یادداشت Soli
دیروز
توی تابستون که دچار رکود مطالعه (!) شده بودم، از چند تا از دوستهام خواستم کتابی بهم پیشنهاد بدن که از اون حال درم بیاره. یک نفر این کتاب رو پیشنهاد کرد، ولی راستش اون موقع اینقدر اوضاع بد بود که من نتونستم حتی این کتاب رو باز کنم تا ببینم افاقه میکنه یا نه. بعدش هم دیگه فرصت نشد تا الان. الان که خوندمش و تموم شد، میتونم بگم که پیشنهاد مناسبی بوده. برای من کتاب راحتخوانی بود و خیلی سریع و راحت خوندمش. راستش سالها بود که میخواستم بخونمش، اما فرصت پیش نمیاومد. این هم از اون کتابهایی بود که اینقدر تعریف ازشون شنیده بودم که فکر میکردم قراره زندگیم رو به دو قسمت قبل و بعد خودش تقسیم کنه. اما اینطور نبود. ایده اولیه سیرک شبانه عالی بود. راستش من با ایدهی مسابقه هم کیف کردم. جدیدا به داستانهایی که جبر زندگی تا این حد توشون پررنگه، علاقمند شدهم. داستانهایی که شخصیتهاشون در موقعیتهای احمقانهای قرار میگیرن که خودشون هیچ نقشی در شکلگیریش نداشتهن. فضاسازی کتاب هم واقعا عالی بود. مشکل اصلی من با شخصیتها بود (که در بهترین حالت معمولی بودن و با وجود گذر سالها، تفاوت خاصی در رفتار و حالاتشون مشاهده نمیشد) و تا حدی پایان داستان. بد نبود، ولی اگر من بودم، طور دیگهای تمومش میکردم (یکی نیست که بگه خب گر تو بهتر میزنی، بستان بزن). به هر حال کتابی نبود که بگم وای حیف از وقت و چرا زندگیم رو سرش حروم کردم و... کتابی هم نبود که بگم وای این شاهکار قرن بود. یک داستان جالب بود، مناسب برای وقتگذرانی و البته، پیشنهادی برای بیرون اومدن از رکود. ترجمه هم بد نبود. گاهی ایرادهای ترجمه و ویرایش این طرف و اون طرف به چشم میخورد، ولی این اواخر اینقدر کتابهای ویرایشنشده و افتضاح خوندهم که این رو روی چشمم میذارم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.