معرفی کتاب سیرک شبانه اثر ارین مورگنشترن مترجم مریم رفیعی

سیرک شبانه

سیرک شبانه

ارین مورگنشترن و 1 نفر دیگر
3.7
131 نفر |
50 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

44

خوانده‌ام

244

خواهم خواند

254

شابک
9786001880773
تعداد صفحات
528
تاریخ انتشار
1399/6/1

توضیحات

        
دو شعبده باز کهنه کار که از دیرباز با یکدیگر رقابت داشته اند مارک و سلیا شاگردان دست پرورده شان را برای رقابت در سیرکی که فقط از غروب تا طلوع خورشید باز است آماده میکنند رقابت بین این دو آغاز میشود و هریک میکوشد با برپایی چادرهای شگفت انگیز و خیره کننده بر رقیبش چیره شود اما این رقابت به جایی کشیده میشود که این دو استاد کارکشته هرگز احتمالش را نمیدادند 
و شاگردان آنها خیلی دیر میفهمند که شکست چه هزینه ی گزافی به همراه دارد 
سیرک شبانه داستانی جادویی خیال انگیز و عاشقانه است که خطوط بین واقعیت و تخیل را تار میکند و دنیایی را می آفرینند که در آن غیر ممکن ممکن میشود چهره ها تغییر میکنند گذشت زمان کندتر میشود و یک مرد میتواند سایه ای نداشته باشد 

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به سیرک شبانه

نمایش همه
داستان دو شهرآبشار یختصویر دوریان گری

خدانگهدار، هزار و چهارصد و سه!

66 کتاب

خب... وقتشه ببینم چقدر خوندم امسال... پیتر پن و داستان دو شهر رو از انتشارات دیگری خوندم... (پیترپن قدیانی و داستان دو شهر‌ افق) و خب بهترین‌ها هم که ...🥲 نامِ باد و کوئوت عزیز😁، شاه‌دزد، سیپیو و رفقاش که دلم براشون تنگ می‌شه:)💔 آبشار یخ و سولویگ و همراهانش که تا ابد دوستشون خواهم داشت🥲، بازی تاج و تخت و دسیسه‌چینی‌ها، و استارک‌های دوست داشتنی، راب، جان ‌که در حقش ظلم شد، آریا و ادارد...😭💔 حتی دنریس... که البته باید بگم سریالش رو هم دیدم و تنها سریالی بود که کامل شد... و علیرغم اینکه خیلی‌ها با کتابش حال نکردن، جز بهترین‌ها بود برای من!🥲 ربکا و مندرلی که بخشی از قلبم میون اتاق‌های بسیار اون عمارت بزرگ مونده... سایه‌ی باد و گورستان کتاب های فراموش شده و خولین کاراکسی که سرگذشتش هنوز باعث می‌شه قلبم بگیره:) دنیل، بئاتریس، کتابفروشی سمپره و خیابان‌های بارسلون... نارنیا و دنیای جادویی‌ش و کمد ... و چهار خواهر و برادر و کایرپاراول! ... مهمان دراکولا و فضای گوتیک و زیبایی که داشت... بارتیمیوس؛ و شهر لندن و کیتی و ناتانیل که دلم همیشه براشون تنگ می‌شه و حس می‌کنم دوباره پیششون برمی‌گردم و داستان عجیبشون رو باز هم می‌خونم... قصه‌های همیشگی، دوقلوهای بیلی و قصه‌های پریانی که همیشه دوستشون خواهم داشت... و این دومین باری بود که می‌خوندمش و قطعا باز هم می‌خونمش... کانر و گلدی‌لاکس عزیزم🥲🥲 آخرین روز خانم بیکسبی و اون همه هیجان و استرس... و هابیت خوانی‌ش برای شاگردهاش... زیبا صدایم کن و زیبایی که دلش می‌خواست با پدرش خوشحال زندگی کنن... داستان دو شهر؛ و شخصیت‌های خاکستری‌ش... انتقام، سیدنی کارتن... نیکلاس نیکلبی و اون همه بدبختی‌ای که تحمل کرده و دلم براش کباب شد..🥲 و عقل و احساس، و جین آستینی که در پردازش شخصیت‌هاش کم نمی‌ذاره، الینور و ماریانی که هنوز پایان داستانشون برام عجیبه... مانولیتوی عزیزم و مامان عجیب غریب و دست به کتکش...😂 بچه‌های خانم پرگرین؛ و ماجراجویی‌هاشون، جیک، اما، میلارد، اینوک، و ... سیلماریلیون، و سرزمین میانه‌ای که تاریخچه‌ای شگفت‌آور داشت... ارباب‌حلقه‌ها، یاران حلقه و نوروز ۱۴۰۳ و زمستونش که باهاشون سفر کردم... سم و آراگورن عزیز... پیتر پن و رویاهای کودکی‌ ای که فراموش شدن... دوریان گری، مردی که زیبا بود؛ ولی نه از درون... و همه و همه‌ی این‌ها، سال ۱۴۰۳ من رو تشکیل دادن. از همه‌ی این شخصیت‌ها ممنونم که باعث شدن توی روزهای مزخرف هزار و چهارصد و سه دووم بیارم!... و آره خلاصه؛ کتاب‌های امسال عجیب و خاص بودن. و دلم برای این کتاب‌ها تنگ خواهد شد. و انشاءالله که سال ۱۴۰۴ به شدت بهتر خواهم خوند...🙂 راستی گفتم حدود پنجاه تا کتاب هم خریدم ؟😁😁

