شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        یادته چه طور توی “آنه شرلی در جزیره” می‌گفتی که گیلبرت اونقدر عصبی‌ت می‌کنه که هنوز هم نمی‌تونی اسمشو با یه لبخند بگی؟! حالا ببین! همین گیلبرت عزیزم شده! 😂
قطعا اون روزها می‌گفتی “هیچ‌وقت با این پسر نمیام توی یک جزیره، کاش یه کشتی غرق بشه و این توی اون کشتی باشه!” 
حالا همون گیلبرت شده همون مردی که روز به روز توی نامه‌هات “عزیزم” صداش می‌زنی! خب، لابد گیلبرت دیگه برای آنه مثل همون دیگه عزیزترین عزیز‌ها شده که روزهای گذشته نمی‌تونست حتی در خوابش ببینه.
مطمئنم که گیلبرت الان اونقدر خوشحاله که انگار اینجا توی ویندی پاپلرز، تنها دلیلی که برای لبخند زدن داره همون “گیلبرت عزیزم” هست! 🌸
به عنوان کسی که از این تغییرات شاهد بود، باید بگم که نه تنها این رشد برای آنه قابل توجهه، بلکه نشون‌دهنده‌یه که توی رابطه‌ها چیزی که مهمه، همون رشد و تغییرات مستمر است. چیزی که یه رابطه رو عالی می‌کنه هم همینه: یاد گرفتن، رشد کردن و بهترین نسخه از خودتو توی رابطه پیاده کردن.
خلاصه که این نامه‌های پر از “عزیزم” نه تنها عاطفی و شیرین‌اند، بلکه نشون‌دهنده‌یه که آنه هم از نظر احساسی بالغ شده و می‌دونه که گیلبرت همزمان با اون، مثل همیشه با وفاداری کنارشه. یه چیزی که باید توی این رابطه مهم باشه اینه که هر دو طرف بتونن یک رابطه سالم، پر از احترام و درک داشته باشن و در نهایت هر دو به بهترین شکل خودشان در کنار هم رشد کنند.
حالا، توی این مسیر، آرزو می‌کنم که زندگی مشترک آنه و گیلبرت همیشه پر از لحظات شیرین و ماجراهای جذاب باشه. که همشون در کنار هم، با لبخند و عشق، زندگی رو به بهترین شکل ممکن بسازند! ✨
با این حال، من امیدوارم که این زندگی جدیدت با گیلبرت، پر از خوشبختی و ماجراهای عالی باشه! آرزوی بهترین‌ها رو دارم برای تو و گیلبرت عزیزم! 😘
      

