بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

علی قاسم لو

@khoshboresh

86 دنبال شده

56 دنبال کننده

                      
                    
_.khosh_boresh._

یادداشت‌ها

                مهدی قزلی 
مدیر نشر جام جم می گفت:
وقتی که ضریح تازه ساخته شده ی ابی عبد الله را از قم به کربلا می بردند. من هم همراه کاروان بودم. می دیدم که مردم هر شهر به استقبال می آیند. استقبال هم کم نظیر بود. در میان زیارت مردم، مسئله ای توجه ام را جلب کرد. مردم عریضه می نوشتند و داخل ضریح می انداختند. این نامه نوشتن ها که همه گیر شد؛ اعلام کردم، مسئول عریضه ها من هستم. هر چه نامه بود جمع می کردم. نامه ها را موضوع بندی کردم. بنظرتان بیشترین درخواست مردم از اباعبدالله چه بود؟ ترک اعتیاد
بعله اعتیاد
این کتابی که به تازگی خوانده ام، "ویولن زن روی پل" روایت خسرو باباخانی از دوران اعتیادش است. راهی که از ظلمت به نور طی کرده. 

همیشه دوست داشتم معتادی از خماری تعریف کند. چه می کند این خماری با بدن؟! چه بلایی سر آدم می آورد؟! چرا معتاد جماعت این همه وحشت دارند از خماری.
خسروخان باباخانی تعریف می کند و چه خوب هم درد خماری را به کلمات تبدیل می کند. اینکه هیچ چیز بدتر از خواب خماری نیست.
" به مرگ می ماند، مرگ تدریجی، مرگی بد و سرد و چندش آور. خواب در حالت خماری بسیار سطحی است و کوتاه. مثل بهت و حیرتِ فلج کننده به هنگام دریافت خبر هولناک. خوابی به غایت آشفته و پرکابوس. تمام بدن به عرق می نشیند، عرقی سرد و چسبناک و پلشت... رنج و درد خماری در بیداری را بر خواب خماری ترجیح می دادم." 

خسرو باباخانی انسان بزرگ و شریفی است. با این خودافشایی و به قول خودش معامله ای که با خدا انجام داده، هم کمک بزرگی به جامعه معتاد ها کرده و هم اراده ی بزرگ انسانی را به تصویر کشیده.
اراده ای که دست خدا پشت سر آن است.
معنای دنیوی "الله ولی الذین آمنوا یخرجونهم من الظلمات" را در این کتاب پر از امید بخوانید.
این کتاب دید شما را به انسان های معتاد عوض می کند.
یاد می دهد که برای ترک کاری بیهوده، لازم است جهان بینی تو در مورد آن مسئله عوض شود و البته راهش را باید پیدا کنی.
جایگزین، بهترین راه حل است. جایگزین مناسب.
خدا قوت خسرو باباخانی عزیز
        
                این همه گیرایی و کشش در این کتاب شگفت انگیز است.
تعلیق ها در اوج
فضاسازی در حد فیلم سینمایی
تکنیک های نوشتاری نشان از مهارت نویسنده
رفت و برگشت ها به گذشته و حال، بجا و بدون هیچ آزار خواننده است.
داستان مربوط به سال های بعد از جنگ است. در خرمشهرِ خونین شهر.
در یک خانواده ی پسر دوست، شرهان پسر خانواده در بمباران شهید می شود.
شهید که نه. در نظر نویسنده شهیدی وجود ندارد. همه مُرده اند. همه مردان شهر مُرده اند.
قصه به گونه ای تلخ و غم انگیز است که اگر اوج و فرود و اتفاقات معماوار نبود محال بود کتاب را ادامه بدهم.
مصیبت در کلمات و جملات کتاب عیان است.
می‌بینیم که مصیبت چگونه انسان را پیر می کند.
رسولِ داستان، از مصیبت رو به پیری زود رس آورده. قد خم کرده و چروکیده شده.
هَرس جزو کتاب های ضد جنگ است. 
نسیم مرعشی دفاع ۸ ساله را جنگ می بیند، دفاع نمی بیند.
اشتباه نویسندگان ضدجنگ نویسِ ایرانی همین‌جاست.
جنگ ارزش نیست، دفاع ارزش است.
جنگ ناامیدی و افسردگی می آورد. دفاع اما با آن همه بلا و فقدانش امید آفرین است.
آدم‌ها منفعل و مغلوب و غیر متعهد نشان داده شده اند.
هیچ نقطه روشنی در داستان نیست. امید نیست.
و این بینش سست نویسنده است که، اسم شهید، در داستان مرده هست و اسم آزاده، اسیر!
        
