Ms.nobody ؛)(=

تاریخ عضویت:

فروردین 1402

Ms.nobody ؛)(=

@Ms.nobody

24 دنبال شده

138 دنبال کننده

                مروج و  تسهیلگر ادبیات کودک
من هیچکسم! تو کیستی؟
توی صفحه اینستاگرامم تجربه هامو به اشتراک می ذارم
              
fatemeh.tohidmanesh

یادداشت‌ها

        
المر رستمی، المر...
دانش‌آموز کلاس اولی  که قرار است نقش بازی کند، رو به‌روی همکلاسی هایش ایستاده است. وقتی یکی از بچه‌ها صدایش می‌کند، المر رستمی چشمکی می‌زند و در پاسخ، لبخند می‌زند.
با این‌که از یک هفته قبل طرح بحث و فعالیت‌های کتاب‌خوانی را نوشته‌ام، هنوز نمی‌دانم قرار است چه اتفاقی بیفتد. قرار است در نقطه اوج داستان، دیگر ادامه ندهم و بچه‌ها خودشان ادامه‌ی قصه را بنویسند. کاربرگ فعالیت بر اساس اصول داستان‌نویسی طراحی شده و مراحل آن طوری چیده شده است که بچه‌ها بتوانند خودشان داستان بنویسند.
هنوز در ابتدای راه نوشتن هستند؛ بعضی فقط چند کلمه می‌نویسند و دیگر ادامه نمی‌دهند، بعضی هم جملات را نیمه‌کاره رها می‌کنند. می‌دانم که باید صبور باشم و این صبوری در تسهیلگری نگارش خلاق ضروری است. وقتی در نوشتن در می‌مانند، با آن‌ها گفت‌وگو می‌کنم و سعی می‌کنند گفته‌هایشان را روی کاغذ بیاورند.
امروز فعالیت کتاب‌خوانی مبتنی بر نگارش بود؛ بچه‌ها قصه را شنیدند، ادامه‌اش را حدس زدند و درباره‌ی آن نوشتند.
هرچه که بود، تلاش کردیم در داستان از حضور دانش‌آموزانی استفاده کنیم که در کلاس، متفاوت‌تر از دیگران هستند.
بی‌شک می‌توانم بگویم که المر در فعالیت‌های ترویجی، یکی از منابع اصلی من خواهد بود و بر اساس آن، فعالیت‌های متنوعی طراحی خواهم کرد.
      

26

        چه احساسی بهت دست می‌ده وقتی بعد از مدت‌ها داری یه رمان می‌خونی، اما یکی بهت می‌گه که خوندن رمان وقت تلف کردنه؟ با این حال، تو همچنان می‌خوای ادامه بدی...
وقتی کتاب رو تموم کردم، دلم می‌خواست بهش بگم که شاید خوندن رمان تمرکز زیادی می‌خواد و ذهن رو خسته می‌کنه، اما من تمام توصیف‌های کتاب رو مثل سکانس‌های یه فیلم توی ذهنم می‌دیدم. مثلاً همراه جولی توی نمایش کهکشانی شرکت کردم؛ جایی که بچه‌ها خطرناک‌ترین نمایش رو برای مردم یه سیاره‌ی غریبه اجرا می‌کردن. حتی ممکن بود موقع نمایش جونشون رو از دست بدن، چون اگر می‌خواستن از اون سیاره فرار کنن، شرایط جوی اجازه‌ی زنده موندن رو بهشون نمی‌داد. اون‌ها سال‌های نوری از خونه‌شون دور بودن و کم‌کم تسلیم شدن.
اما جولی... اون تسلیم نشد. جولی دنبال حقیقت بود، حتی وقتی هیچ‌کس باورش نمی‌کرد و طردش می‌کردن.
در تمام لحظاتی که کتاب رو می‌خوندم، احساس می‌کردم کنار جولی هستم، تمام توصیف‌های کتاب رو می‌دیدم و حسشون می‌کردم. انگار داشتم اون دنیا رو زندگی می‌کردم..."

      

1

         بچه‌ها از ترکیب قصه و نمایش خلاق لذت می‌برن. خودم هم حس کردم این روش برای من جذاب‌تره، پس تصمیم گرفتم در این زمینه دوره ببینم و مطالعاتم رو ادامه بدم.