19

مُحیصا

مُحیصا

10 ساعت پیش

        کارم با سیستم که تمام می شود، چشمانم را می مالم، خمیازه ای عمیق می کشم و یک کش و قوس جانانه به بدن کوفته ام می دهم. نیم ساعت به پایان ساعت کاری مانده، شب زمستانی( زمستان ساحره) را از کیفم بیرون می آورم و شروع می کنم به خواندنش. دو فصل مانده تا این مجموعه لذت بخش تمام بشود که همکارم می پرسد:« داری چی می خونی؟» کتاب را بالا می آورم و می گویم:« اینو.» همکارم با تردید می گوید:« شب زمستانی؟ خوبه؟ داستانش در مورد چیه؟» مبهوت نگاهش می کنم. نمی دانم تا به حال برایتان پیش آمده یا نه که کسی نظرتان را راجب کتابی بپرسد و شما فقط نگاهش کنید و نتوانید کلمات مناسبی برای توصیف کتاب پیدا کنید؟ راستش برای من که تا دلتان بخواهد پیش آمده. در همچین مواقعی اگر یک کتابخوان این سوال را بپرسد می گویم :« ببین نمی تونم بگم چجوریه باید خودت بخونی تا بفهمی ولی اونقدر خوبه که نمی تونم با کلمات لذتی که از کتاب بردم رو بیان کنم :).» اما در جواب همکارم که به گفته خودش در زندگی تنها کتاب های درسی اش را خوانده به جمله کوتاه :« فقط یه رمانه چیز خاصی نیست .» بسنده کردم. راستش را بخواهید زمانی بود که بدون توجه به اینکه انسان مقابلم کتاب می خواند یا نه با آب و تاب  و جزئیات وافر درباره ی کتابی که خواندم، احساساتی که موقع خواندنش تجربه کردم و درسی که از آن گرفتم صحبت می کردم، اما از آن زمان گویی صدها سال گذشته است. 
اما خب به شما که می شود گفت:) شب زمستانی مجموعه ای بود که در یک شب زمستانی(سال ۱۴۰۲) که برف محکم به شیشه های اتاقم می کوبید و بی خوابی بی قرارم کرده بود شروع شد. طبق معمول پتویی را دور خود پیچیده و به بخاری چسبیده بودم. یک فلاسک چایی و جعبه پولکی هم کنارم گذاشته بودم نور چراغ قوه گوشی را روی کتاب انداختم و شروع کردم به خواندنش. وای که چقدر توصیفاتش به جانم  می چسبید. نمی دانم چند ساعت از نیمه شب گذشته بود که کتاب از دستم افتاد و با بدن مچاله ای  پیچیده در پتویی ضخیم، در کنار بخاری به خواب رفتم و صبح روز بعد با بدنی کوفته و گرفته از خواب بیدار شدم. 
شخصیت پردازی مجموعه شب زمستانی از دیگر نقاط قوت آن است. زیباست. لطیف است و ملموس. داستان از قبل از تولد واسیلیسا(شخصیت اصلی داستان) شروع می شود. از مادرش. حتی مادربزرگش. از پدرش می گوید و برادران و خواهرانش. گویی نویسنده عجله ای برای تعریف قصه اش ندارد و می خواهد در ابتدا ما را با اتمسفر حاکم بر کل داستان آشنا کند. شرایطی که شخصیت اصلی داستان در آن متولد می شود، بزرگ می شود و زیست می کند. 
روند داستان آرام است ولی این جریان آرام موجب خستگی و فرسودگی ذهن و « وای خدایا بسه دیگه تموم شو»  نمی شود و در همین حین داستان را جلو می برد و جلو می برد آنقدر که وقتی کتاب تمام می شود متعجب می شوی و گاهی هم ممکن است کتاب را زیر و زِبَر کنی تا صفحات نانوشته ای را بیابی که نویسنده هم از آن خبر ندارد.😅
رومنس داستان هم چِغِر، نچسب و در یک نگاه دلداده یکدیگر شدند و بلاه بلاه بلاه نیست.😂  پر فراز و نشیب است، رابطه موروزکو و واسیا در ابتدا مانند نهال نحیف، شکننده و ضعیف است و به مرور به درختی تنومند تبدیل می شود.
در نهایت برایتان آرزو می کنم که کتابی همچون شب زمستانی بخوانید، کتابی که به دلتان بچسبد و آثارش بر قلب و روحتان باقی بماند:))
      

20

محمد میرشاهی

محمد میرشاهی

16 ساعت پیش

        کتاب «زندگی من» (My Brief History) نوشته استیون هاوکینگ، اتوبیوگرافی کوتاه اما پرمحتوایی است که به زندگی شخصی و علمی این دانشمند برجسته میپردازد. این اثر نه تنها روایتی صمیمی از فراز و نشیبهای زندگی هاوکینگ است، بلکه پنجرهای به ذهن یکی از تأثیرگذارترین فیزیکدانان قرن بیست و یکم باز میکند. در ادامه، تحلیل این کتاب از جنبههای مختلف ارائه میشود:

