بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بهار برایم کاموا بیاور

بهار برایم کاموا بیاور

بهار برایم کاموا بیاور

3.4
32 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

56

خواهم خواند

21

حالا هر روز دنبالت میگردم،لابه لای شاخه های بلند کاج،زیر زمین،توی خانه ی برفی و حتی پشت صندلی های مینی بوس سرک میکشم.شاید یکی از همین روزها گوشه ی لباس صورتی ات را ببینم و نفس راحتی بکشم.آن وقت مطمئن میشوم که گنج را یافته ام. میبینی؟تا عید هم برفها آب نمیشوند.سلام این را می داند.برای همین است که هزار شمع هرشب روشن میکند برای اینکه بدون ترق و توروق تا خود صبح بسوزند و من دیگر نترسم. اما من که نمی ترسم.فقط نگرانم کامواهایم تمام شوند.آن وقت چه کار کنم؟هان؟

یادداشت‌های مرتبط به بهار برایم کاموا بیاور

            این کتاب، تمام عناصری که لازم داشتم تا با اندک اطلاعات و آگاهی راجع به داستان، جذبش بشم رو داشت. که خب می‌شه گفت عمدتاً عنوان، جملات ابتدایی کتاب و حسّ اولیه‌ای که از وجودش می‌گیری اون عناصربودند.
راجع به داستان؟ قدری جذبش شده‌بودم که نمی‌خواستم برای طولانی‌مدت زمین بگذارمش که مبادا از جریان ذره‌ای دور بیفتم. با جلورفتن داستان، میلم به سردرآوردن از پرده‌ی نهایی و اصلی و خواندن فصل پایانی بیشتر می‌شد. و فکرمی‌کنم تمام خوانندگان این کتاب، با این قسمت حرفم موافق باشند.:)) (اگر نه هم که لامشکل آقا، اصلاً کی موافقت همگانی خواست؟ آها، خودم؟ پس هیچی.) با خواندن پایان، انتظار داشتی حداقل یکی-دو تا از گره‌های ذهنی‌ای که داستان برات ایجاد می‌کرد، باز می‌شدن و تا حدّی به رضایت ناشی از "درک کردن" می‌رسیدی. ولی شاید۲-۳فصل انتهایی، کمی که نه، زیاد دیر بود برای رفتن سراغ گرهک‌های ایجاد شده. برای همین هرقدر که از بدیع‌بودنش لذت بردم و محصور فضای یخ‌زده و وهم‌ناکی که داستان درش شکل می گرفت شدم، پایان راضی‌کننده‌ای نصیبم نشد و این رو منی می‌گم که اکثر اوقات از کتاب ناخوانده و فیلم نادیده، انتظاری ماورایی در ذهنم نمی‌سازم.:)) 
خلاصه که خانم حسینیان، دمتون گرم که این‌طور پای داستان‌تون قدرت جم‌خوردن رو از ما گرفتید. تجربه‌ی متفاوتی بود ولی آه کاش این گره‌های ما رِ زودتر می‌شکافتین‌.
          
            مسیر من برای خوندن این کتاب مقداری متفاوت بود! درواقع دنبال خوندن کتابی از مریم حسینیان بودم که به این کتاب برخوردم!
در ابتدا بگم که برای شخص من این کتاب از بانوی گوزن خوش‌خوان‌تر بود.
گفتگوها و درگیری‌های درونی یک زن شاید کلیدواژه‌ای باشه که اخیرا در آثار نویسندگان زن نشر چشمه بیشتر بهش برمی‌خوریم! این فضا و این جنس پیش‌برد روایت برای شخص من جذابه.
نکته‌ی بعدی در توضیح این کتاب اتفاقات عجیبه که من دوست ندارم اما در مورد این کتاب این‌که در نهایت این سر در آسمان داشتن رو با دلایلی به فضای واقعی نزدیک می‌کنه و اصطلاحا پای داستان رو روی زمین نگه می‌داره برای من جالب توجه بود!
این که دلت بخواد داستان رو ادامه بدی و قصه همراهت بمونه موضوع سختیه که این کتاب تونست برای من ایجادش کنه و این‌که این رو در قالب نامه بتونی ارائه کنی حتما قدرت روایت نویسنده رو می‌رسونه.
در مجموع اگر بخوام بگم این کتاب روایت جالبی داره، در دیالوگ‌ها خوب عمل کرده و جز رمان‌های خوب و خوش‌خوان طبقه بندی می‌شه.

پ.ن: کتاب صوتی این اثر رو رادیو گوشه با صدای گلاره عباسی منتشر کرده که به نظرم راوی خوب و خروجی جالب بود.