26

یادداشت‌ها

          وقتی جنگ‌ها شروع می‌شن و برنده و بازنده‌شون معلوم می‌شه، وقتی دزدای دریایی گنجشون رو پیدا می‌کنن و اژدهاها دشمناشونو برای صبحونه می‌خورن، یکی باید داستان پیچیده‌ی اونا رو تعریف کنه؛ این خودش یه جور جادوئه. همه چی به شنونده بستگی داره و هر شنونده، داستان متفاوتی رو می‌شنوه و تاثیری روش می‌ذاره که هیچ وقت فکرشو نمی‌کرده. می‌تونی داستانی رو تعریف کنی که تو روح آدم‌ها خونه می‌کنه و به بخشی از خون و رگ و پی‌شون تبدیل می‌شه. همه‌ش به خاطر داستان‌های توئه. این نقش تو و موهبتیه که بهت عطا شده. درسته که خواهرت آینده رو می‌بینه، اما تو هم می‌تونی آینده رو شکل بدی، پسر. اینو فراموش نکن. هر چی باشه جادو شکل‌های مختلفی داره.

سیرک شبانه
داستان دو شعبده‌بازی که از کودکی ملزم به شرکت در مسابقه‌ای می‌شن که حتی قوانینش رو نمی‌دونن.
یکی از جادویی‌ترین داستان‌هایی که تا الان خوندم.
اگر الان غول چراغ جادو بهم بگه سه تا آرزو کن قطعا یکیش اینه که سیرک شبانه واقعی باشه و من بتونم تجربه‌ش کنم.
        

9

آمه

آمه

1403/5/27

          به عنوان کسی که تازه خوندنش رو تموم کرده نظرم رو میگم:

کتابی که من گرفتم ترجمه بود و از نشر ایرانیان و این کتاب حدودا 460 صفحه داره ولی آیا داستان چهارصد صفحه هست؟ خیر! بشخصه شروع داستان رو بعد از خوندن دویــست صفحه احساس کردم! و بنظرم تا قبل از صفحه 200/250 هیچ گونه کششی نداشت و حتی اوایلش دچار ریدینگ اسلامپ شدیدی شدم.
و توصیفات بسیاار زیادی داشت که برای کسانی که دوست دارن توصیفات رو ممکنه نکته مثبتی باشه ولی برای من که همینجوری هم دوستشون ندارم این توصیفات یچیزی خیلی بیشتر از آزاردهنده بودن.
و حتی یک جایی از داستان بیشتر از صد و پنجاه صفحه من یک فرد رو با فرد دیگری اشتباه گرفته بودم و خب وقتی فهمیدم این دو درواقع یک نفر نیستن خیلی برام شوکه کننده بود، ولی به خودم گفتم حتما من دقت کافی رو نداشتم و حالا هرچی بود مشکل از خودم بود، ولی وقتی با یک فرد دیگه که این کتاب رو خونده صحبت کردم متوجه شدم اون هم همین مشکل رو داشت پس فکر کنم سر این یکی، مشکل فقط از *من* نبوده.