**۱. ساختار و محتوای کتاب**  
هاوکینگ در این کتاب زندگی خود را از کودکی در لندن پس از جنگ جهانی دوم تا دستاوردهای علمی بزرگش در حوزه کیهانشناسی و سیاهچالهها روایت میکند. فصلهای کتاب شامل موضوعاتی مانند تحصیل در آکسفورد و کمبریج، تشخیص بیماری ALS در ۲۱ سالگی، ازدواج، و پژوهشهای پیشگامانه در فیزیک نظری است.  
- **ترکیب خاطرات شخصی و علمی**: هاوکینگ به شکلی ماهرانه خاطراتی مانند استفاده از ویلچر دستی و ماشین سهچرخه برقی را با توضیح مفاهیمی مانند امواج گرانشی و تکینگیهای فضا-زمان ترکیب میکند.  
- **جزئیات کمترشنیدهشده**: او به جنبههایی از زندگیاش اشاره میکند که در رسانهها کمتر برجسته شدهاند، مانند شوخطبعیهایش در شرطبندیهای علمی با همکاران و چالشهای پدر بودن در کنار مبارزه با بیماری.

 **۲. سبک نگارش و لحن**  
- **ساده و صمیمی**: هاوکینگ با زبانی روان و دور از پیچیدگیهای علمی، مخاطب را به دنیای درونی خود دعوت میکند. این سبک مشابه آثار دیگرش مانند «تاریخچه زمان» است و باعث میشود کتاب برای عموم قابلدرک باشد.  
- **صداقت و شفافیت**: او بدون رمانتیک کردن شرایط، از ناامیدیها و لحظات دشوار زندگیاش، مانند افسردگی همسرش جین پس از پیشرفتهای علمی او، سخن میگوید.  
- **طنز ظریف**: در بخشهایی از کتاب، هاوکینگ با شوخطبعی خاص خود، مانند «مسافرکشی غیرقانونی با ویلچر برقی»، لحظات سبکی میآفریند.

 **۳. تأثیر بیماری ALS بر زندگی و کار**  
هاوکینگ بیماری خود را نه یک محدودیت، بلکه عاملی برای تمرکز بر علم توصیف میکند. او مینویسد:  
> «وقتی با امکان مرگ زودرس مواجه شدم، فهمیدم زندگی ارزش زیستن دارد و چیزهای زیادی هست که میخواهم انجام دهم».  
- **انطباق با شرایط**: استفاده از ویلچر الکتریکی در آمریکا و کمک دانشجویان برای انجام کارهای روزمره، نشاندهنده تلاش او برای حفظ استقلال است.  
- **تغییر نگرش**: بیماری باعث شد او از «دانشجویی کمکار» به فردی تبدیل شود که با اشتیاق به حل معماهای کیهان میپردازد.

### **۴. بازتابهای فلسفی و علمی**  
- **پرسشهای بنیادین**: هاوکینگ در این کتاب به موضوعاتی مانند نقش خدا در آفرینش جهان اشاره میکند و استدلال میکند که قوانین فیزیک مانند گرانش میتوانند بدون نیاز به یک خالق، جهان را توضیح دهند.  
- **انتقادها**: دیدگاههای او درباره بیکرانگی زمان و خودآفرینی جهان توسط برخی فلاسفه و دانشمندان به چالش کشیده شده است.  

### **۵. نقدها و واکنشها**  
- **استقبال عمومی**: کتاب به دلیل ترکیب زندگینامه و علم، مورد تحسین قرار گرفت. نشریاتی مانند گاردین آن را «روشنگرانه» توصیف کردند.  
- **انتقادات**: برخی خوانندگان معتقدند بخشهای علمی کتاب برای غیرمتخصصان سنگین است، در حالی که دیگران از کمبود جزئیات عاطفی در روابط شخصی هاوکینگ انتقاد کردهاند.  
- **تأثیر فرهنگی**: زندگی هاوکینگ الهامبخش فیلم «نظریه همهچیز» (2014) شد که بر اساس خاطرات همسرش جین ساخته شد.

---

### **جمعبندی**  
«زندگی من» بیش از آنکه یک اتوبیوگرافی معمولی باشد، روایتی است از تقابل انسان با محدودیتهای فیزیکی و جستوجوی بیپایان برای درک جهان. هاوکینگ در این کتاب نشان میدهد که چگونه کنجکاوی علمی و اراده قوی میتوانند بر هر چالشی غلبه کنند. این اثر نه تنها برای علاقهمندان به علم، بلکه برای هر کسی که در جستجوی الهامگیری از مبارزههای انسانی است، خواندنی است.
      