                سفرنامه بخوانید دوستان
سفرنامه ای که به تازگی تمامش کردم استامبولی آقای منصور ضابطیان هست.
شرح حال و هوای شهر استامبول ترکیه با مراجعه به تاریخ استامبول.
با رویکردی متفاوت از نوع سفر و نگاه بیشتر ایرانیان مشتاق ترکیه.
یکی از نقاط قوت کتاب عکسهایی است که در کنار متن ها می بینیم.
برای مشاهده عکس ها میتوانید به این آدرس در اینستاگرام مراجعه کنید
@zabetiantravels
از غذاهای نچندان متنوع ترکیه مثل مرجمه کوفته سی نوشته تا از پل ها و کوچه ها و خیابان های تاریخی اش
ایراد بزرگ کتاب توصیف کمتر مکان ها و موقعیت ها بود
انتظار پرداخت بیشتر می رفت اما نشده
انگار نویسنده عجله داشته برای اتمام کتاب
فصل موزه ی اسباب بازی و خیابان استقلال را بیشتر دوست داشتم
اولین کتاب از ضابطیان بود که میخواندم
سرچ که کردم بیشتر خواننده ها سفرنامه های قبلی او را بیشتر پسندیده بودند.
انگار که آقای ضابطیان نتوانسته دین اش را به استامبول کامل ادا بکند
(در جایی از کتاب هست ضابطیان می گوید: من یک کتاب به استامبول بدهکار بودم)
با تاریخ استامبول طرف هستیم تا یک سفرنامه...
در قسمتی از کتاب پل گالاتا را می بینیم، دلم خواست از نزدیک ببینمش
نویسنده این پل را، وصل کننده ی سنت به مدرنیته تعبیر کرده
اما ای کاش می دانستیم که سنت فقط مسجد نیست و مدرنیته هم ساختمان های سر به فلک کشیده نیست
        
                بنام خدا
عزاداری هاتون قبول حق
کتابی که موفق به خواندن آن در دهه اول محرم امسال شدم، "پیامبر بی معجزه بود"
الحق که انتخاب خوبی بود.
همیشه یکی از دغدغه هایم این بوده:
طلبه هایی که در ایام تبلیغ به مناطق دور دست می روند با چه اتفاقاتی مواجه هستند.
که البته در این زمینه کار شده
کتاب های زنِ آقا و سی و ده که به صورت روایت هستند
و به نام یونس و این اخیر پیامبر بی معجزه هم صورت داستان.
با این که بیشتر از همه روایت مورد پسندم هست
اما رمان پیامبر بی معجزه هم خوب از آب درآمده و دوستش دارم.
ممنون از آقای محمد علی رکنی.
در پیامبر بی معجزه با طلبه ای به نام سید حمید، مواجهیم که در شب عاشورا به دست اشرار در مناطق جنوب شرقی کشور می افتد.
تعلیق داستان بی نهایت قشنگ و قوی نوشته شده. هیجان کامل را می‌توانید احساس کنید.
فضای داستان هم ناب است.
به شدت خواندنی و خوش مزه
بالاخره طلبه و روحانی با این کتاب راه محبوبیت و تاثیر گذاری در مستمعین را پیدا خواهد کرد. با این داستان خواهد فهمید فلسفه ی مِنبَر و پله های آن برای این نیست که وقتی جمعیت زیاد شد، بالاتر بنشینی که بهتر بر مجلس مسلط باشی.
منبر و پله های رو به مردم اش، یعنی منِ واعظ از این پله ها بالا رفته ام. آنجا خبری بوده و حالا برگشته ام پایین تا خبر را به شما برسانم.
درست مثل پیامبری که از معراج برگشت. پیامبر می توانست همان جا بماند. جایی که جبرئیل هم نتوانست برود؛ اما برگشت. برگشت که به همه بگوید شما هم می توانید به آنجا بیایید. 

سید حمید داستان، باید خدا را می چشید
با مورچه وتک برگ درخت و سگ با وفا و دختر معلول مهربان شد آن ها را دوست داشت. چشید. دوست داشتن خدا را چشید، وقتی که این جملات را با خدا در میان گذاشت:
من رو ببخش. من رو بخاطرِ همه ی بی تو بودن ببخش. وای بر من که بی تو زندگی کردم. وای بر من که تو در قلبم نبودی. چه نفَس ها که بی تو کشیدم. چه پلک ها بی یاد تو زدم. 

در جایی از کتاب، شرور معروف منطقه تیری با جملات به شقیقه ی سید حمید می زند و هوش از سر او می پراند:
پس تو هم مثل ما مصرف کننده نیستی، قاچاق می کنی، ما جنس؛ تو حرف.
هر کدوم مشتری خودمون رو داریم
        
                بنام خدا
همانطور که میدانید، اجاره نشینی در سال های اخیر به معضل اجتماعی تبدیل شده و زندگی خیلی از مردم را تحت تاثیر خود قرار داده.
مراکز آمار می گویند نزدیک ۴۰ درصد مردم ایران اجاره نشین هستند.
و ۶۰ درصد درآمد خانوار، صرف هزینه ی اجاره منزل می شود.
این معضل اجتماعی، با سخت گیری های صاحبان خانه در افزایش قیمت اجاره و شروط اعلامی از طرف آنها، در میان طلاب و روحانیون رو به بحران گراییده. 
امیدواریم با درک شرایط سخت اقتصادی، از طرف مسئولین امر، راه حل ریشه ای و نه موقتی برای این مشکلات اندیشیده شود. 