بی انصافی نکنم این همه نکته منفی گفتم نکات مثبت هم بگم: که بعد از دویست و پنجاه صفحه اول گیرایی بسیار خوبی داشت داستان خیلی خوب داشت جمع می‌شد به نظرم با اینکه پایانش اونقدر که می‌تونست خوب باشه، خوب نبود ولی پایانش هم قشنگ بود و رومنسش رو واقعا دوست داشتم❤️

امتیاز من به دویست صفحه اول 2 و دویست صفحه دوم 4 هست *از 5 
اول خواستم بهش سه بدم ولی گفتم آقا این خداییش سه نیست برام، پس دادم 2/75 :)
        

5

یوتاب

یوتاب

1404/3/4

          سیرک شبانه
خلاصه :
دو شعبده باز سالیان سال با یکدیگر از طریق مبارزاتی بین شاگردانشان برنده ای انتخاب می کنند
اینبار یکی از شعبده باز ها یعنی اسپریسو دختر خود را بعنوان مبارز انتخاب می کند بین دخترش و رقیب او عشقی در می گیرد...
نظر شخصی:
این کتاب مرموز خیلی مرموز و عجیب بود واقعیت ازش لذت نبردم پرش زمانی اش استاندارد نبود حتی مطمئن نیستم نویسنده خودش متوجه پرش زمانی نامناسبش شده باشد حتی نمی  دانم خودش می دانسته دقیقا چکار می کند یا نه؟ از طرف دیگر کل کتاب ابهام بود نمی دانم از قصد اینکار را کرده بودن یا خیر. مثلا کل کتاب از دید دانای کل بود یعنی سوم شخص نمی دانم تا بحال قصه یا کتابی راخوانده باشم از دید سوم شخص و برایم مهم باشد دقیقا دانای کل کیست به عمد سوالاتی که حتی نمی دانستم آن سوال ها چیستند جواب نداده آخر کتاب هویت سوم شخص را برایم لو می دهد چه کار بی ضرورتی!! 
نکته ی دیگر فضا سازی کتاب خوب بود اما دنیا سازی که جزو سیستم جادویی کتاب میشود بی نهایت مشکل دار بود برایم مهم نیست که چی میشود چه شد خب آخر هیچ قاعده ای نداشت من چطور سر و تهش را بفهمم؟ یچیز مسخره و نامتعارف بود مثلا اصلا معلوم نبود افرادی که جادو بلد بودند دقیقا انرژی شان را از کجا دریافت می کنند! این یکی از ابتدایی ترین هاست باید جوابی داده شود ولی نویسنده که خودش هم نمی دانست اینطور می خواست خواننده برداشت کند که اینجا همچیز راز است بنظرم به همین دلیل شخصیت فردریک وجود داشت که نیازی نیست اسراری را بفهمید همچیز در تاریکی و راز زیباتر است من از این دیدگاه متنفرم من کنجکاوم و دوست دارم پرده از همه راز ها برداشته شود و این نیاز من بر آورده نشد!
دقت کرده اید شما یه سناریوی مختصر و بدون شروع و پایان مینویسید از آنهایی که جذابند ولی خب بی سر و ته اند؟ نویسنده دقیقا آمده بود نوشته های کوتاهش را وصله پینه کرده بود که کتاب بشود یا از یک سناریو کتاب ساخته بود مثل همان که می گویند برای دکمه کت می دوزم من هیچ مخالفتی با این مورد ندارم اما نویسنده به چیزی مانند پیرنگ درست حسابی پایانبندی اعتقادی نداشته حتی به ویرایش متن کتاب اشکالاتی به وضوح صددد!!! شاید مشکل از مترجم باشد؟ اصلا من شش کلاغ را از ترجمه ی خانم رفیعی خواندم و به هیچ وجه مثل این کتاب نبود
