بهار برایم کاموا بیاور

بهار برایم کاموا بیاور

بهار برایم کاموا بیاور

مریم حسینیان و 1 نفر دیگر
3.5
57 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

86

خواهم خواند

31

شابک
9786002299390
تعداد صفحات
164
تاریخ انتشار
1398/12/19

توضیحات

        رمان بهار برایم کاموا بیاور برای نخستین بار در سال 1389 چاپ شد، نخستین رمان مریم حسینیان که نامزد جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری هم شد. این رمان نمونه ای برجسته از گونه ی (گوتیک) در ادبیات ایران است، رمانی که در قالب نامه نوشته شده و خبر از درون آشفته ی زنی می دهد در میانه ی فصلی سرد. رمان قصه ی زنی است رمان نویس که همراه همسر و دو فرزندش از هیاهوی شهر خارج می شود و به منطقه ی دور افتاده ای می رود تا آرامش و فرصت بهتری داشته باشد برای نوشتن. ترکیبی از فضای مردد پر اضطراب و درونیات متناقض یک زن هول زده، داستان را پیش می برد و احساس های چندگانه ای برای مخاطب خود می سازد. غافلگیری های متعدد و صحنه های تکان دهنده خواننده را جذب می کند و آماده اش می سازد تا به سپیدی برف مشکوکی چشم بدوزد که انگار نمی خواهد آب شود.
      

لیست‌های مرتبط به بهار برایم کاموا بیاور

یادداشت‌ها

          این کتاب، تمام عناصری که لازم داشتم تا با اندک اطلاعات و آگاهی راجع به داستان، جذبش بشم رو داشت. که خب می‌شه گفت عمدتاً عنوان، جملات ابتدایی کتاب و حسّ اولیه‌ای که از وجودش می‌گیری اون عناصربودند.
راجع به داستان؟ قدری جذبش شده‌بودم که نمی‌خواستم برای طولانی‌مدت زمین بگذارمش که مبادا از جریان ذره‌ای دور بیفتم. با جلورفتن داستان، میلم به سردرآوردن از پرده‌ی نهایی و اصلی و خواندن فصل پایانی بیشتر می‌شد. و فکرمی‌کنم تمام خوانندگان این کتاب، با این قسمت حرفم موافق باشند.:)) (اگر نه هم که لامشکل آقا، اصلاً کی موافقت همگانی خواست؟ آها، خودم؟ پس هیچی.) با خواندن پایان، انتظار داشتی حداقل یکی-دو تا از گره‌های ذهنی‌ای که داستان برات ایجاد می‌کرد، باز می‌شدن و تا حدّی به رضایت ناشی از "درک کردن" می‌رسیدی. ولی شاید۲-۳فصل انتهایی، کمی که نه، زیاد دیر بود برای رفتن سراغ گرهک‌های ایجاد شده. برای همین هرقدر که از بدیع‌بودنش لذت بردم و محصور فضای یخ‌زده و وهم‌ناکی که داستان درش شکل می گرفت شدم، پایان راضی‌کننده‌ای نصیبم نشد و این رو منی می‌گم که اکثر اوقات از کتاب ناخوانده و فیلم نادیده، انتظاری ماورایی در ذهنم نمی‌سازم.:)) 
خلاصه که خانم حسینیان، دمتون گرم که این‌طور پای داستان‌تون قدرت جم‌خوردن رو از ما گرفتید. تجربه‌ی متفاوتی بود ولی آه کاش این گره‌های ما رِ زودتر می‌شکافتین‌.
        

