زنده بودن و مردن همه در راستای زندگی است...
زندگی که پایانش اسم مرگ به چشم میخورد انسان را در خود غرق میکند.
خاطرات و ثبت لحظات؛ من عاشق این کارم ولی چه حسی ممکن است به من دست بدهد وقتی انبوه لحظات خوشم را در واپسین لحظات زندگی ام به من یادآور شوند؟
حس پوچی و خیال؟
نمیدانم چه احساسی گریبانگیرم میشود.
فانوس خاطرات گمشده داستان همین لحظات تلخ و شیرین زندگی است که درباره زندگی چند انسان نوشته شده ...
از زنی که تصمیم گرفت مربی مهد کودک شود
و مردی که کل شهر حتی از آوردن اسمش وحشت داشتند...
از داستان دخترکی که هیراساکا را به چالش کشید ...
و هیراساکا راهنمای مهربانی که هیچ در کوله بار خاطراتش یافت نمیشود پذیرای انسان ها در نخستین مقصد بعد از مرگ است تا روز های خوش را به آدمیان هدیه دهد...
زندگی داستان فداکاری انسان هایی است که برای راحتی خیال خود و آسودگی زندگی دیگران گاهی از خود میگذرند...
🙃💕🌱