امروز که داشتم این کتاب  رو می‌خوندم، یاد جلسه‌ای افتادم که با دو تا از همکارام در مورد ارزیابی کلاس‌های قصه‌گویی صحبت می‌کردیم. وقتی ازشون پرسیدم تلفیق قصه و نمایش چه تأثیری روی بچه‌ها داشته، گفتن که اعتماد به نفس، خودشناسی و مهارت‌های ارتباطی بچه‌ها رشد کرده.

یه بار بعد از قصه‌گویی، با بچه‌ها نمایش خلاق بازی کردیم. همه تصمیم گرفتن مترسک بشن و موقعیت نمایشی این بود که توی یه مزرعه، مترسک‌ها از هم می‌ترسیدن. چالش این بود که چطور کمک کنیم با هم دوست بشن. بچه‌ها خودشون راه‌حل پیدا کردن، اما یکی از بچه‌ها همچنان می‌خواست مترسک وحشتناک باقی بمونه. بقیه گفتن که این بچه توی زنگ ورزش هم رفتار خشن داره و دوست داره بقیه رو بترسونه. خودش هم گفت چون کسی به حرفش گوش نمی‌ده، مجبور می‌شه بقیه رو بزنه.

برای اینکه اون دانش‌آموز توی جمع انگشت‌نما نشه، به بچه‌ها یادآوری کردم که در بستر نمایش با هم حرف بزنن. یکی از بچه‌ها بهش گفت: "دوستی، اگه چیزی می‌خوای، به جای زدن، باهامون حرف بزن." من فقط تسهیلگر بودم و خود بچه‌ها برای حل مسئله قدم برمی‌داشتن. اونا احساسشون رو بیان کردن و از اثرات رفتار اون دانش‌آموز روی خودشون گفتن.

بعد از کلاس، معلمشون گفت که تا حالا هیچ موقعیتی پیش نیومده بود که بچه‌ها بتونن درباره این مسئله صحبت کنن. حتی اون دانش‌آموزی که معمولاً توی کلاس مشارکت نمی‌کرد، در قصه و نمایش درگیر شده بود.

مطالعه امروز من رو به یاد اون روز انداخت. توی نمایش خلاق، بچه‌ها یاد می گیرن چطور با همکاری و همدلی مسائل رو حل کنن و احساساتشون رو ابراز کنن. همه‌چیز بداهه پیش می‌ره و ما فقط مسیر رو تسهیل می کنیم.

سال گذشته خیلی از همکارام می‌گفتن که بچه‌هاشون توی مهارت‌های ارتباطی و اجتماعی ضعف دارن و نمی‌تونن با هم کنار بیان. امروز یاد گرفتم که بهشون بگم نمایش خلاق یه رویکرد آموزشی فوق‌العاده‌ست که نه‌تنها مهارت‌های اجتماعی و ارتباطی، بلکه خلاقیت و حل مسئله بچه‌ها رو هم تقویت می‌کنه.
      

11

        می شه خرگوشت باشم؟

قصه رو گفتم، قرار بود بعدش هم نقاشی بکشن، هم بنویسن. بچه‌ها رو دو نفره گروه‌بندی کرده بودیم. اما سر یه مداد زرد دعواشون شد، یکی گریه کرد. بهش گفتم: "می‌خوای خرگوش بشم، کنارت بشینم، فقط گوش بدم؟"

راستش، بلد نبودم خرگوش باشم. توی دلم گفتم کاش خودش شروع کنه به حرف زدن. ولی نشد. فقط کنارش نشستم. تلنگر عجیبی بود—سکوت کنم، فقط باشم. صبرم داشت لبریز می‌شد که یادم افتاد…

وقتی "خرگوش گوش داد" رو برای کلاس‌اولی‌ها بلندخوانی کردم، همون احساسی رو داشتم که بعد از خوندن "مومو" تجربه کرده بودم. یه جور آگاهی تلخ؛ این‌که چقدر شنیدن مهمه، چقدر ندیدنش آسونه.

مومو فقط گوش می‌داد. هیچی نمی‌گفت. ولی شخصیت‌های قصه وقتی باهاش حرف می‌زدن، خودشون راه‌حل رو پیدا می‌کردن، خودشون آروم می‌شدن.

گاهی نیازه فقط گوش بدیم. راه‌حل دادن از دل همین گوش دادن بیرون میاد. درست مثل مومو، درست مثل خرگوش. این دو برام تبدیل شدن به نماد—به خودم یادآوری کنم که هنوز در ابتدای راهم.

کاش یاد بگیرم اول بشنوم. بدون این‌که راه‌حلی بدم، بدون این‌که مجبورش کنم حرف بزنه.