این چند خط مقدمه ی عرایضم بود.
اما اجاره نشینی سوای معضل اجتماعی بودنش، موضوع و سوژه خوبی برای تحقیق و پژوهش، توسط اهل علم و فرهنگ است.
مقالات متعددی در نقد و اعتراض به این مسئله نوشته شده.
در این میان کتابی جلب توجه می کند.
"قربانی شهریور" 
این کتاب، ۲۱ روایت از مشکلات اجاره نشینی است.
از زبان مستاجرین، صاحبان خانه و همچنین املاکی هایی که نقش واسطه را دارند.
زهرا کاردانی نویسنده ی این کتاب یک روایت نویس با سلیقه است
قلمی روان و خوانا دارد. 
و با توجه به اینکه در فضای مجازی استقبال خوبی از این کتاب شده، می توان گفت" خواننده کتاب، ارتباط خوبی با قلم ایشان برقرار کرده، و خانم کاردانی به خوبی مخاطب را راضی نگه داشته. 

کتاب، از مختصر تاریخچه ی اجاره نشینی در ایران شروع می شود و در ادامه؛ روایت های مستاجرین بد شانس و خوش شانس را می بینیم
روایت ها، برای کسی که در این شرایط زندگی می کند، مرور خاطرات خوش و تلخ دوران مستجری است و برای کسی که در آستانه ی ورود به این دوران است، ارزش افزوده از تجربه های دیگران دارد.
مستاجرِ کم تجربه با مطالعه‌ی "قربانی شهریور" می داند، آن جمله ی تکراری《هر کس توی این خونه نشسته، صاحب خونه شده》 هم زیاد اعتبار ندارد و ورد زبان بیشتر صاحب خانه هاست.
زهرا کاردانی سراغ اتباع خارجی هم رفته و از مشکلات آنها، از عدم اعتماد صاحب خانه های ایرانی به آنها و سبک زندگی متفاوتشان گزارش نویسی کرده. 
در واقع کلیت کتاب فتح بابی است برای گفتگو کردن.
برای اینکه درهای خانه ی مستاجران به روی صاحب خانه ها باز شود.
به اندرونی دل هم مهمان شوند.
قربانی شهریور زبانی است برای مستاجرانی که ماه به ماه عصاره ی کارشان را به حساب صاحب خانه ها می ریزند.
        
                به نظرم شخصیت اصلی داستان، در کتاب "جمجمه ات را قرض بده برادر"
اروند است.
رودی وحشی که در برهه ای وسیله ی امتحان بندگان خالص خدا شد.
حتی حاشیه سرد و مه آلودش، با هر کسی سر ستیز داشت.
اروند از عظمت انسان های خدا حرف می زند.
اروند با آن تلاطمش، جزر و مدش، سرعت شگفتش، اما نتوانست دل بندگان خدا را بلرزاند
جسم شان را، زانوانش را، فَک و دندان هایشان را چرا...

در کتاب، شخصیت های متناقض می بینیم
خسته و امیدوار. سالک و لاابالی. دلسوز و خودخواه
مرتضی کربلایی لو با مهارتی خاص، قسمت های اوج داستان را در اختلافات این شخصیت های متناقض به وجود آورده
اختلافاتی که دلتان را متلاطم می کند

کربلایی لو نویسنده ی پر کار اما گمنام
متاسفانه قبل از این کتاب، شناختی از ایشان نداشتم
امیدوارم بتوانم کتاب های بیشتری از این نویسنده بخوانم
به اعتقادم داستان نویسی که در فلسفه دستی داشته باشد، داستان های خاصی خلق خواهد کرد
کربلایی لو فارغ التحصیل دانشگاه تربیت مدرس در رشته فلسفه با نمره ی بالاست...

چیزی که از این کتاب یاد گرفتم:
قاعده ی اعصاب خرد کنِ دنیا همین است که حتما باید از چیزی دور شوی تا به چیزی نزدیک شوی.
این به انتخاب توست که از چه دور می شوی و به چه نزدیک
از چیزی که به‌ آن‌ انس گرفته ای می توانی دور بشوی؟ 
مگر نه اینکه تو انسانی؟
انسانی که زود انس می گیرد.
        
                ما تُرک ها در مواجهه با فردی نابغه و تاثیر گذار، از شدت تحسین می‌گوییم: (آنالار نه اوغلاننار دوغوب) مادران این سرزمین چه فرزندانی زاییده اند.
تنها گریه کن را که می خواندم با خود می گفتم: اشرف سادات! چه پسری تربیت کردی!؟
چقدر فرصت پرواز برایش، بوجود آوردی؟!
چی کار کردی که بین و تو پسرت یک میلی متر فاصله نبود؟
مگر می شود که مادری، محرمِ خصوصی ترین و محرمانه ترین حالات پسر باشد؟
مادری که با فرزند در سلوک اش همراه و همقدم است.
در آخرین دیدار مادر و فرزندی؛ پسر به مادر می گوید این آخرین دیدار مان است.
دفعه ی بعد دیدارمان سر پُلِ صراط. مادر نمی‌گذارد دلش بلرزد.
به قول اشرف سادات آدم یه کفتر از زندگیش بره بیرون، چشمش دنبالشه، فکر نکنید من از سر بچه ام گذشتم، در مقابل دین آره اما.
الهی مادران سرزمینم چنین بادا. 

کتاب #تنها_گریه_کن را قبل عید ۱۴۰۱ خواندم.
قلم لطیفِ خانم اکرم اسلامی در انتقال بدون تکلف خاطرات راوی بسیار تاثیر گذار بود.
در مدت مطالعه کتاب دو چشم شهید معماریان را در مقابلم حس می کردم.
عجیب این شهید نظر می کند...
عید امسال، در محل شهادت شهید معماریان، راوی می گفت: شاید به دعوت شهید معماریان اینجا آمدید...
        