8

        کتابی که نمونه‌خوانی کردنش منو به شدت عذاب داد!
🎙اگه بهت بگن  می‌تونی با عزیزی که از دست دادی ملاقات کنی بهش چی میگی؟ شاید بغلش کنی و تمام دوستت‌دارم‌هایی که برای گفتنشون خساست به خرج دادی رو تحویلش بدی. شاید هم رازی رو متوجه بشی که تا قبلش فکرشم نمی‌کردی!
این کتاب داستان افرادیه که عزیزانشون رو در یک صبح معمولی سوار مترو کردن و ساعتی بعد و در ایستگاه نیشی‌یویگاهاما از دستشون دادن.
شاید به دلیل سانحه‌ یا هم شانس بعد از اون حادثه اون قطار که حالا تبدیل به روح شده هر شب دوباره از اون خط عبور می‌کنه و این یه فرصت برای بازماندگانه تا یک‌بار سوارش بشن و با عزیزی که از دست دادن درست در تاریخ و ساعت همون روز حادثه ملاقات کنند. البته که این ملاقات یه موهبته حتی  اگه چیزی رو نتونن تغییر بدن.

✍️  این کتاب در قالب داستان‌های کوتاهه و روایت افراد مختلف در اون قطاره. و برعکس چیزی که ممکنه از اوایل داستان به نظر برسه هرچقدر جلوتر پیش میریم نویسنده اشخاص رو بهم مربوط می‌کنه و ردی از اونا در زندگی نفر بعد به جا میذاره و البته که حقایقی کشف میشه در آخر که اشکمون رو در میاره. وقتی این کتاب رو نمونه‌خوانی می‌کردم از همون اول جذبش شدم و به نظرم شروع خیلی خوبی داره به خصوص قوانین ورود به قطار که در اصل همون اول کار بهت میگه دل نبندی به چیزی. داستان‌ها خسته‌کنننده نمیشن و یک اثر هنری رو از نماد سلامت روان به جا میذارن و شخصیت‌ها از سوگشون به درستی move on می‌کنند که زیباترین پایان‌بندیه.

به شخصه فکر می‌کنم هر داستان رد پررنگی از  آنچه " باید بیاموزیم" داره و در جلسات تحلیل کتاب میشه خیلی زیاد روش مانور داد‌. امیدوارم در تحلیل این کتاب با باشگاه دانش‌آفرین همراه باشم🥹🫣 
👀آنچه می‌توان آموخت در یک نگاه:
سوگ، عشق سالم، خانواده و حمایت، خیانت، فرزندپروری مناسب، قلدری و....
      

18

        **یادداشتی بر کتاب "سمفونی مردگان" اثر عباس معروفی** 

"بعضی کتابها مثل زهرِ  هستند... اول میسوزانند، بعد میروند توی رگهایت و تا همیشه میمانند."**  

"سمفونی مردگان" عباس معروفی، یکی از آن کتابهایی ست که بعد از خواندنش، انگار سنگی روی سینه ات میگذاری. غمِ آن نه از جنس اشک ریختن است، نه از نوع فریاد زدن... غمیست که مثل دودِ سیگارِ آخر شب، آرام آرام ریه هایت را پر میکند و تا روزها بوی تلخش در ذهنت میماند. 
 این تلخی را فقط در "بچه مردمِ" جلال آل احمد و این کتاب حس کرده ا م. گویی نویسنده قلمش را در جوهر سیاهِ ناامیدی زده و هر کلمه، زخمی ست که خونریزی اش بند نمیآید.  