آخر قصه، یه برق توی چشم بچه‌ها می‌دیدم، انگار که نیاز داشتن گاهی فقط براشون خرگوش باشیم. فقط گوش بدیم. حتی یکی از بچه‌ها، همون اول کلاس، وقتی اسم قصه رو گفتم، فقط خندید...


      

39

        نورا در عروسکخانه و سروان در پدر به دنبال درمان خلأهای دوران کودکی هستند، شاید خلائی از جنس کمبود توجه پدر و مادر، بنابراین  نورا در همسرش به دنبال پدرش می گشت و سروان همسرش را مادر خویش  می پنداشت.
نورا و سروان  بین آن که شریک زندگی شان همسر آنهاست یا والدینشان به نوعی دچار تناقض هستند می توان گفت 
نورا و سروان هر دو  قربانی  استبداد های  کلیشه ای   جامعه در مورد جنسیت هستند آنها تعریف جامعه را از جنسیت خود پذیرفته اند.  یک مرد مسئول تمام و کمال خانواده است اما  یک زن مقام  زیردست را دارد و هیچ نقش اساسی در مدیریت خانواده ندارد.
در پایان سروان در نمایشنامه پدر دچار فروپاشی روانی شد چون لارا هویت او را به عنوان یک مرد و پدر  مورد هدف قرار داد اما با آن که در نمایشنامه عروسکخانه هویت نورا به عنوان زن و یک مادر زیر سوال رفت به جای فروپاشی روانی به خودشناسی رسید و به استبداد های کلیشه ای جامعه اش در رابطه با زن پی برد. در این تقابل  سروان خودش را  به پایان رساند  اما نورا از نو خودش را ساخت. 

پی نوشت:
هنوز نمی دانم  در مورد لارا باید چگونه قضاوت کرد اما لارا نسبت به سروان خشم منفعل داشت احساساتی که سرکوب کرده بود لارا دلش می خواست به اندازه ی سروان موقعیت اجتماعی داشته باشد و در جامعه نقش موثر داشته باشد تنها چیزی که می توانست به آن  تسلط داشته باشد و قدرتش را نشان بدهد  دخترش بود. 
لارا عاشق کنترل کردن و سلطه گری بود اگر دخترش را  از دست می  داد نمی توانست این قدرت را داشته باشد حتی با همین نقش مادری به سروان اعمال نفوذ داشت یعنی نقش مادری برای لارا یک ابزار برای اعمال قدرتش بود. 
لارا از رفتار تبعیض آمیز جامعه اش نسبت به زنان عصبانی بود اگر سروان آشکارا سلطه گری داشت لارا یاد گرفته بود کنترل و سلطه گری اش  را پنهان کند به گونه ای  که کسی متوجهش نشود اگر  سروان آشکارا خشونت داشت خشونت های لارا پنهانی بود که از این  نظر برای من جالب  بود گاهی مردها به صورت پنهانی و مبهم مورد خشونت و آزار قرار می گیرند به گونه ای که خودشان  یا حتی جامعه متوجه نمی شود. 

سروان لارا را  بیشتر از خودش می شناخت متوجه دسیسه های لارا بود اما نمی خواست قبول کند اگر  لارا این گونه  رفتار می کند  تاحدودی تقصیر سروان هم هست  به خاطر همین  سروان فکر می کرد عقده ها و حقارت های لارا به خاطر بی سوادی و عدم آگاهی اوست  برای اینکه  دخترش دچار این سرنوشت نشود  تصمیم گرفت  او  را  با حضور در جامعه تحصیلکرده و فرهیخته بار بیاورد  اما حتی این رشد و توسعه فردی در خدمت تربیت فرزند بود.
یکی از دلایلی که لارا اجازه نمی داد دخترش از خانه برود  این بود که می ترسید دخترش پس از رشد و توسعه فردی متوجه ضعف های شخصیتی مادرش شود  و او را طرد کند حتی پدرش را بیشتر از او  تحسین کند. 

به طور کل  در  این نمایشنامه پدر و مادر می خواستند  از طریق سو استفاده از دخترشان  قدرتشان  را  به دیگری  ثابت کنند دخترشان  برای  آنها یک وسیله بود انگاری که به عنوان یک انسان هیچ هویتی از خودشان  نداشتند  اگر پدر یا مادر نباشند پس هیچی نیستند.


