یادداشت نرگس عمویی
1401/5/19
این کتاب، تمام عناصری که لازم داشتم تا با اندک اطلاعات و آگاهی راجع به داستان، جذبش بشم رو داشت. که خب میشه گفت عمدتاً عنوان، جملات ابتدایی کتاب و حسّ اولیهای که از وجودش میگیری اون عناصربودند. راجع به داستان؟ قدری جذبش شدهبودم که نمیخواستم برای طولانیمدت زمین بگذارمش که مبادا از جریان ذرهای دور بیفتم. با جلورفتن داستان، میلم به سردرآوردن از پردهی نهایی و اصلی و خواندن فصل پایانی بیشتر میشد. و فکرمیکنم تمام خوانندگان این کتاب، با این قسمت حرفم موافق باشند.:)) (اگر نه هم که لامشکل آقا، اصلاً کی موافقت همگانی خواست؟ آها، خودم؟ پس هیچی.) با خواندن پایان، انتظار داشتی حداقل یکی-دو تا از گرههای ذهنیای که داستان برات ایجاد میکرد، باز میشدن و تا حدّی به رضایت ناشی از "درک کردن" میرسیدی. ولی شاید۲-۳فصل انتهایی، کمی که نه، زیاد دیر بود برای رفتن سراغ گرهکهای ایجاد شده. برای همین هرقدر که از بدیعبودنش لذت بردم و محصور فضای یخزده و وهمناکی که داستان درش شکل می گرفت شدم، پایان راضیکنندهای نصیبم نشد و این رو منی میگم که اکثر اوقات از کتاب ناخوانده و فیلم نادیده، انتظاری ماورایی در ذهنم نمیسازم.:)) خلاصه که خانم حسینیان، دمتون گرم که اینطور پای داستانتون قدرت جمخوردن رو از ما گرفتید. تجربهی متفاوتی بود ولی آه کاش این گرههای ما رِ زودتر میشکافتین.
(0/1000)
1402/3/26
0