ساختارِ سمفونی مردگان 
داستان حولِ خانوادهی "اورخانی" میچرخد؛ خانوادهای که هر عضو اش، قطعه ای از موسیقی مرگ مینوازد. 
پدر، نمادِ سنتِ خشنِ پدرسالاریست؛ مردی که فکر میکند عشق یعنی "شلاق"! 
او با اقتداری بیمارگونه، میخواهد فرزندانش را در قالبِ آرزوهای خودش بریزد، اما نمیداند همین قالب های تنگ، استخوان هایشان را خرد میکند.
 مادر، با همه ی مهربانی هایش، بی اختیار مشروعیت بخشِ ظلمِ پدر است. 
اورهان، برادرِ کوچکتر، در تقلیدِ ناشیانه از پدر، تبدیل به موجودی می شود که نه اقتدار پدر را دارد، نه رحمتِ مادر را. 
و آیدا، خواهری که آرزوهایش قربانیِ ترسِ پدر خانواده از "بی آبرویی" میشود...  

نکته ی دردناک ماجرا اینجاست که **همه مقصرند، اما هیچکس مقصر نیست**. پدر باور دارد دارد "خیر" فرزندانش را میخواهد، اورهان اسیرِ حسادت و عقده های  خودخواسته است اما فکر میکند که حق خودش از ما تَرَک پدری بیش تر از برادری است که اندازه او در حجره کار نکرده است، مادر سکوت می کند و آیدین... آیدین که خودش هم بخشی از این جنایت است با یکدندگی هایش. 
اینجاست که معروفی نشان میدهد چگونه سیستم های سنتی، حتی با نیت های خوب، میتوانند آدم ها را نابود کنند.  

 **نقاط قوت و ضعف:**  
آنچه کتاب را فراموش نشدنی میکند، فضاسازیِ مرگبار و دیالوگ هایِ تیزِ شبیه به نیش مار است.
 صحنه هایِ مثل مرگِ آیدا، یا مرگ نامعلوم سورمه ...  

 اواخر کتاب، گویی نویسنده در باتلاقِ تلخی هایش گیر کرده است. انگار میخواسته با کش دادنِ رنجِ شخصیت ها، فریادی بکشد، اما این فریاد گاهی به جیغ هایِ بی پایان تبدیل میشود که از شدتِ بلندبودن، مفهومش را از دست میدهد.  

 **زنانِ سمفونی؛ قربانیانِ بی صدا:**  
آیدا، نمادِ زنِ ایرانیست در دهه هایِ گذشته؛ موجودی که باید آرزوهایش را دفن کند تا "زن خوب" باشد.
 معروفی به خوبی نشان میدهد که چگونه مردانِ خانواده، به بهانه ی "حفظِ آبرو"، زندگی را از زن میدزدند. 
آیدا نه حقِ بچگی کردن دارد، نه حقِ عاشق شدن... انگار زن بودن در آن چهار دیوار، یعنی تبدیل شدن به سایه یِ مردها.  

**حرفِ آخر:**  
"سمفونی مردگان" کتابی ست که باید خواند، اما نباید دوباره خواند! چون بارِ غمش سنگین است. با این حال، نوایِ آن تا همیشه در گوشِ خواننده میماند

      