                بنام خدا

از رضا جولایی اولین کتابی است که می خوانم، نتوانستم با قلمشان ارتباط بر قرار کنم، نمی دانم؛ شاید موقع خواندن حال مساعدی نداشتم.
دوتا حُسن در نظرم آمد که بگویم:
۱. مُغلق گویی نداشت و جملاتش طوری بود که دریافت معنا را راحت می کرد
۲. جولایی آنطور که منتقدین می گویند در بیرون کشیدن ماجراها و اشخاص از کِشو تاریخ ایران استاد است،
آنها را به یک داستانِ خون گرم کنِ با چاشنی تخیل تبدیل می کند و به خورد مخاطب می دهد.

در ماه غمگین، ماه سرخ به میرزاده ی عشقی پرداخته و روزهای پایانی عمرش را به تصویر می کشد.
به خوابی که الهامی از قتل اوست.
نویسنده مقتول را نشان داده، اما من بیشتر قاتل یا قاتلین را دیدم
عشقی شاعر کم باوری است و کاری به دین و آخوند و شرعیات ندارد، با این حال، رضا قلدر میرپنج و کارچاق کن هایش دست از سرش برنمی دارند و در نهایت از میان برش می‌دارند.

شاید این حرفم به ضرر آقای جولایی تمام بشود
ولی تصمیم دارم این کتاب را هدیه بدهم به کسانی که با شعار رضاخان روحت شاد مانوس اند
        
                وقتی که برای بار دوم کتاب "دا" را میخواندم ده سال گذشته بود
بار اول که اینترنت به این گستردگی نبود بطبع نمی شد اسامی و مکان ها را سرچ کرد
با اینکه متن دلشینی روبرویت بود اما تصوری از موقعیت های کتاب نداشتی
نمی دانستی افرادی که همراه راوی بودند الان چه کار می‌کنند
آنها هم قصد نوشتن خاطراتشان را دارند؟
کاش من هم نویسنده خاطرات یکی از آنها بودم
یادم هست حین مطالعه کتاب به عکس های آخر کتاب مراجعه می کردم و کلافه از تعداد کمه عکس ها
پس دکتر سعادت کو. چرا عکسی از زینب نیست. چرا یک عکس از مطب دکتر شیبانی نگرفتن؟
بار دوم، کنار کتاب نقشه ی خرمشهر هم مقابلم بود
تک به تک اسامی را جست و جو می کردم
در گوگل و تلگرام و اینستاگرام
الهه حجاب، عبدالله سعادت، حبیب فرهانی، صباح وطن خواه
دوست داشتم از دید آنها به سقوط خرمشهر نگاه کنم
قدرت کتاب دا من را تا جنت آباد بُرد
تا سر قبر علی(برادر راوی) و پدر زهرا
تا مسجد و بازار خرمشهر
هزار کیلومتر با جاذبه ی کتاب دا ترک وطن کردم 

هرچند در مورد کتاب دا، حرف ها برای گفتن دارم
اما قصدم در این نوشته، کتاب دا نیست
در یکی از سرچ هایم، چیزی که به‌ دنبالش بودم را پیدا کردم
#صباح کتاب خاطرات صباح وطن خواه 
خوشحالی ام که حدی نداشت
بی توجه به قیمت کتاب سفارشش دادم
به قول مرتضی سرهنگی (مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت سوره) با مکمل کتاب دا مواجه هستیم
حتی شورانگیز تر از کتاب دا
حالا کتاب صباح وطن خواه پیش رویم است
صباح وطن خواهی که اسمش را مدام در کتاب دا می بینیم
"چهارتایی در اتاق دراز کشیدیم. بلقیس از همه زودتر خوابش بُرد. من منتظر اخبار ساعت دو بودم و فقط دراز کشیدم. ساعت دو شد. گوینده‌ی خبر با صدایی گرفته اعلام کرد که عراق شب گذشته با یک موشک دوازده متری دزفول را هدف گرفته. تا این خبر را شنیدیم یک دفعه سه نفری از جایمان بلند شدیم و بینمان همهمه افتاد. باورمان نمی شد کار جنگ به اینجا برسد. فکر می کردیم امروز و فردا نیروی کمکی به خرمشهر می رسد و تکلیف جنگ یکسره می شود.
بچه های مطب خبر را از رادیو شنیده بودند. بینمان ولوله ای بود. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید. کم کم داشت باورمان می شد جنگی که راه افتاده ماندگارتر از آن چیزی است که فکرش را می کردیم...
غم و غصه از چشم هایمان می بارید. به زهرا(راوی کتابِ دا) گفتیم برایمان روضه بخواند. زهرا صدای خوبی داشت... جدای صدای خوبش، به خاطر اینکه پدر و برادرش تازه شهید شده بودند، سوزی در صدایش بود که خیلی جگرسوز بود...
تا زهرا با این جمله شروع کرد که یتیمی درد بی درمان یتیمی... بغضمان ترکید و صدای هق همان در اتاق پیچید 

