کشش به‌نسبت خوبی داشت اما من اواسط داستان چند بار می‌خواستم کتاب رو رها کنم چون کلی سوال داشتم و حسابی گیج شده بودم، اما درنهایت هم با انتظار فهمیدن معماهای داستان تا آخر ادامه دادم. اما باز هم انقدر اطلاعات و کلیدهای داستان کم بودن که حدس زدن یا فهمیدن نکته‌ای تو داستان کار راحتی نبود. فضاسازی و شخصیت‌پردازی کتاب رو واقعا دوست داشتم. خیلی تو ذهنم موندگار شد. یک‌چهارم انتهایی کتاب تنها بخشی بود که من می‌تونم بگم با اشتیاق و حیرت خوندمش چون یه سری معماها داشتن حل می‌شدن. البته اگر همه‌ی اطلاعات داستان توی آخر کتاب جمع نشده بود، من شاید خیلی بیشتر از روند داستان لذت می‌بردم. چون تا دوسوم کتاب رسما حس می‌کردم تو همون برهوتی که شخصیت اصلی هست گیر افتادم و دارم دور خودم می‌چرخم و چیزی نمی‌فهمم.
با این وجود، از پایان داستان، باز هم اون چیزی که انتظارش‌و داشتم ندیدم و رضایت‌بخش نبود. وقتی که کتاب تموم شد و بستمش، فقط ۴۰ یا نهایتا ۵۰درصد کتاب رو متوجه شده بودم. اگر کلی نمی‌گشتم و نقدهای مختلف راجع‌بهش نمی‌خوندم، احتمالا بخش زیادی از داستان همچنان برام گنگ می‌موند. نمی‌دونم بگم دوستش داشتم یا نه. احتمالا با آگاهی الانم بعدا یک بار دیگه این کتاب رو بخونم.
        

1

Haniyeh

Haniyeh

1404/1/13

          کتابی که دلم میخواست ازش به عنوان یکی از بهترینهایی که خوندم یاد کنم اما متاسفانه نمیتونم. با اینحال باید بگم داستان کشش زیادی داره و روان نوشته شده.

راوی داستان، شوهری نویسنده داره که برای نوشتن داستان جدیدش، باید به یک خانه جدید در محله ای جدید بره. به همین دلیل با دو فرزندش بنیامین و نگار به یک منطقه خالی از سکنه با تنها دو خانه در رو به روی همدیگه میرن. 
در ابتدا مشکل خاصی درباره خانه وجود نداره. برف بسیار برای بازی بنیامین هست و نگار چون کوچیکه درکی از محیط نداره و تنها رفت و آمد همسرش برای رفتن به سرکار با مینی بوس و تنهاییشون مشکله.
اما خانم همسایه، نسترن خانم، یکی از مشکلاتیه که درگیرشون میکنه چون انگار همه چیز رو قبل از اینکه کسی به زبون بیاره میدونه و زن داستان با خودش فکر میکنه که یعنی همسرش با نسترن خانوم صحبت میکنه؟ همینطور صدای خش خشی که از طبقه پایین و زیرزمین میاد. و البته حضور شخص دیگری در کنارشون در این خانه انگار که یک نفر دائما اونها رو نگاه میکنه. بعلاوه تمام چیزهایی که وقتی خودش چشمهاش رو میبنده میتونه اتفاق افتادنشون رو تصور کنه و بعد متوجه میشه همه چیز دقیقا به همون شکلی که دیده بود اتفاق افتاده.

نظرم درباره کتاب:

(بدون اسپویل)
اگر دوست دارید درگیر چیزی که میخونید بشید و به دنبال جواب سوالات بگردید، باید بگم که شما رو تا آخر کنجکاو نگه میداره و کشش لازم رو داره مگر اینکه احساس کنید علاقه‌ای به دونستن حقیقت ماجرا ندارید. 
بخش پایانی کتاب تعلیق عجیبی داره. درواقع میشه برداشتهای مختلفی داشت. اما توضیحات خود نویسنده که در لینک آخر ریویو میذارم یک بخش مهم رو جواب میده و یک بخش مهم رو بدون جواب باقی میذاره که در قسمت با اسپویل نوشتم.
بنابراین متاسفانه باید بگم؛ از نظر من داستان بسیار جالب جلو رفت اما در نهایت پاسخ تمام سوالات من رو نداد و ناامیدم کرد. بعد از خوندن چند نظر، نقد و مصاحبه با نویسنده هم مشکل برطرف نشد. برای یکبار خوندن تجربه خوبی بود ولی بخاطر نامفهوم بودن بعضی قسمتها پیشنهادش نمیکنم و هدیه هم نخواهم داد.

(با اسپویل)
داستان غم انگیزی بود. درواقع توقع نداشتم این پایان رو ببینم. من واقعا امیدوار بودم که بچه‌ها برگردن و وقتی فهمیدم که اصلا در این فضا واقعی نیستن و حتی در واقعیت هم از دست رفتن خیلی ناراحت شدم. بنظرم شخصیت پردازی ها واقعا خوب بود و من با شخصیتها ارتباط خوبی برقرار کردم.
اما نکته اینجاست که بنظرم بعضی چیزها بی جواب موند. شایدم جواب داره اما من متوجه نشدم.
مثلا اینکه چرا باید نامه‌ها خطاب به شوهرش نوشته میشد. من فقط یه فرض دارم اونم اینه که انگار بار نوشتن واقعیت و باور اونچه که اتفاق افتاده رو به گردن اون میندازه اما درنهایت متوجه میشه چاره‌ای نیست جز اینکه خودش واقعیت رو در قالب داستانش بنویسه و بتونه باهاش کنار بیاد. 
و البته که بنظرم با اون بخشهایی که در پاراگرافهای جداشده در هر فصل آورده شده بود ارتباط برقرار نکردم چون نتونستم درست بفهممشون.
        

0