بعد از سیستم جادویی خراب شخصیت ها شما هیچ وابستگی احساسی بین خودتان و آنها احساس نمی کنید چون شخصیت ها مثل می دانید همانند فیلم سینمایی که از دور تماشایش می کنید حتی برخی سریال ها و فیلم ها شخصیت ها را بهتر توضیح می دهند در این کتاب اصلا اینطور نیست اصلا شخصیت ها را نمی شناسید که بخواهید قضاوت کنید کارش درست بود یا اشتباه و تا می خواهید شخصیتی را بشناسید پرش زمانی پرش شخصیتی از این زمان به اون زمان از این شخصیت به شخصیت دیگر در آخر کلی شخصیت دارید که نمی شناسیشان 
میستری که بین لسیا و مارکو بود نمی دانم حی اسمش را چه بگذارم حس عشق های یک شب که بی دلیل ظاهر شدند را میدادمکالماتشان طالانی نبود و من واقعا هیچی نفهمیدم که اصلا کی عاشق هم شدن ؟ رابطه ی ایزوبل و مارکو خیلی دقیق تر پیدا شد اما بین لسیا و مارکو گنگ بود خیلی بی دلیل یهو مارکو اومد بهش گفت عاشقتم خود مارکو هم از کاری که کرده بود غافلگیر شد خیلی خنده دار بود در واقع
نویسنده نمی داست جنبه ی رمانتیک داستان را بگیرد یا جنبه های دیگر من هیچی از این کتاب نفهمیدم چیزی هم یادنگرفتم حتی لذتم نبردم 
ایده ی خوبی بوده اما متاسفانه خوب در نیومده دنیای کتاب ترکیبی از جلد یک کاراوال با زندگی نامرئی ادی لارو بود یجورایی وقتی می خوندم دائما این کتابا می اومدن تو ذهنم
تصور کنید با همه ی این مشکلات داستان تازه از ۲۰۰ و خرده ای صفحه شروع میشهو ۲۰۰ صفحه قبلش اصلا هیچی بود ۲۰۰ صفحه ناقابل الکی کش داده بود بی مورد بی جهت و فقط سوال در ذهن خواننده ایجاد می کرد که مخاطب رو از دست نده 
کتابای سر راست رو ترجیح میدم و پایان کتاب خیلی نمی دونم چور بگم مبهم و تند بود من بازم نفهمید چشد چند بار هم خوندم اما باز هم نفهمیدم کتاب برای کسانی نوشته شده بود که از این قسمتی که در رویاهاشون حتی برای چند لحظه گم بشن حتی اگه ضرر داره همه ی نویسنده ها زرق و برق رو منفی نشون میدن یجورایی و میگن وقتی رویا و خوابت تموم بشه دنیای واقعی در کمینه دنیای واقعی اجتناب ناپذیره هر چقدر دست و پا بزنی نمی تونی به رویا برگردی و رویا ها هم یجور زندانن جادویی هستند اما تو رو اسیر می کنند اما ارین مورنگنشترن از یه دید دیگه نگاه می کنه و حتی یه تصوری شبیه زمان نا محدود برای خودش دست و پا می کنه که من خوشم نیومد .
        