مطلب جالبی هم در مورد کتاب صباح، دیدم
شهید ابو مهدی المهندس این کتاب را بمناسبت ازدواج دخترش 
به او هدیه داده بود
        
                محمدعلی جعفری(نویسنده) را در غرفه ی روایت فتح دیدم قبلا از او کتاب #خانه_ی_مغایرت را خوانده بودم
علاقمند شده بودم به ادبیات یزد
سلام علیک کردیم و احوال پرسی 
تشکر کردم و دعای خیر برای خودش و قلمش
این کتاب را توصیه کرد و امضاء
"دانشجوی شهید حادثه پرواز اوکراین، امیرحسین قربانی" را که در جلد کتاب دیدم، دانستم که با یک غم بزرگ طرفم
غمی که باید مثل راوی کتاب بی صدا بسوزی و بخواهی آتش بقیه را خاموش کنی
با جمله ی نویسنده شروع می کنم:
دست روزگار برگ جدیدی از مظلومیت را رو کرد. اتفاقی که جنس غریبی داشت. حادثه پرواز اوکراین. عده ای که در مسیری افتاده بودند؛ نه برای مبارزه، نه برای دفاع. بی هوا و ناباورانه پر کشیده بودند.
متن پر از احساس این پدر صبور، اشکم را در آورد
پدر، در میان گفته هایش به خاطرات اسارت اردوگاه تکریت بازمیگردد
در قسمتی از کتاب، به وجد می آیم از این همه عزت نفس پدر:

گوشی ام زنگ می خورد.خبرنگار شبکه تابان است. می‌خواهد مصاحبه بگیرد. می نشینم توی ماشین. داداش رانندگی می کند. هنوز نمی دانم با خودم چند چندم. 《خطای انسانی》 پتکی شده است توی سرم. به خبرنگار وعده ی سر خرمن می دهم.
مصاحبه...
دوازدهم فروردین ۱۳۶۷. سلیمانیه ی عراق. نشستم جلوی سرنگ عراقی. از عقاب زرد و ستاره ی روی شانه اش فهمیدم سرهنگ است. انگار تازه از زیر دوش آمده بود بیرون. تر و تمیز و شسته و رفته با صورت شش تیغ. کنار دستش هم مترجم ایرانی ایستاده بود. با یک شیلنگ در دست. صدای سرهنگ پخش شد توی تن سردم.
-سُب الخمینی
تا مترجم به فارسی برگرداند فهمیدم ایرانی است. نمی دانم به چه قیمتی کشورش را فروخته بود.
_قرد! اگله الموت للخمینی(بوزینه! بگو مرگ بر خمینی)
می توانستم دو سه تا فحش بدهم به امام خمینی بگویم ما را به زور فرستاده جنگ. چیزی که سرهنگ عراقی توقع داشت از من بشنود؛ از یک رزمنده ی بچه سال که هنوز مو روی صورتش سبز نشده. ولی نشنید. الی الله. شیلنگ را هم خوردم. نه از دست سرهنگ عراقی. از دست هموطن خود فروخته ام
        
                کتاب هایی که توسط نشر جام جم در قالب روایت منتشر می شود، نظر هر کتابخوانی را به خود جلب می کند.
همچنین تبلیغاتِ شیرینِ صفحه‌ی اینستاگرام این انتشارات، انگیزه‌ی کافی برای خرید این مجموعه را فراهم می کند:
《کافی است یکی از کتاب های نشر جام جم را بگیرید، اطمینان داریم مجبور می شوید یکی یکی بقیه را هم بخرید و در کتابخانه برای شان جایی باز کنید، حالا این ۱۳ کتاب، یک وجب مَردانه شده، منتظر وَجَب‌های بعدی هم باشید.》 

یکی از انتخاب هایم از میان این ۱۳ کتاب، "متاستاز اسرائیل" بود.
فقط هم به خاطر اسمِ جذابِ کتاب. متاستاز چیست؟ 

مدتی گذشت و با خبر قتل خبرنگارِ خبرگزاری الجزیره، خانم شیرین عاقله، شروع به خواندنش کردم. به همراه سوال هایی که در ذهنم بود. چرا اسرائیل این همه آدم می کُشد؟ چرا به خبرنگارها هم تیراندازی می کند؟ چرا افکار عمومی دنیا برایش مهم نیست؟ چرا دوست دارد منفورِ عالم و آدم بشود؟ 

شروع کردم به تورق کتاب. برای اینکه در جریان کامل کتاب قرار بگیرم، چندین بار صفحات ابتدایی کتاب را خواندم و از همان ابتدا دانستم که با یک نگاه متفاوت از بقیه‌ی کتاب های در رابطه با این موضوع طرف هستم. 