8

          این کتاب، تمام عناصری که لازم داشتم تا با اندک اطلاعات و آگاهی راجع به داستان، جذبش بشم رو داشت. که خب می‌شه گفت عمدتاً عنوان، جملات ابتدایی کتاب و حسّ اولیه‌ای که از وجودش می‌گیری اون عناصربودند.
راجع به داستان؟ قدری جذبش شده‌بودم که نمی‌خواستم برای طولانی‌مدت زمین بگذارمش که مبادا از جریان ذره‌ای دور بیفتم. با جلورفتن داستان، میلم به سردرآوردن از پرده‌ی نهایی و اصلی و خواندن فصل پایانی بیشتر می‌شد. و فکرمی‌کنم تمام خوانندگان این کتاب، با این قسمت حرفم موافق باشند.:)) (اگر نه هم که لامشکل آقا، اصلاً کی موافقت همگانی خواست؟ آها، خودم؟ پس هیچی.) با خواندن پایان، انتظار داشتی حداقل یکی-دو تا از گره‌های ذهنی‌ای که داستان برات ایجاد می‌کرد، باز می‌شدن و تا حدّی به رضایت ناشی از "درک کردن" می‌رسیدی. ولی شاید۲-۳فصل انتهایی، کمی که نه، زیاد دیر بود برای رفتن سراغ گرهک‌های ایجاد شده. برای همین هرقدر که از بدیع‌بودنش لذت بردم و محصور فضای یخ‌زده و وهم‌ناکی که داستان درش شکل می گرفت شدم، پایان راضی‌کننده‌ای نصیبم نشد و این رو منی می‌گم که اکثر اوقات از کتاب ناخوانده و فیلم نادیده، انتظاری ماورایی در ذهنم نمی‌سازم.:)) 
خلاصه که خانم حسینیان، دمتون گرم که این‌طور پای داستان‌تون قدرت جم‌خوردن رو از ما گرفتید. تجربه‌ی متفاوتی بود ولی آه کاش این گره‌های ما رِ زودتر می‌شکافتین‌.
        

0

          "بهار برایم کاموا بیاور" داستان نامعلوم همسر نویسنده ایست که در چهاردیواری ذهن مجنونش گیر افتاده و در تنهایی خویش به ادبیات پناه آورده. خاطرات و افکار پریشان و پراکنده ی او، هر فصل را در قالب نامه ای با شخصیت ها و فضاهایی میسازند که در طول داستان دست خوش تغییرات بسیاری میشوند. این قطعی نبودن ها، سکانسهایی دلهره آور و گاها ترسناک می سازند که بر هرچه جذابتر شدن داستان می افزایند. داستانی که در آن گم خواهی شد، خواهی ترسید و برای یافت ده ها پرسشی که با آنها روبرو هستی، از مطالعه آن دست نخواهی کشید!
.
من تمام کتاب را روی مبل خانه بی وقفه و یک نفس خواندم.
از تک خانه ی مرموز روستایی دور افتاده در زمستان تا اتاق جوانی خانه پدری در شهر را با تمام اتفاقات و خاطراتش، در رفت و آمدهای مکانی و زمانی سرگیجه آور با شخصیت راوی گشتم، دیوانه شدم، لذت بردم و در فصل آخر بهت زده داستان را به اتمام رساندم.
.
به نزدیکترین کتابفروشی بروید، یک رمان فارسی معاصر انتخاب کنید و شگفت زده شوید.
.
پ.ن: نمیدانم دلیلش سلیقه من بود یا پختگی فوق العاده ای که درون مایه این اثر داشت، نزدیکی حال من به حال کتاب و شخصیتهای خیالی آن بود یا ترسی که نمیگذاشت کتاب زمین گذاشته شود... هرچه بود باعث شد زین پس به کتابها فارغ از نویسنده شان فرصت خوانده شدن بدهم. چرا که کتاب "ما اینجا داریم میمیریم" از همین نویسنده را دوست نداشتم، عاشق این کتاب شدم اما!
        