15

Saba

Saba

1404/4/23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تا حدود ۲۰۰ صفحه اول جذبم نکرد و این یه ضعف بزرگه ولی بعد از اون لذت بردم.بعدش حتی می ترسیدم ادامه ش رو بخونم چون از پایان دردناکی که ممکن بود داشته باشه می ترسیدم.
فضاسازی رو اوایل درک نمی کردم ولی بعد آشنا شدن مارکو و سیلیا،فضای داستان منو مجذوب خودش کرد...اتاق بطری های ویجت،درخت آرزو،هزارتو و ...
فضای سیرک می‌تونه الهام بخش داستان های خیلی ها باشه.این فضا می‌تونه تخیل رو فعال کنه و این سوال رو ایجاد کنه که اتاق های دیگه چطور هستن؟چطور می تونن منو شگفت زده کنن؟
من این کتاب رو دوست داشتم...به هیچ وجه بهترین کتابی که خوندم نبود ولی شیرین بود.درست مثل اون سیب های کاراملی! 
پایانش قابل قبول بود ولی می شد خیلی بیشتر بهش پر و بال داد.
کشش خوبی داشت اما باز هم بعد آشنایی مارکو و سیلیا.نویسنده ذهن قوی داشت اما نوشتار اصلا نمی تونست این ایده ی قوی رو به بهترین نحو گسترش بده و خب خیلی حیف شد.می تونست بیشتر وقت بزاره برای توصیف جزئیات.درسته اتاق های سیرک خاص بودن ولی خواننده ای که به اندازه من تخیلش قوی نیست نمیتونه ارتباط برقرار کنه.
حسی که کتاب بهم داد دلنشین بود.مثل بارون،کارامل،بوی چوب،سرو صدا،رنگ و نور،با پس زمینه سیاه و سفید،شب های طولانی،آسمون پرستاره،هیجان و هم زمان آرامش...
هر چند من چادر های آروم و مسحورکننده رو بیشتر ترجیح می دادم🤗
 و یه هشدار مهم! 
حتما به تاریخ های ابتدای هر فصل دقت کنین در غیر اینصورت کل روند داستان رو قاطی می کنین😬
        

36

          دو هفته طول کشید تا کتاب سیرک شبانه رو بخونم. کتابی که ژانر فانتزی_عاشقانه و ایده ی نسبتا نو و جالبی داره ولی درست اجرا نشده. 
توصیفات کتاب بیش از حد زیاده.داستانش یکم پیچیده و گنگه،ولی خود اون سیرک و چادرهای جادوییش رو دوست داشتم.از عشق بین سیلیا و مارکو اصلا خوشم نیومد چون به نظرم آبکی بود و ضعیف و فقط دیالوگ های عاشقانه رد و بدل میشد و نویسنده نتونسته بود درست احساسات اونارو تعریف کنه.و یه سوالی توی ذهنم اومد که چرا اصلا اینا باید با هم مبارزه کنند؟!اصلا معنی و مفهوم مبارزه شون چیه و چه هدفی پشتشه؟و صفحات و فصل های آخر که دیگه داشت حوصله م سر میرفت فهمیدم قضیه چی بوده.
من کلا از داستان هایی که مربوط به یه سیرکه خوشم میاد ولی این یکی رو نه،و اینکه زمان تعریف داستان میشد زمان حال خیلی بد بود.به نظرم وقتی یه قصه برای گذشته ست،مثل این داستان که تو دهه ی ۱۸۰۰_۱۹۰۰ روایت میشه باید یکم ملموس با اون دوره و مرتبط بهش باشه.ولی این داستان،چه از لحاظ داستانی و چه از لحاظ شخصیت پردازی اصلا به اینکه شبیه یه قصه که زمان وقوع اتفاقاتش گذشته ست نبود. 
کشش زیادی هم نداشت.حوصله سربر بود.فقط حس و حال سیرک رو دوست داشتم. 
نشر میلکان که سانسور نداشت ، یه تیکه هایی از کتاب واقعا مناسب نبود . نمیدونم چجوری وزارت ارشاد مجوز داده😐 حقیقتش من با این نوع صحنه ها داخل کتاب به شدت مخالفم ، آخه دیگه کتاب های ژانر فانتزی دارن به سمتی کشیده میشن که کم کم میزنن رو دست فیلم های هالیوودی !:/شاید اگه همچین صحنه هایی نداشت می‌تونستم امتیاز بالاتری بهش بدم.
در واقع انگار نویسنده می‌خواست با این‌جور صحنه ها مخاطب رو دنبال خودش بکشه...
من نسخه ی انتشارات میلکان رو خوندم و ترجمه ی خوبی داشت و خلاصه اگه میخواید بخونیدش،اول باید به ژانر فانتزی علاقه داشته باشین و دوم حتما نظرات مربوط بهش رو بخونین چون قیمتش نسبتا گرونه.و یا از دیگران قرضش بگیرید.
در این صورت ارزش خوندن رو داره.
        

13