کتاب با روایت تاریخی از تشکیل دولت اسرائیل از ۱۵۰ سال پیش تا الان آغاز می شود. نگرانی بابت خسته کننده بودن مباحث تاریخی وجود ندارد. چرا که نویسنده با استفاده از عنصر روایت، ملالت این نوع مباحث را برطرف کرده است.
در ادامه، داستان آدم های دخیل در تاسیس این رژیم را می بینیم
از تئودور هرصل که اولین نظریه پرداز تشکیل یهودستان بود تا رودولف راکر آلمانی که با شعرهایش، ترس یهودی ها از نبرد طبقاتی را از بین بُرد و افرادی که متأثر از نیچه و سخنان توییت وار او بودند.
قسمت قابل توجه کتاب مطالبی بود که نگاهِ مخاطبِ ایرانی را نسبت به مسئله ی فلسطین تحلیل می کند. تحلیلِ نه بر اساس مسائل اعتقادی و مسائل مربوط به طلسم و جادو.
تحلیلی عالمانه که جواب مناسبی برای سوال هایم داشت.
نگاه ایرانی با تبلیغات صهیونیستی در شبکه های اجتماعی مثل توئیتر و اینستاگرام ویروسی شده.
پیج اسرائیل به زبان فارسی را ببینید. چقدر لطافت و حقوق بشر از آن تراوش می کند؟!
در حالی که متاستاز اسرائیل ثابت می کند، بنای این ساختمان بر تبعیض، ترور، تجاوز و تعدی است.
با پوزخند می‌گویم: اسرائیل به درختان صدساله ی زیتون رحم نمی کند چه برسد به شیرین ابوعاقله.
چند مُشت تروریست بیشتر که سازمان ملل آن را به عنوان کشور اعلام کرده
به این می ماند که گروه تروریستی داعش به وسیله ی سازمان ملل به عنوان یک کشور به رسمیت شناخته بشود
گروه های ترور الان هم در دولت اسرائیل با همان شاکله وجود دارند.
هاگانا، ایرگون، لِحی، پالما و...
با مطالعه و تبلیغ این کتاب، دوگانگی طرفدار نظام که مخالف با اسرائیل باشد؛
و مخالفِ نظام که موافق اسرائیل باشد، از بین خواهد رفت.
با پاسخ های عالمانه‌ی آقای کوروش علیائی این دوگانگی که بیشتر به خاطر لج بازی عده ای می باشد، نخواهیم داشت. 

مخالف و موافق نظام جمهوری اسلامی خواهد دانست، این غُده‌ی سرباز کرده‌ی متعفن، کسی را به عنوان دوست نمی شناسد. همه را دشمن می بیند.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            به نام خدا 

ویولون زن روی پل را می توان به کسانی پیشنهاد کرد که اراده های خود را در ترک چیزی از دست داده اند. آنها که امید برایشان مرده است و نیاز دارند چیزی در جایی به آنها تلنگر بزند . 
راستش را بخواهید خسرو باباخانی را نمی شناختم. کتابش را کسی معرفی کرد و گفت بخوان . من هم روزی به دست گرفتم . روایتی از اعتیاد، بی آبرویی ناشی از اعتیاد، دردی که یک معتاد تجربه می کند اما مخاطب فقط آن را می خواند. تلاش هایی برای ترک و رنج وحشتناک خماری که به شکست می رسد و امیدها و ناامیدها .... بالاها و پایین ها .... تلاش کردم جای خسروی باباخانی باشم اما نمی گویم او را کامل می فهمم . اما برایم رهایی اش لذت بخش بود . اینکه بعد از چندین بار شکست که انسان را به درماندگی آموخته شده می رساند، با جایی آشنا شوی و راهی را برگزینی که تمام درماندگی هایت را جبران کند، بسیار لذت بخش خواهد بود ....
ویولون زن روی پل مرا امیدوارتر کرد. کتابی که می گوید اگر استقامت کنی روزی پیروز خواهی شد . 
اما ویولوزن اشکالاتی هم داشت. مثلا اینکه شاید انتظار می رفت تجربیات بیشتری نقل شود یا آنکه گاهی تاکید زیاد روی راه رفته و کنگره شصت حس رپورتاژ خبری میداد. هر چند که داستانی واقعی و بیوگرافی بود که نمی توان به آن خرده زیادی گرفت .
 برای خواندن پیشنهاد می کنم .
          
            به نام خدا
چرا این کتاب را باید بخوانم؟
۱. کتاب را یک داستان‌نویس نوشته؛ پس حداقل‌هایی از نوشتنِ خوب را رعایت کرده و حتی می‌تواند برای مشتاقان نوشتن از زندگی خود و یا شرح حدیث نفس، آموزشی باشد.
۲. در حوزه کتاب‌های تحول - اگر بشود چنین ژانری قائل بود با ویژگی مشترک انسان خسته‌ای که در پی تلخی‌ها در نهایت به کامروایی در سطح جامعه یا یک حوزه کاری یا نزد خانواده دست پیدا می‌کند - در ایران کتاب کمیابی است.
۳. به دلیل ابتلای بسیاری به اعتیاد، خواندن مکرر چنین کتاب‌هایی کارکرد سالم اجتماعی دارد.
۴. کتاب با شرح خودکشی نویسنده شروع شده و با رستگاری معنوی و مادی وی تمام می‌شود و این آغاز و پایان متضاد برای جامعه امروز که زیر بمباران نومیدی، تنبلی، پوچ‌اندیشی است، در مضمون و موضوع، دلپذیر و لازم است.

برای چه کسانی مناسب است؟
همگی افراد بالای ۱۸ سال

آیا چیزی در کتاب بود که آزاردهنده باشد؟
کتاب در صفحات پایانی، حدود ۳۰ صفحه، از ریتم و کشش می‌افتد. می‌توانست کوتاه‌تر باشد.
ضمناً در بیان راه‌های پزشکی ترک اعتیاد هم دقیق نیست و کفه ترازو به سمت سواستفاده‌های برخی پزشکان سنگینی می‌کند.