 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

        شرح عکس:  پزشکی که برای اولین بار درباره ویروس کورنا هشدار داد و به خاطر ابتلا به ویروس کورنا فوت کرد.
صفحه مجازی این پزشک به دیوار ندبه چین معروف هست مردم در صفحه مجازی ایشون درد و دلهاشون رو می نویسن  مرگ این پزشک برای جامعه چین تکان دهنده بود به گونه ای که دولتمردان چین با این که در ابتدا با  این پزشک به خاطر افشاگریش برخورد جدی  کردن  و بهش هشدار دادن بعد از مرگش از اون قهرمان ساختن و ازش استفاده ابرازی کردن 

موقع خوندن کتاب با خودم می گفتم   کاش  یه رمان بود  زیادی برای واقعیت وحشتناکه 😥 دارم به این نتیجه می رسم اگه مردم یه منطقه اسیر دست یه دیکتاتورن  و آزادی بیان ندارن یه عده ساحل نشینِ عافیت طلب برای خودشون  بی خیال  لم دادن و  فکر می کنن  بهشون ربطی نداره  چون تا زمانی که خودشون در آرامش هستن  هیچ  اهمیتی نداره  اما در واقعیت  این شکلی نیست وقتی آتیش از یه منطقه شروع می شه به سایر مناطق هم می رسه  کاش ساده از کنارش نگذرن 

نویسنده  این کتاب که از قضا سابقه سیاسی هم داشته نسبت به خفقان و استبداد جامعه اش بی تفاوت نیست  به ووهان می ره تا از  وضعیت شیوع کورنا   گزارش تهیه کنه حتی با این  که ممکنه تحت نظر باشه و نتونه کتابش رو تموم کنه آدم های زیادی حاضر نیستن باهاش مصاحبه کنن در واقع با نوشتن  این کتاب یه جورایی سر زندگیش ریسک می کنه ...

سال ۲۰۱۹  بعضی  از دوستانم  بعد از شنیدن اخبار می گفتن  که  ایول دولت چین چه قدر قشنگ تونسته بحران کورنا رو مدیریت کنه اما نمی دونستن واقعیت یه چیز دیگه است   توی این کتاب به این حقیقت اشاره می شه که  مسئولان چینی آمار رو دستکاری کردن در ابتدای اپیدمی که هنوز نامی برای این ویروس وحشتناک نبود  و علائمش مشخص نبود  از پزشکان و کادر درمان خواستن علت مرگ رو چیزی دیگه ای ثبت کنن اجازه ندادن خیلی از مرگ و میر ها ثبت بشه  

از طرفی   مردم ووهان  هم در اوایل اپیدمی   از مرگ و میر های گسترده و چگونگی شیوع  چیزی  زیادی نمی دونستن  پزشکان شاهد مرگ افراد بسیاری بودن متاسفانه  دولت در ابتدای اپیدمی   همچنان در اخبارش می خواست به هر نحوی همه چیز رو عادی نشون بده  اجازه نمی داد پزشکان لباس محافظ بپوشن  چون توجه ها رو جلب می کرد حتی دولت  در بعضی مواقع بیمارها رو از قرنطینه با وجود بدحالیشون مرخص می کرد تا نشون بده شرایط عادی شده حتی در اخبارش به گونه ای به مردم القا می کرد  این ویروس  از انسان به انسان  منتقل نمی شه در ووهان بیمارستانها با کمبود دارو مواجه بودن  در قسمت پذیرش افرادی  برای پذیرش یا ترخیص بیماران  تصمیم می گرفتن  که پزشک نبودن  اطلاعات  بیماران توسط اطلاعات چین  بایگانی می شد حتی پزشکان به اونها دسترسی نداشتن  دستیابی به دارو و خدمات پزشکی دشوار شده بود  سیستم حمل و نقل قدغن شده بود بعضی از مریضها به این خاطر می مردن  عجیب تر از همه دولت دائما به خاطر مدیریت و تدیبر های به موقع از خودش تشکر می کرد که باعث می شد دوستانی که در ابتدای یادداشت اشاره کردم تحسینش کنن 

حالا توی این شرایط که خفقان همه جارو گرفته پزشکان و افراد دغدغه مند  غیر مستقیم می خوان به مردم بگن   یه خبرایی  هست مراقب باشن  خیلی از این افراد بازداشت می شن بعد از مدتی خود توده  مردم هم متوجه بغرنج بودن اوضاع می شن اما  فضای مجازی تحت نظره حتی  سازندگان شبکه های مجازی همکاری مستقیمی با دولت در سرکوب دارن...
 


      

31

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.