12

        بسم الله الرحمن الرحیم 
.
و توی این ۲۱۰ روز که تقریبا از خوندن اولین جلد آنی شرلی می‌گذشت انقدر واقع بینانه داستانی ازین مجموعه نخونده بودم!
.
اگر اشتباه نکنم این کتاب روایتگر ۶ سال از زندگی آنی شرلی در روستای گلن سنت مری ، در خونه‌ای به اسم اینگل‌سایده ، داستان ۷ سال بعد از کتابِ قبلی روایت میشه و آنی داره کم‌کم دل به روزمرگی ها میده و بخش های داستان بیشتر درمورد بچه‌های آنی و گیلبرته.
.
راستش قبل از خوندن ۲۰ صفحه اخر از این جلد راضی نبودم ، چون من دلباخته‌ی آنی بودم ، ولی مونتگمری داشت از بچه‌هاش برام میگفت. یچیزه حالبی که وجود داره و برام موقع خوندن کتابای مونتگمری به عادت تبدیل شده اینه که ، باید حداقل یه بار طی خوندن کتاب گریه کنم. 
ولی این جلد داشت نگرانم میکرد چون گریه نکردم و این یعنی داستان برام آنی شرلی سابق نیست ، اما ورق برگشت ، اونم توی صفحه‌ی اخر.
.
و جمله‌ای که خوندن این بود " والتر مانند کسی که از رازی سحرآمیز باخبر است در خواب لبخند می‌زد. ماه از میان میله‌های پنجره سربی به بالشش می‌تابید و و سایه صلیبی را روی دیوار بالای سرش انداخته بود ؛ سال‌ها بعد آنی آن تصویر را به یاد می‌آورد و می‌اندیشید که آن صلیب از آینده خبر می‌داده است ، از صلیبی بالای قبری در گوشه‌ای از فرانسه. ولی آن شب این صلیب سایه‌ای بیش نبود فقط یک... سایه."
شاید این جمله برای شما هیچی نباشه ، ولی برای من کافی بود تا گریه کنم به حال آنی که سال ها بعد قراره این صحنه‌ رو به یاد بیاره و والتری که نیست... ، و مشتاقانه منتظرم ببینم آیا این شرح حال از آنی سره قبره والتر توی جلدای بعد گفته میشه؟ و چجوری؟ چجوری از والتره مهربان ، شاعر دل میکنه؟
.
بزارین ازین بگم که چرا ۲۰ صفحه‌ی اخرو دوست داشتم و نظرمو نسبت به کل کتاب تغییر داد ، تو این صفحات به تنهایی از آنی گفته بود ، از زنی که روزگار به سنش افزوده بود و داشت به ورطه‌ی روزمرگی می‌کشید ، گویی توی این صفحات من آنی تمام فصول رو میدیدم در گرین‌گیبلز ، آنی ردموند ، آنی ویندی پاپلرز و...
.
آقا بخونید این مجموعه رو ، اصلا یه بهاره و کتابای مونتگمری!
      

9

        «بخش D» دومین کتابی بود که از فریدا مک‌فادن خوندم؛ اولی «هرگز دروغ نگو» بود.
این دو کتاب رو باهم به عنوان هدیه دریافت کردم و از اونجایی که شنیده بودم «بخش D» از «هرگز دروغ نگو» بهتر و قوی‌تره، ترجیح دادم از ضعیف‌تر به قوی‌تر بخونمش. پیش از این نظرم رو برای «هرگز دروغ نگو» هم نوشتم.
نظر شخصی من اینه که طرح و ساختار رمان در «هرگز دروغ نگو» به مراتب از «بخش D» قوی‌تر، حرفه‌ای‌تر و جالب‌تر بود. رسالت یک رمان معمایی و جنایی خوب اینه که شما رو سرگرم کنه و بهتون رودست بزنه. با این که این رودست خوردن‌ها برای مخاطب در «بخش D» بیشتر اتفاق می‌افته و چند باری غافلگیر میشه و حتی توی صفحه‌ی ۲۲۴ یه چک افسری از نویسنده میخوره، اما بنظرم ایراداتی که می‌شد بهش وارد کرد اون رو از «هرگز دروغ نگو» پایین‌تر قرار میده.
ریتم و تمپوی هر دو کتاب خوب بود با سرعت مناسبی پیش می‌رفتند؛ «بخش D» در این مورد یقیناً بهتر بود.
شخصیت پردازی در کتاب حاضر چند قدم از «هرگز دروغ نگو» جلوتر بود.
صحنه‌پردازی «بخش D» رو (شاید چون تک لوکیشن بود) به اندازه‌ی «هرگز دروغ نگو» دوست نداشتم. کلاً در هر دو کتاب از صحنه پردازی‌ها لذت نبردم و بنظرم می‌تونست بهتر هم باشه.
زاویه‌ی دید در «هرگز دروغ نگو» به این صورت بود که داستان دو «منِ راوی» داشت و کاملاً هم در خدمت اثر بود. این موضوع توی «بخش D» که ما با یک راوی سر و کار داریم، و از قضا راوی ما هم خیلی طبیعی به نظر نمیرسه و میشه غیرقابل اعتماد محسوبش کرد، بهتر پرداخته شده.
مورد بعدی دیالوگ‌هاست که در هر دو کتاب ما نه با دیالوگ‌های شاهکاری مواجه هستیم و نه خیلی دم دستی. از نظر من امتیاز مک‌فادن توی این مبحث از ۵ نمره میتونه ۳ باشه.
اما در نهایت چیزی که در هر دو کتاب توی ذوق می‌زد، وجود باگ‌ها و حفره‌هایی بود که می‌شد پیدا کرد. اوجش هم... امیدوارم اسپویل محسوب نشه و خیلی ریز بهش اشاره می‌کنم... صدای زنگ در که ایمی توی صفحات پایانی با توجه به اون یه نکته‌ی مهم رو کشف میکنه. در حالی که منِ خواننده خیلی زودتر این سوال رو از خودم پرسیده بودم!
در آخر باید بگم این بزرگ‌ترین اشکال مک‌فادن (حداقل در این دو کتاب) بوده. اون مخاطباش رو باهوش فرض نمیکنه و این میتونه بزرگ‌ترین اشتباه برای یک نویسنده‌ی ژانر جنایی و معمایی باشه.
سوالِ شما: «بخش D» ارزش خوندن داره؟
جواب من: برای یک‌بار خوندن و لذت بردن، قطعاً بله. اما منتظر یک شاهکار نباشید.
      