خواندنش را به شدت به همگی توصیه می‌کنم.
          
            کتاب که به دستم رسید، از روی اسم کتاب «ویولون زن روی پل» اصلا نمی توانستم حدس بزنم کتاب در مورد چیست، وقتی دیدم روی جلد کتاب، بالای نام نویسنده آقای خسرو باباخانی نوشته روایت سفری از ظلمت به نور، با خودم گفتم احتمالا داستانی با درون مایه ی دفاع مقدس هست.
صفحه اول، پیش از شروع روایت کادری با عبارتِ دست‌نویس از نویسنده بود. خلاصه ی آن این بود که نویسنده ی کتاب، برای نجات افرادی که مثل خودش گرفتار مواد مخدر هستند از آبرویش گذشته و تجربه خود را نوشته است. 
باورم نمی شود، راستش کتابی از آقای باباخانی نخوانده ام ولی ایشان را به عنوان نویسنده ی معروف می شناسم، حتی می توانم چهره شان را هم در ذهنم مجسم کنم. با خودم می گویم احتمالا برای ملموس شدن داستان این را گفته اند. چند صفحه ای می خوانم، خیلی واقعی نوشته شده است. با کنجکاوی زیاد سراغ گوگل می روم و میبینم جلسه رونمایی کتاب برگزار شده و او در جلسه به همراه، همسرش، حضور داشته و انگار کتاب رمان و داستان نیست، بلکه روایتی از حقیقت تلخ است.
کتاب را جدی تر شروع می کنم، توصیفات ناب و ملموس من را با راوی همراه می کند، به گونه ای که با او بغض می کنم و درد می کشم، احساس می کنم قلبم از خواندن حجم زیاد درد و غم انسانی مچاله شده است.
خسروِ روایت، انسانی فرهیخته است، مهربان است و درد را می فهمد. مهمتر از همه رابطه ی زیبای او با همسرش طاووس است که او را ماه طاووس صدا می زند و در مکالمات روزمره شان، دورت بگردم و دردت به سرم تکرار می شود. ماه طاووس، خسروِ بدون اعتیاد را می بیند و اعتیاد را تنها لکه ای بر دامن پاک و مهربان خسرو می داند و با فداکاری و مهربانی اش،  تلاش می کند تا آن لکه پاک شود. 
در کتاب از سیاست های غلط دولت برای ترک اعتیاد و آزارِ مأمورانِ آموزش ندیده ای که شأن انسانی این افراد را نادیده گرفته اند و پزشکانِ سودجو، هم مثال های تاسف بار زیادی آورده شده است. در نهایت خسرو به کمک گروه های مردمی و  NGO موفق به رهایی می شود. پس از آن خسرو با خود و خدایش عهد می کند تا چهل نفر را مانند خودش به رهایی برساند که شرح حال چند نفر از آن آنها را در ادامه کتاب می آورد.
قلم زیبا و توانمند آقای باباخانی، آن را از روایت مستند تبدیل به داستان جذابی کرده که خواننده را مشتاق خواندن و پیگیری کتاب می کند.
اولین دستاورد من با خواندن کتاب، تغییر نگاهم نسبت به انسان های گرفتارِ اعتیاد است. پیش از این، آنها را انسان های خودخواهی می‌دیدم که با دست خویش، خود و خانواده و اطرافیانشان را  به سمت بدبختی می کشند. ولی امروز می دانم که شاید اگر چند قدم اول را به اختیار رفته اند ولی دیگر توان بیرون آمدن از این باتلاق را ندارند. و برای رهایی از اعتیاد اراده ای فراتر از آنچه ما آن را اراده می دانیم نیاز است.
شاید به نظر برسد که کتاب « ویولون زن روی پل» مناسب افرادی است که به گونه ای سر و کار با اعتیاد دارند. ولی به نظر من، این کتاب مناسب همه ی انسانهاست تا به شناخت بهتری از انسان و رنجِ او و ظرفیت های او برسند.
🌱این کتاب دومین کتابی است که در حلقه ی کتابخوانی مدرسه مبنا خواندیم. من این کتاب را از سایت کتابرسان خریدم.
حلقه کتابخوانی، جلسه ای با آقای باباخانی داشتند. که من هم مجازی شرکت کردم. او می گفت تا الان که حدود شش ماه از چاپ کتاب گذشته، بیش از سیصد نفر از او درخواست کرده اند که برای ترک اعتیاد آن ها را راهنمایی کند.
          