0

6

          مسیر من برای خوندن این کتاب مقداری متفاوت بود! درواقع دنبال خوندن کتابی از مریم حسینیان بودم که به این کتاب برخوردم!
در ابتدا بگم که برای شخص من این کتاب از بانوی گوزن خوش‌خوان‌تر بود.
گفتگوها و درگیری‌های درونی یک زن شاید کلیدواژه‌ای باشه که اخیرا در آثار نویسندگان زن نشر چشمه بیشتر بهش برمی‌خوریم! این فضا و این جنس پیش‌برد روایت برای شخص من جذابه.
نکته‌ی بعدی در توضیح این کتاب اتفاقات عجیبه که من دوست ندارم اما در مورد این کتاب این‌که در نهایت این سر در آسمان داشتن رو با دلایلی به فضای واقعی نزدیک می‌کنه و اصطلاحا پای داستان رو روی زمین نگه می‌داره برای من جالب توجه بود!
این که دلت بخواد داستان رو ادامه بدی و قصه همراهت بمونه موضوع سختیه که این کتاب تونست برای من ایجادش کنه و این‌که این رو در قالب نامه بتونی ارائه کنی حتما قدرت روایت نویسنده رو می‌رسونه.
در مجموع اگر بخوام بگم این کتاب روایت جالبی داره، در دیالوگ‌ها خوب عمل کرده و جز رمان‌های خوب و خوش‌خوان طبقه بندی می‌شه.

پ.ن: کتاب صوتی این اثر رو رادیو گوشه با صدای گلاره عباسی منتشر کرده که به نظرم راوی خوب و خروجی جالب بود.
        

25

          همین اول بنویسم که از بانوی گوزن هرچند قدیمی‌تر ولی قوی‌تر بود؛
با این‌حال فکر می‌کنم مریم حسینیان در پهن کردن قصه متبحر تر از جمع کردن قصه است!
مخاطب را با عطش تا لب دریا می‌کشاند و همانجا با لب‌های ترک‌خورده  و سوال‌های بی جواب رها می‌کند.

جزئیات به خوبی آورده شده، فضاسازی وهم‌آلود و یخ‌زده ساخته شده.
 پایان داستان در می‌یابیم که طبیعی است شخصیت‌ها پرداخت آن‌چنانی نداشته‌اند.

اثر مخاطب را می‌برد تک‌خانه‌ای در برهوتستان و فضایی مالیخولیایی برای او می‌سازد تا گیج و منگ دور خودش بچرخد و دنبال راهی برای باز کردن گره های قصه بگردد.

یک سوم پایانی کلیدها مثل کلاف بهم می‌پیچد و گشتن پی سر نخ‌ها ذهن را تا وسوسه‌ی رها کردن قصه خسته می‌کند؛ اما تعلیق و کنجکاوی برای فهمیدن جهان داستان تا سطر آخر پای قصه نگه‌ات می‌دارد. 

تا یکی دو فصل مانده به پایان تصور می‌کنی پیرنگ را فهمیده‌ای و با دوفصل پایانی متوجه می‌شوی از نویسنده رو دست خوردی؛
همه حدس‌ها غلط از آب در می‌آید و در می‌یابی تمام طول قصه توهمات یک زن جنون زده را دنبال کرده‌ای؛
اما این کافی نیست و حسینیان با امضای آخرین نامه در آخرین فصل و درج نگار به جای مریم تیر آخر را شلیک می‌کند تا به نیم‌بند چیزهایی که فهمیدی هم شک کنی و نتوانی با اطمینان از درک خودت از قصه حرف بزنی.

در نقدهای مختلف از این اثر آمده ترکیب خیال و واقعیت اما ترکیب بسیار کم‌است و مخاطب تماما در خیال شخصیت زندگی می‌کند با ردپای تار و گنگی از واقعیت.
در فصل پایانی که مثلا جهان داستان رو می‌شود هنوز هم سرگشته‌ای، سرانجام هیچ شخصیتی مشخص نیست حتی نمیفهمی نیما مثل بابا مرده یا مثل نغمه زنده است.
کارکرد چاقوی زنجان و قاب عکس‌های روی دیوار و چوبی بودن کفش‌های سلام چیست؟
اگر سلام را همان نقاشی حافظ فرض کنیم، نسترن در ذهن نگار چه‌کاره است؟ قشنگ کی بود و چرا آمد؟ ماموریت راننده‌های اتوبوس و علت عوض شدن‌شان در این قصه چیست؟
از خواندن این قصه و تلاش ذهنم برای فهمیدن لذت بردم اما پایان نتوانست جهان داستان را برایم باور پذیر کند یا سوالاتم را پاسخ بدهد.

        

3