9

        «مرادِطبیعت زِ ایجاد ما،عشق ورزی است»
دیالوگی از چبوتیکین در نمایشنامه
🟣📖نمایشنامه سه خواهر در 4پرده از آنتون چخوف روسی 🇷🇺تلخ، کسل‌آورترین اثری بود که تاکنون از او خوانده‌ام .نمایش نامه‌ای ،زن محور که یک تراژدی اجتماعی است.روایت 3خواهر ویک برادر که دریک شهرستان دورافتاده زندگی میکنند.خوشبختی ازنظر این سه خواهر درکوچ کردن به مسکو ورفتن از این شهرستان کوچک است.دخترانی که مسکو را کعبه آمال خودقرار داده اند.خوشبختی خلاصه شده است فقط در مهاجرت به مسکو
♀️پرده اول نمایشنامه نسبتاً فضای شادتری نسبت به سایر پرده ها دارد ، چرا که همه امید برگشت به مسکو را دارند ، مخصوصا که قرار است آندری(تک برادر) بزودی به دانشگاه 🎓مسکو برگردد ، و خواهرانش هم کم کم میخواهند به مسکو برگردند.بین پرده‌های اول و دوم و سوم فواصل زمانی وجود دارد و فقط پرده چهارم است که با فاصله کمی از پرده سوم اتفاق می‌افتند. فضای کسالت آور شدید و بطالتی که سراسر این نمایشنامه را در برگرفته ، و رنج هایی که انسان های روشنفکر و دست بالا ، در این محیط می کشند ، موضوع اصلی این نمایشنامه می باشد.
⚛️داستان خط مشی تلخ وسیاهی دارد که نشان می‌دهد آرمانهایی بی تناسب با امکانات درنهایت محکوم به فنا خواهند بود.وهرچه به آخر نمایش نزدیک می شویم تراژدی‌تر می‌شود ، تا جایی که خود سه خواهر درگیر عشق های ناکام و مسائل و رنج هایی میشوند ، و آندری هم متوجه خیانت ناتاشا شده بصورت غیر مستقیم،می‌شودو با رفتن نظامیان به منطقه ای دیگر ، و رفتن ایرنا و اولگا به مدرسه ای که اولگا در آند مدیر شده ، که به خاطر دعوایشان با ناتاشا بوده وهمچنین رفتن سرهنگی که ماشای شوهر دار که از بلاهت شوهرش به تنگ آمده و عاشق این سرهنگ شده بود،همچنبن  با کشته شدن معشوقه ایرنا توسط رقیب عشقی اش دریک دوئل ⚔️و با فرزند داری و زن ذلیلی آندری و خباثت ناتاشا .....همه وهمه تلخ‌کامی وناکامی را نمایش می‌دهند