            ویولن‌زن روی پل متفاوت‌ترین کتابی بود که در ۱۴۰۰ خواندم...
اما
بلاهت مجسم درجه‌ی الف است اگر کسی برای درمان نازایی، مطالعه‌ی «سنگی بر گوری» جلال را توصیه کند. برای درمان نازایی می‌روند به شیوه‌ی غیرحضوری وقت می‌گیرند از موسسه‌ی رویان! بلاهت مجسم درجه‌ی ب این است که کسی دست‌رسی پیدا کند به بایگانی نمور آزمایش‌گاهی در مرکز تهران و از نسخه‌ی سیاه و سفید جوابِ آزمایش جلال عکس بگیرد برای صحت‌سنجی سنگی بر گوری.... بلاهت مجسم با درجات بالاتر تخمین جلال است با پرهیبی از مردی نازا و ابتر...
ما سنگی بر گوری را می‌خوانیم تا با دردهایی آشنا شویم که با آن آشنا نیستیم و سرسری از کنار آن رد شده‌ایم. 
خسرو در ویولون‌زن روی پل ما را با دردهایی آشنا می‌کند که همه خیال می‌کنیم با آن آشنا هستیم. از آن سو، در ویلون‌زن با دردی روبه‌رو می‌شویم که می‌توانستیم و اختیار داشتیم با آن روبه‌رو بشویم. هنوز هم اختیار داریم. و اختیار خواهیم داشت. پس زخم اختیاری ویولن‌زن از این منظر کاری‌تر است از زخم جبری سنگی بر گوری...
باقی همان است که گفتیم و گفتند در نقد و در تبعات انتشار اعترافاتی از این دست... کسی زخم می‌خورد و دوباره زخم می‌خورد تا دیگران زخم نخورند...
          
            مهدی قزلی 
مدیر نشر جام جم می گفت:
وقتی که ضریح تازه ساخته شده ی ابی عبد الله را از قم به کربلا می بردند. من هم همراه کاروان بودم. می دیدم که مردم هر شهر به استقبال می آیند. استقبال هم کم نظیر بود. در میان زیارت مردم، مسئله ای توجه ام را جلب کرد. مردم عریضه می نوشتند و داخل ضریح می انداختند. این نامه نوشتن ها که همه گیر شد؛ اعلام کردم، مسئول عریضه ها من هستم. هر چه نامه بود جمع می کردم. نامه ها را موضوع بندی کردم. بنظرتان بیشترین درخواست مردم از اباعبدالله چه بود؟ ترک اعتیاد
بعله اعتیاد
این کتابی که به تازگی خوانده ام، "ویولن زن روی پل" روایت خسرو باباخانی از دوران اعتیادش است. راهی که از ظلمت به نور طی کرده. 

همیشه دوست داشتم معتادی از خماری تعریف کند. چه می کند این خماری با بدن؟! چه بلایی سر آدم می آورد؟! چرا معتاد جماعت این همه وحشت دارند از خماری.
خسروخان باباخانی تعریف می کند و چه خوب هم درد خماری را به کلمات تبدیل می کند. اینکه هیچ چیز بدتر از خواب خماری نیست.
" به مرگ می ماند، مرگ تدریجی، مرگی بد و سرد و چندش آور. خواب در حالت خماری بسیار سطحی است و کوتاه. مثل بهت و حیرتِ فلج کننده به هنگام دریافت خبر هولناک. خوابی به غایت آشفته و پرکابوس. تمام بدن به عرق می نشیند، عرقی سرد و چسبناک و پلشت... رنج و درد خماری در بیداری را بر خواب خماری ترجیح می دادم." 

خسرو باباخانی انسان بزرگ و شریفی است. با این خودافشایی و به قول خودش معامله ای که با خدا انجام داده، هم کمک بزرگی به جامعه معتاد ها کرده و هم اراده ی بزرگ انسانی را به تصویر کشیده.
اراده ای که دست خدا پشت سر آن است.
معنای دنیوی "الله ولی الذین آمنوا یخرجونهم من الظلمات" را در این کتاب پر از امید بخوانید.
این کتاب دید شما را به انسان های معتاد عوض می کند.
یاد می دهد که برای ترک کاری بیهوده، لازم است جهان بینی تو در مورد آن مسئله عوض شود و البته راهش را باید پیدا کنی.
جایگزین، بهترین راه حل است. جایگزین مناسب.
خدا قوت خسرو باباخانی عزیز
          
            دو نویسنده معاصر هستند که تقریبا همه ی کتابهاشون رو خوندم و همیشه کارهاشون رو دنبال میکنم. اول رضا امیرخانی هست و بعد هم منصور ضابطیان. حالا ارتباطشون چیه رو خودم هم نمی دونم ولی از سفرنامه های ضابطیان و حال و هوای نوشته هاش و همراه شدن باهاش در کوچه و خیابونهای کشورهای کمتر شنیده شده مثل کوبا و ویتنام و ... لذت میبرم و کتابهای امیرخانی رو هم به خاطر نوع نگاهش به موضوعات و پردازش داستانهاش دوست دارم. حتی کتابهای غیرداستانیش هم مورد توجه و دوست داشتنی هستند برام
این کتاب "استامبولی" که با امضای ضابطیان خریدم هم در ادامه همین علاقه به کارهه و سفرنامه های ایشون هست. کتابی خوش خوان که در دو روز تموم کردم. سفرنامه ای جذاب به استانبول ترکیه که البته به نظرم نسبت که کارهایی مثل "سباستین" و "چای نعنا" به نظرم ضعیف تر هست ولی نوع نگاه نویسنده و ریزبینی اجتماعی و دید روزنامه نگاری اون همیشه برای من جذاب هست. 
بعد از کتاب "تاریخچه تقریبا همه چیز" به خوندن چنین کتاب راحت الحلقومی واقعا نیاز داشتم
هفدهم تیر ماه چهارصد ویک
شیراز