♀️📚پس از مطالعه‌ی اکثر نمایشنامه‌های آنتون‌چخوف چندین وجه اشتراک خیلی چشم گیر است: حضور مردمانی منفعل که در زندگی خویش ساختن وتلاش برای نیل به آرزوها را هدرخود ازبین برده اند وفقط طالب آرمانهای خود هستند بدون کوچکترین سعی وتلاش وبه کارگیری استعدادهایشان همچنین آثاری که خواندم دیالوگهای فلسفی وروشنفکر مابانه ردوبدل نمی شود وبه زبان ساده وروان روایت می‌کند،شخصیت پردازی چخوف به کمک دیالوگ ها توسعه پیدا می کند.حتی جزئیات رفتاری وافکار افراد فقط از طریق دیالوگ میان شخصیت ها آشکار می شوند.  پرحرفی🗣️ بزرگترین معضل زندگی این آدم هاست؛ که منجر به بی عملی می شود. شخصیت های خرده مالک یا متولان قدیمی، اکثراً خود را روشنفکر می دانند؛ و در طبقه ای بالاتر.اکثراً احساسی نوستالژیک نسبت به گذشته دارند. حتی رعیت ها.اکثر عشق‌ها نافرجام و همچنین ممنوعه ❌هستند.
اکثر نمایشنامه‌های چخوف در خانه‌های🏘️ روستایی روسیه اتفاق می افتند و زندگی یکنواخت و ناامیدانه ی طبقه مالک را ترسیم می کنند. شخصیت های چخوف همگی آرزوی زندگی بهتری را دارند، امّا هیچ‌یک نمی داند چگونه آن را به چنگ آورد و یا اساساً برای رسیدن به مال واموال خود از کجا شروع کند.
♀️🎙️اگر قرار است از خواندن یک اثرکلاسیک نتیجه مطلوب حاصل شود نیازمند به آگاهی از موقعیت تاریخی واجتماعی روایتِ آن اثر داریم.نمایش نامه حاضر در دوران پایان حکومتِ خودکامه تزاری روایت میشود،درآخر نمایش نامه به دوستداران ادبیات روس(به ویژه آنتون چخوف) توصیه می‌شود.

📝بریده‌ای جذاب از کتاب: 
ما از زندگی آینده برخوردار نخواهیم شد،ما زنده ایم تا ایجادش کنیم.
      

37

emir hafez

emir hafez

دیروز

        انتخاب این کتاب در واقع به درگیری شخصی من با مسئله مرکزی کتاب مرتبط است. و آن این که در این عصر و زمانه‌ی پرشتاب که کوچک‌ترین مجالی را برای آسودن و رها بودن نمی‌دهد و حتی اگر هم زمانی را به اینگونه سپری کنیم، عذاب وجدان بخاطر مفید نبودن وقتمان به سرعت هر خوشی را تلخ می‌کند، چگونه زیستنی است؟ پاسخ کتاب همچنان در همان منطق کمی و علمی است. و سعی می‌کند نشان دهد که چگونه رها و ناهشیار پرسه زدن یا فقط نشستن و رشته‌های اندیشه را رها کردن چقدر به خلاقیت و سلامت روان و ذهنمان مرتبط است. زمانی که در آن به وسایل الکترونیکی و اینترنت و برنامه‌ریزی‌های کاری و تحصیلی هیچ اعتنایی نکنیم، در زندگی امروزه ما که بهره‌وری را هرچقدر افزایش بدهی کم است، عملا به لحظات ناممکنی بدل شده‌اند. از این منظر من هم دلم برای روزگار کودکی تنگ می‌شود. برای وقتی که همه چیز معطوف به اکنون بود. برای زمان بازی که نام و مضمون یکی از بهترین فصل‌های کتاب هم هست. و من هم معتقدم که چنین چنین رها زیستن، زندگی بهتری است. درحالی که همزمان به فهرست کارهای انجام نگرفته‌ام نگاه می‌کنم و احساس بدی دارم که از انجام دادنشان عقب مانده ام. اما می‌دانم که در واقع به چیزی دیگر نیاز دارم. به اتلاف وقت بدون فکر کردن به بعدش.
      

5

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.